«و چشم‌هایش کهربایی بود»؛ مهری بهرامی؛ نشر هیلا روایت متفاوتِ دردی آشنا

رضا فکری،   3980218220

نویسنده در این رمان به مسئله‌ی جنسیت و مهجوریت‌‌های تاریخی جنس زن می‌پردازد. در واقع زن را و وضعیت او را در بستری تاریخی و در یک روند مشاهده می‌کند. رمان «وچشم‌هایش کهربایی بود» همان سیلی محکمی است که نویسنده به مخاطب ساده‌انگار می‌زند

روایت متفاوتِ دردی آشنا

«و چشم‌هایش کهربایی بود»

نوشته: مهری بهرامی

ناشر: هیلا؛ چاپ اول1397

151 صفحه، 15000 تومان

 

****

«جیغ‌های آن روز مادرم را که افتاده بودم توی تشت هنوز می‌شنوم. تشت را که بردند توی حیاط، پدرم را برای آخرین بار دیدم. هراسان از روی پله بلند شد. چشمش که به تشت افتاد رویش را برگرداند. یادم است که استفراغ کرد و مثل زن‌ها زد زیر گریه»

 

از همان ابتدا و در اپیزود اول کتاب «و چشم‌هایش کهربایی بود» پای خانه‌ای قدیمی به میان می‌آید. خانه‌ای که پرجزئیات توصیف می‌شود تا بر محوری بودن این مکان انگشت تاکید بگذارد. چاهک کف حیاط، یکی از اجزای بسیار مهم این خانه است که با گلوگاهی قطور به جوی کوچکی متصل می‌شود. جویی که در نهایت به چاه فاضلاب می‌رسد. تفاوت این چاهک با معادل‌های دیگرش این است که این یکی محل تخلیه‌ی خون و خصم و جفت هم هست. این‌جا خانه‌ای است که قابله‌ای در آن سکونت دارد و به اقتضای شغلش باید خود را از شر فضولات مربوطه خلاص کند. مرد کارچاق‌کن نشانی قابله را به درماندگانی می‌دهد که از ترس آبرو به دنبال رهایی از مصیبت وارده‌اند و چاهک هم محلی است برای خلاص شدن اهالی خانه از خون و جنین ناخواسته و محتویات تراشیده شده از رحم زنان سقط‌کرده. جنین‌هایی که چند هفته بیشتر از عمرشان نمی‌گذرد و هنوز به درستی شکل نگرفته‌اند و دست و پای تکمیل‌شده‌ای ندارند. آن‌ها به جبر از زهدان گرم مادر جدا می‌شوند تا به چاهک و چاه فاضلاب سرد و تاریک و نمور سرازیر شوند. این روند تا مدت‌ها به همین شکل ادامه دارد اما ماجرای کتاب درست از جایی آغاز می‌شود که چاهک بالا می‌زند و حیاط شش هفت متری این خانه را پر از خونابه و کثافت می‌کند و اهل خانه (قابله و وردستش) هر چه تلاش می‌کنند راه آب باز نمی‌شود. از همین رو و به ناچار کاسه کاسه منجلاب را از حیاط خانه جمع می‌کنند و درون بشکه‌ای می‌ریزند و چاه بی‌مصرف را هم مسدود می‌کنند. داستان در ادامه با تشریح وضعیت اسف‌بار خانه و خون و خونابه و ترسیم فضاهای رعب‌آور چاه و چاهک و حیاط خانه پیش می‌رود. در واقع روایت بر مدار شرح وضعیت و بر مبنای فضاسازی استوار شده است. تصویرسازی‌هایی متعفن و بویناک که بناست مخاطب را درگیر فضای عق‌آور خانه کنند و او را به مرز انزجار از اتفاقات تلخی که در این خانه در حال وقوع است برسانند.

داستان با اپیزودهایی کوتاه و از زبان اشیاء ادامه می‌یابد. بخش‌هایی که گاه چند صد کلمه بیشتر نیستند و مخاطب را با تعلیقی از جنس «بعد چه می‌شود؟» مواجه می‌کنند. مثلا در بخشی از داستان، موزاییک‌هایی که اهل این خانه با نابلدی و به شکل لق کنار هم چسبانده‌اند، زبان می‌گشایند و حرف می‌زنند و از آن‌چه که طی این سال‌ها بر سرشان رفته، نقل می‌کنند. به غیر از موزاییک‌ها سایر اشیای درگیر ماجراهای این خانه و مراجعه‌کنندگان هم به حرف می‌آیند و هر کدام بخشی از روایت را به عهده می‌گیرند. روایت از منظر اشیایی هم‌چون کهربا، چادر مشکی و یا جنین مرده پیش می‌رود و به نوعی می‌تواند هم‌چون داستان «خانه روشنان» گلشیری، ناظر لخت و بدون پیش‌داوری قضایا باشد. البته در عمل این‌گونه نیست و هر شیئی ویژگی‌های انسانی، حس و حال و منش خود را دارد و به شکل نمادین استفاده شده است. برای نمونه چادر نگران درد سوزن بر تن‌اش است هنگامی که بناست درز پاره‌اش را بدوزند. در واقع با توجه به زبان و لحن روایت می‌توان تشخیص داد که هر شیئی دارای چه جنسیتی است و مثلا برای موزاییک جنسیت مذکر و برای کهربا جنسیت مونث قائل شد. کهربایی که عاشق گرمای گردن زنانه است و از چربی دست‌های شخصیت مرد داستان عق‌اش می‌گیرد. کهربا حس و حال و لحنی زنانه دارد و موزاییک مردانه و زمخت است. حتی چاقویی که در جیب یکی از شخصیت‌های داستان است به نوعی لوطی مسلک است و سر مرغی را که تخم در بدن دارد نمی‌برد. از جنسیت در مورد جنین‌های نارس هم استفاده شده است. جنینی ایکس‌ایکس و جنینی دیگر ایکس‌وای است. در این مدل استفاده‌ی نویسنده از جاندارپنداری اشیاء، یک جور غایت‌اندیشی هم وجود دارد. اگر موزاییک به شکل سفت و سخت و با ملاط مناسب سر جای مربوطه‌ی خودش قرار بگیرد و لق نزند، به کمال خودش رسیده و نخاله شدن برای او ته خط است. برای جنین‌ها هم رسیدن به باغچه غایت است و ماندن در چاهک و رفتن به فاضلاب ته خط است.

نویسنده در این رمان به مسئله‌ی جنسیت و مهجوریت‌‌های تاریخی جنس زن می‌پردازد. در واقع زن را و وضعیت او را در بستری تاریخی و در یک روند مشاهده می‌کند. رمان «وچشم‌هایش کهربایی بود» همان سیلی محکمی است که نویسنده به مخاطب ساده‌انگار می‌زند. به مخاطبی که عادت کرده با تن و بدن زنانه، مواجهه‌ای جنسی و از سر لذت داشته باشد. او لحظه به لحظه این بدن را و مسئله‌های درگیر آن را در فجیع‌ترین شکل ممکن پیش چشم مخاطب می‌آورد، طوری که کام او را تلخ کند. مهری بهرامی با ریختن این زهر به کام مخاطبش، پشت پرده‌ی یک زایمان زودرس و یک سقط جنین کنترل‌نشده و غیر بیمارستانی را عیان می‌کند.