مشتریان این بانک، عشق پس‌انداز می‌کنند

گروه سلامت الف،   3980631005

امروز روایتگر دو روایت متفاوت از بخشش ثروت درونی هستیم که یکی به سرانجام نرسید و حسرتی را به داغ تبدیل کرد ولی دیگری پنجره‌های امید را روی مبارز میدان مرگ و زندگی گشود.

 

«نیمه نانی را با هم دو نیمه کردیم بی‌آنکه سخن از برادری گفته باشیم؛ می‌دانست خوراکی‌هایش را من پنهانی برمی‌دارم ولی باز هم کمدش را پُر از خوراکی‌های خوشمزه می‌کرد، آخر ما دوقلو بودیم و به قول قدیمی‌ها اگر یکی از ما دردی داشت، دیگر قُل هم، آن درد را حس می‌کرد».

دو روایت متفاوت از بخشش ثروت درونی

نسیم دختری از میان میلیون‌ها زن ایرانی است که کودکی‌اش را با شادی و نشاطی همراه با برادر دوقلویش گذرانده است، خودش که می گوید وقتی نوید عازم سربازی شده بود، نمی‌توانست دوری برادرش را تحمل کند.

روزها می گذرد و هر دو مدرک دانشگاهی خود را می‌گیرند تا اینکه یکی از قُل‌ها عاشق می‌شود؛ عاشق یکی از همکارانش. شب عروسی، نسیم لباس عروس بر تن کرده و برادر دوقلوی خود را در آغوش می‌کشد و قول می‌دهد که حتی ازدواج نیز آنها را از هم دور نخواهد ساخت.

دو سالی از عروسی خواهر می‌گذرد که تورم لنفاوی در بدن برادر حس می‌شود؛ درد شدید، بی‌حالی و بی‌اشتهایی میهمان ناخوانده وجود نوید می‌شود. نوید دَم نمی‌زد ولی رنگ رُخسار خبر از سرّ درونش را می‌دهد، از هر کسی هم که پنهان می‌کند از دیگر قُل خود نمی‌تواند چیزی را مخفی کند، جواب آزمایش سرطان بدخیم خونی را نشان می‌دهد.

اشک‌های نسیم بر گونه‌هایش سرازیر می‌شود و سرش را مابین دستان لرزان خود قرار می‌دهد؛ چند دقیقه‌ای سکوت می‌کند و سپس عکس خود و برادرش را نشانم می‌دهد و دوباره گریه‌اش شدت می‌گیرد. می‌دانم یادآور آن روزها نمک پاشیدن روی زخمش است.

هِق هِق گریه‌هایش را می‌خورد، امروز قرار است تا خود را خالی کند و حرف‌های ناگفته دلش را بر زبان بیاورد تا دیگر خواهری در غم برادرش ننشیند.

«وقتی نوید از مریضی‌اش برایم گفت، تنها حرفی که زدم این بود که ما با هم به جنگ با سرطان خواهیم رفت و اینگونه هم شد؛ ماه‌ها با شیمی درمانی سپری کردیم و من هر روز شاهد ضعیف شدن برادرم بودم». نسیم اینها را گفته و به عکس برادرش خیره می‌شود و زیر لب زمزمه می‌کند.

او می‌گوید: «همسرم از علاقه من به برادرم باخبر بود و کاری به کار من نداشت تا بتوانم در کنار او باشم و من نیز برادری نهیف و ضعیف‌تر از گذشته را می‌دیدم که جلوی چشمانم آب می‌شود».

نسیم به حال و روز پدرش و مادرش نیز اشاره کرده و می‌گوید: «همیشه سجاده آنها خیس و اشک‌آلود بود و به چه جاهایی که دخیل نبستند؛ من هم با خدا عهد بسته بودم که با بهبودی نوید با هم به پیاده‌روی اربعین خواهیم رفت و حتی اجازه‌اش را از همسرم هم گرفته بودم».

بغض چندین ماهه در گلویش را فرو خورده و به حرف‌هایش ادامه می‌دهد: «دیگر شیمی درمانی نوید جواب نداد و طبق نظریه پزشکان باید پیوند مغز و استخوان می‌شد و این یک امید بزرگی برایمان بود».

