«بگذار تروا بسوزد»
نویسنده: آناهیتا آروان
ناشر: علمی و فرهنگی، چاپ اول 1396
155 صفحه، 10000 تومان
****
سراغ ریمون کنان و ریچارد پرینس و سایر روایتشناسان معروف که برویم با کوهی از انگیزهها و چراها روبهرو میشویم که حتی روایت و گفتوگوهای سادهی روزمرهمان را هم به چالش میکشند و وادارمان میکنند با این حقیقت کنار بیاییم که اعتماد چندانی به ما فرزندان آدم و آنچه میگوییم نیست، حالا خواه مانند هولدن کالفید، راوی نوجوان سالینجر در رمان ناتور دشت نوجوانی عاصی باشیم با دانش محدود و نگران از دست رفتن معصومیتمان یا از دستة شیدایان روانرنجور فاکنری که انواع و اقسام بیماریهای روحی و جسمی در وجودمان بههم آمیخته، یا روشنفکری سرخورده از آرمانهای تحققنیافته و گسسته از اجتماع که در پی اثبات حقانیت خویش است، یا گناهکاری که میخواهد گناه خود را بپوشاند و دیگران را متهم کند، یا دروغگویی مادرزاد که با ارزشگذاریهای شخصی و مشکلآفرینش از نقش بازیکردن و باقی را بهبازی گرفتن لذت میبرد، و یا عاشقی که مصمم است در دوتایی نامیرای عشق ـ منطق جانب عشق را بگیرد و خود و روایتشنو را مجاب کند که عشق و دیگر هیچ.
راوی اول شخص بگذار تروا بمیرد عشق را انتخاب کرده و هوشمندانه از درون جهان داستان، روایتِ متناوبش را بر همین مبنا طرح میریزد و ما و روایتشنو های داخل داستان را در حال و گذشته با خود همراه میکند. راوی در خانوادهای به دنیا آمده که عشق و وفاداری به معشوق ریشهی دیرین دارد، خاله صبورایی هست که میخ طویلهای را که نامزد جوانمرگش اکبر آقا به دیوار پذیرایی کوبیده بوده، 41 سال روی دیوار نگهداشته و ظاهراً حالا حالاها قرار است میخ همانجا بماند. روایت با عشق خاله صبورا و اکبر آقا آغاز میشود و راوی با دستودلبازی به خاله صبورا مجال صحبت از دوران عاشقی را میدهد. اکبر آقا در سن 27 سالگی مثل خودش مرده نه مثل هنرپیشهها و قهرمانهای فیلمهای سینمایی روز، و خاله صبورا هم مثل خودش عاشقی میکند، با به خاک سپردن معشوق پشت دیوار خانهاش و حفظ میخ طویله که اکبر کتش را به آن میآویخته. در طول داستان بارها و به بهانههای مختلف از عشق صبورا و اکبر میشنویم، چندبار گوییای که نمیگذارد نظرگاه راوی دربارهی عشق فراموشمان شود.زندگی یعنی عشق. پیداست که راویِ کتابخوان و آشنا با شعر و ادبیات چنین رویکردی به زندگی را به نگاه سنتی و گاه خرافی مادر ترجیح میدهد، و عشقش را از او پنهان میکند. خواهر راوی هم که اول جریان میخ طویله را مسخره میکرده بالاخره فهمیده که چهطور ممکن است میخی که معشوق به دیوار یا زمین کوبیده و یا هر خردهریز کوچک دیگری نجاتدهنده و تسلیبخش باشد. در همان چند صفحهی اول با معشوق راوی یعنی رهی هم آشنا میشویم و راوی با تکیه بر عشق 8 سالهی خود و رهی بهصراحت میگوید که از قافلهی خاله صبوراست.
راوی در بخش بعدی مقدمهی سفر را فراهم میکند تا راهحلی برای بحران درونش بیابد و البته به خود و ما نشان دهد که میشود و باید راه خود را رفت. هدف از سفر بازیافتن رهی است، رهی که غیبش زده و عشق 8 ساله را بیفرجام رها کرده. اوضاع تا حدی قابل پیشبینی میشود، یاوری به راوی میپیوندد که از برادر هم دلسوزتر و نزدیکتر است و نگران آرامش و خوشبختی و البته شأن و آبروی او. همین یاور که خیلی چیزها را میداند باعثوبانی آشنایی راوی و رهی بوده و حالا هم میخواهد راوی را به سلامت از بحران بگذراند و به تعادل برساند. در طول سفر با راوی بیشتر و بهتر آشنا میشویم، با نیمهی مداراگر نهچندان عاقل و نیمهی سرزنشگر عاقلش که خود پای آنها را به روایت میکشد. بحران بالا میگیرد، و راوی از وحشت ناشناختهای که مدام به جانش چنگ انداخته مینالد و اینکه انگار پرتش کردهاند توی یک دشت گمشدهی تاریک. خاطرهها بریدهبریده به سراغ راوی میآیند و تصویری متفاوت از رهی پیش چشم روایتشنو ـ که حالا دیگر به قضاوت و برداشت راوی کمتر اعتماد میکند ـ شکل میگیرد. پایان سفر درد است و باید درد کشید و پوست انداخت تا از بحران گذشت، آن هم دردی که بهقول راوی نه درد دوری است و نه افسوس و دلتنگی، دردی است که اسمی نمیشود رویش گذاشت.
بگذار تروا بسوزد کتاب شایسته تقدیر جایزۀ پروین اعتصامی شناختهشده و اولین رمان آناهیتا آروان است که پیشتر مجموعه داستان پسرم قدش بلند است را با قلم او خواندهبودیم. گفتوگوها و خیالپردازیهای راوی در بعضی قسمتها ضرباهنگ داستان را آهسته میکند اما در مجموع خواندنی است و تصویرهای جالبی هم در طول سفر در ذهن راوی آفریده میشود که با خواننده میماند. شخصیتهای فرعی در جهانی که راوی برایمان ساخته پراکندهاند و بیشتر احساس میشود بهعمد آنجایند تا نکتهای به روایتشنو اثبات شود یا جاهای خالی روایت پر شود، هرچند مادربزرگ امیر و زن عطا طنازانه تصویر شدهاند و بهخودی خود جالبند و چاشنی خوبی برای داستانی که نویسندهاش قصهگوی خوبی است.