از سلول بنیادی تا سلول انفرادی حسرت!/ بخششی که انجام نشد

ناخن‌های خود را جویده و دندان‌هایش را روی هم می‌فشارد و با صدای آرامی و پر از رنج و کینه می‌افزاید: «برای پیوند مغز و استخوان ابتدا سراغ اقوام درجه یک مخصوصاً خواهر و برادر می‌روند و با توجه به اینکه من دوقلوی نوید بودم از این‌رو احتمال پیوند بسیار زیاد بود ولی تا به آن روز اطلاعی از پیوند مغز و استخوان نداشتم ولی حاضر بودم تا قلب و خون و رَگ و هر چیزی که دارم را بردارند تا نوید به سلامتی خود دست یابد».

صحبت‌هایمان که به اینجا می‌رسد، نسیم قرصی را از داخل کیف بیرون آورده و با آب معدنی که در دست دارد، سر می‌کشد. به قرص‌ها که خوب نگاه می کنم، قرص‌های اعصاب است.
نسیم می‌گوید: «مدت‌هاست که این قرص‌ها، مُسکن لحظه‌ای برایم شده است تا بتوانم خود را لحظه‌ای هم که شده از این مصیبت‌ها و فشارهای عصبی خارج کنم ولی مگر می‌شود؟».

او ادامه می‌دهد: «برای انجام آزمایش HLA به بیمارستان رفتم و بلافاصله اعلام کردند که آزمایشم با نوید هم‌خوانی دارد و می‌توانم برای سازگاری بیشتر، آزمایش و مراحل دیگر را بگذرانم و من نیز چند آزمایش را انجام دادم و بالاخره نتیجه مثبت گرفتیم و من آماده اهدای مغز و استخوان به برادرم بودم».

گوشه لب‌ خود را می‌خورد و مدام دست‌های لرزانش را به سر و صورتش می‌کشد؛ گویی یادآوری این لحظات همانند نوشیدن جام زهری است که به یکباره نمی‌کُشد بلکه ثانیه به ثانیه و با زجر همه وجودت را فلج می‌کند. دیدن این صحنه‌ها برایم عذاب‌آور است ولی خودش تصمیم گرفته امروز دلش را خالی کند.
بغض چنان به گلویش چنگ زده که صدایش را به آرامی می‌شنوم، کمی آرامش می‌کنم و از بطری آبی که در دست دارد به او تعارف می‌کنم.

جدال مرگ و زندگی/ این‌ها سلول های من است

نسیم می‌گوید: «روز سه‌شنبه ساعت ۷ صبح باید در بیمارستان بودم تا مراحل پیوند انجام گیرد و قبل از آن نیز پزشک مربوطه چگونگی پیوند از من به برادرم را توضیح داده بود و می‌دانستم هیچ خطری من را تهدید نمی‌کند و یک پروسه سرپایی است و شاید چند روزی را در بی‌حالی سپری کنم ولی فکر اینکه نوید حالش خوب خواهد شد، همه چیز را برایم شیرین می‌کرد».

از او می‌پرسم که تا اینجا که مشکلی نبود و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت پس چه شد؟ اندکی مکث کرده و ادامه می‌دهد: «فقط در حال گذشتن بود ولی نگذشت و همه برنامه‌ها، آن طور که باید پیش می‌رفت، نرفت و روزی که من باید برای پیوند به بیمارستان می‌رفتم با مخالفت همسرم روبرو شدم و همه درها را قفل کرد و تلفنم را گرفته و اجازه نداد تا نه در را باز کنم و نه با کسی تماس بگیرم».

او اضافه می‌کند: «با توجه به اینکه نوید آماده گرفتن پیوند بوده و همه چیز طبق برنامه پیش می‌رفت از این‌رو یک شب قبل از پیوند تحت شدیدترین شیمی درمانی قرار گرفت که همه سلول‌های ایمنی بدنش به صفر رسید تا با پیوند جدید این سلول‌ها جایگزین شده و از نو رشد کنند ولی در صورت نرسیدن سلول‌های جایگزین مرگ حتمی در انتظار نوید بود».

آه بلندی از ته دل کشیده و می‌گوید: «همه با من تماس گرفتند ولی همسرم اجازه ارتباط نمی‌داد و از هیچ چیزی خبر نداشتم تا اینکه دو هفته از این ماجرا گذشت و همسرم اجازه داد تا با خانواده‌ام تماس بگیرم ولی دیگر نویدی وجود نداشت و من رویی برای نگاه کردن در چشم پدر و مادرم نداشتم. نوید فقط چند روز بعد از شیمی درمانی توانسته بود، دوام بیاورد و بعد از چند روز فوت کرده بود».

حسرتی که داغی بر دل شد

آن‌گونه که تعریف می‌کند، مدت‌هاست که روحش را در کنار جسم نوید دفن کرده‌ و اکنون نیز دو ماهی می‌شود که از همسرش جدا شده است و هر جا که می‌رود به اهمیت موضوع پیوند در مجامع خصوصی و عمومی اشاره می‌کند.

او اکنون با کوله باری از غم و اندوه و پشیمانی با خاطرات برادر دوقلویش زندگی می‌کند، خاطراتی که به گفته خودش همچون کوهی بر دلش سنگینی می‌کند.

اما همیشه پایان همه قصه‌ها تلخ نیست، حال راوی قصه دیگری از این موضوع می‌شویم، قصه‌ای با جنس شبیه به هم ولی با پایانی متفاوت. قصه یک پسر از تبریز و یک دختر ساکن آلمان.

پنجره‌های امید/ سلول‌هایی که زندگی می‌بخشند

سیامک، ۲۸ سال دارد و دانشجوی دکترا است، روزی که به این بیماری دچار شد در مقطع کارشناسی تحصیل می‌کرد و حتی بارها تصمیم گرفته بود تا قید درس و مشق را بزند ولی به قول خودش، او از سرطان هم قوی‌تر است.

سیامک در این خصوص می‌گوید: «سال ۹۳ بود که از ناحیه لنفاوی دچار درد و تورم شدم، وقتی به پزشک مراجعه کردم، با برگه آزمایشی که به سرطان خون و لنفاوی اشاره شده بود؛ همه دنیا دور سرم چرخید و به یکباره هر آرزویی که داشتم بر باد رفت».

او ادامه می دهد: «سال‌ها تحت شیمی درمانی بودم ولی دیگر اثری نداشت و این میهمان ناخوانده در وجودم کنگر خورده و لنگر انداخته بود؛ از این‌رو درمان نهایی برایم، پیوند مغز و استخوان اعلام شد».

سیامک اضافه می‌کند: «هیچ اطلاعاتی در رابطه با پیوند مغز و استخوان و سلول‌های بنیادی نداشتم و همه توضیحات را خانم دکتر سیما شاه‌محمدی فرید به من داد و در نهایت دنبال اهدا کننده سازگار با سلول‌های من بودند».

به گفته خودش، ابتدا آزمایش روی خواهر، برادر، پدر و مادر و بستگان درجه یک انجام گرفت که هیچ کدام با او سازگار نبود.

او اذعان می‌کند: «دروغ نگویم کمی ناامید شده بودم و فکر نمی‌کردم که دیگر اهدا کننده هم سازگاری برایم پیدا شود ولی یک روز معجزه شد و با من تماس گرفتند که سازگاری من با یک خانم تهرانی که ساکن آلمان است، مشابه بوده و می‌توان بقیه اقدامات برای اهدای سلول انجام گیرد».

ماسک روی صورتش را کنار زده و لبخندی از روی شُکر بر روی لب جاری می‌کند و می‌گوید: «من خیلی خوش‌شانس هستم که شانس یک اهدای سلول از غیرخویشاوند برایم انجام گرفت و حتی لقب اولین بیمار گیرنده سلول از غیر خویشاوند در تبریز را هم گرفته‌ام».

تولدی دوباره با سلول‌های بنیادی

از او در مورد چگونگی اهدای سلول از آن خانم را می‌پرسم که این‌گونه تعریف می‌کند: «این خانم چند سال پیش و زمانی که ساکن ایران بود، داوطلب برای اهدای سلول شده و مشخصات HLA او در سامانه بانک اهدای خون ثبت می‌شود ولی بعدها به آلمان مهاجرت می‌کند و از شانس من وقتی با او تماس می‌گیرند برای گذراندن تعطیلات به ایران آمده بود و با کمال میل قبول می‌کند تا بلیط خود را کنسل کرده و اهدای سلول کند».

سیامک ادامه می‌دهد: «اکنون سلول‌های آن فرشته در بدن من جاری است و حتی با این پیوند، تمامی مشخصات خون من از جمله گروه خونی‌ام عوض شده و مشابه آن خانم شده است و به عبارتی من دوبار متولد شده‌ام یکبار ۲۸ سال پیش و یکبار در تیرماه سال ۱۳۹۸».

با همه این اوصاف و روایت‌هایی از یک اتفاق به سراغ دکتر سیما شاه‌محمدی‌ فرید، مسوول مرکز پذیره‌نویسی HLA و اهدای سلول‌های بنیادی خونساز در بیمارستان قاضی تبریز برای گرفتن اطلاعات تکمیلی می‌رویم.

مسوول مرکز پذیره نویسی و اهدای سلول های بنیادی خونساز در بیمارستان قاضی تبریز به خبرنگار فارس می‌گوید: «تعداد داوطلب برای اهدای سلول در ایران و آذربایجان‌شرقی بسیار کم است و این شانس برای درمان را کم می‌کند ولی برای توسعه بانک اهدا کننده، ابتدا باید منبع قوی مالی خوبی و امکانات درمانی مناسب تامین شود».

او اضافه می‌کند: «اگر بتوانیم منبع مالی قوی برای تهیه کیت‌های HLA را تامین کنیم و فرهنگسازی لازم را انجام دهیم می‌توان فراخوان داده و داوطلب پذیرش کنیم».

دکتر شاه‌محمدی معتقد است، نباید در پذیرش داوطلب اهدا کننده دست به کارهای جو سازی زد چراکه یکبار در برنامه خندوانه نسبت به سول‌های بنیادی حساس‌سازی صورت گرفت و از فردای آن روز صف طویلی برای اهدای سلول تشکیل شد ولی با فروکش کردن این تب تند، افرادی که ثبت نام کرده بودند، پشیمان شده و لیست ریزش کرد.

او توضیح می‌دهد: «سیستم بانک اهدا کننده سلول‌های بنیادی به شکل مرکز به مرکز تصمیم‌گیری می‌کند که ما سن اهدا کننده‌ها را بین ۱۸ تا ۴۰ سال اعلام کرده‌ایم که در صورت سالم بودن فرد می‌توان تا ۴۵ سال نیز پیوند گرفت».

مقام مرکز پذیره نویسی و اهدای سلول‌های بنیادی خونساز در بیمارستان قاضی تبریز با اشاره بر اینکه در قدم اول برای اهدای سلول از خواهر و برادر و پدر و مادر و اقوام درجه یک آزمایش می‌گیریم، می‌افزاید: «در صورت ناسازگاری به سراغ بانک اهدا کننده می‌رویم که در صورت وجود داوطلبان زیاد، شانس برای بیمار افزایش می‌یابد چراکه سازگاری با غیر خویشاوند یک در ۱۰ هزار است».

۹۸۰ داوطلب اهدای سلول در آذربایجان‌شرقی

دکتر شاه‌محمدی می‌گوید: «اکنون در تبریز ۹۸۰ داوطلب برای اهدای سلول وجود دارد که از ۶۰۰ نفر آزمایش ‌HLA گرفته شده و در سامانه ثبت شده است. شایر این مقدار بسیار کم باشد ولی سیستم بانک اهداکننده در تبریز پویا است و مطمئن هستیم که همه افرادی که ثبت‌‌نام کرده‌اند، پای کار هستند».

برای داوطلب شدن اهدای سلول جوگیر نشویم/ نیاز به بودجه کافی برای پذیرش داوطلب

او با تاکید بر اینکه هزینه کیت هر آزمایش HLA در حدود ۳۵۰ هزار تومان است، می‌‌افزاید: «ما به یک بودجه قوی برای این انجام این آزمایش‌ها نیاز داریم و باید تشکل‌های مردم نهاد و خیرین وارد شده و دست ما را بگیرند چراکه هدف برای آذربایجان‌شرقی ۱۰ هزار نفر است و در صورت عملی شدن می‌توان شانس بیماران را افزایش داد».

او اضافه می‌کند: «در حال حاضر جمعیت کشور آلمان با ایران یکی است، ولی جمعیت داوطلبی آنها ۸ میلیون نفر است در حالیکه جمعیت داوطلبی ایران در کل کشور ۵۰ هزار نفر می‌باشد و اگر بتوانیم به هدف ۱۰ هزار نفر در استان برسیم قطعا برای هر بیمار لااقل یک شانس خواهد داشت».

خانم دکتر شاه‌محمدی یادآور می‌شود: «ما در برخی موارد مجبور به گرفتن سلول از کشور آلمان هستیم که این از عهده هر خانواده‌ای بر نمی‌آید زیرا هزینه گمرکی برای انتقال سلول در حدود ۴۰ هزار یورو می‌باشد».

اهدای سلول‌های بنیادی خطری برای اهدا کننده ندارد

او تاکید می‌کند: اهدای سلول‌های بنیادی هیچ خطری برای فرد اهدا کننده ندارد به طوریکه اگر نتایج آزمایش HLA فرد اهدا کننده با گیرنده سازگار باشد، مرحله بعدی آزمایشات را انجام می‌دهد و در نهایت در ۵ نوبت آمپول زیرجلدی به فرد اهدا کننده می‌زنیم تا محرک رشد سلول‌های بنیادی شود و سرازیر به خون فرد می‌شود و دیگر نیازی به نمونه‌گیری مغز و استخوان نیس و همچنین بعد از آمپول‌ها فرد اهدا کننده دراز کشیده و همانند اهدای خون، خونش در دستگاه می‌چرخد و قسمت‌های مغز و استخوان از خون جدا شده و خود خون به بدن اهدا کننده باز می‌گردد.

۵ سی سی خون زندگی نمی‌بخشد بلکه برای آزمایش اولیه ثبت‌نام است

دکتر شاه‌محمدی می‌افزاید: البته در برخی تبلیغات نوشته‌‌اند که با ۵ سی سی جان یک فرد را نجات داد در حالیکه این با عقل سلیم جور در نمی‌‌آید و باید اکسیر یا معجزه‌ای شود چراکه آن ۵ سی سی خون برای HLA می‌باشد و اصلا در روز ثبت‌نام ما هیچ سلولی از افراد نمی‌گیریم.

او در خاتمه تاکید می‌کند: اهدای سلول‌های بنیادی موضوع فرهنگی است که باید همانند اهدای عضو در جامعه جا بیافتد و ما بتوانیم گروه هدف خود که غالبا جوانان و مردان هستند را جذب کنیم و روحیه از خودگذشتگی را از کودکان آغاز کنیم.

امروز، روز جهانی اهداکنندگان سلول‌های بنیادی است. سلول‌های بنیادی که ثروت درونی نام گرفته‌اند، به گفته پزشکان، مادر تمامی سلول‌ها هستند، سلول‌هایی که وقتی وارد علم پزشکی می‌شوند نقش مهمی در بهبود بیماری‌های سرطانی، تالاسمی، خونی و نقص سیستم ایمنی بدن ایفا کنند.
شیوه اهدا، از طریق خون و مشابه اهدای خون است. در حال حاضر تعداد جمعیت ثبت نام شده بسیار پایین است و این یعنی بیماران کمتری شانس زنده ماندن دارند، بیمارانی که بیشتر آنها را کودکان تشکیل می‌دهند. طبق آمارها، ۳۰ درصد افراد بیمار از خانواده و فامیل خود فرد مشابه را  پیدا می‌کنند ولی ۷۰ درصد دیگر، در خانواده و فامیل فردی با ژنتیک مشابه را پیدا نکرده و باید از افراد غیرخویشاوند ژنتیک مشابه را پیدا کنند و درصورت پیدا نکردن گزینه‌هایی با چنین ویژگی‌هایی، جان خود را ازدست می‌دهند.
همچنین تعداد افرادی که از لحاظ ژنتیکی در جامعه انسانی باهم مشابه باشند بسیار پایین است (به علت شرط سازگاری ژنتیکی برای پیوند ممکن است تنها شما، فرد مشابه به یک بیمار و نجاتگر باشید). کافی است نیم ساعت وقت بگذاریم و با یک آزمایش ساده خون، عضوی از این بانک سلول بنیادی شویم.

«تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز».