این درست است که مسائل بیرونی را نباید در قضاوتی که نسبت به فیلمها داریم دخیل کنیم، اما باید به این واقعیت هم اعتراف کنیم که وقتی با کلی دردسر خود را به سینمای مطبوعات میرسانی و تا آخر شب هم وقت میگذاری حداقل انتظاری که داری، این است که اگر نه یک شاهکار که لااقل یک فیلم متوسط را تماشا کنی.
اما تماشای برخی از فیلمها واقعا وقت آدم را ضایع و همه شور و شوقی راکه برای آمدن به جشنواره داریم زهرمارمان میکند. جالب اینکه یکی از از این فیلمها خیلی اتفاقی به همین عنوان، یعنی «زهرمار» نامگذاری شده است.
ساختهشدن فیلمی مثل «زهر مار» در این روزگار که دور، دور فیلمهای کمدی و بخت، بخت فیلمفارسیهای تجاری است؛ اصلا عجیب نیست. بازار، کمدی میپسندد، کارگردان فیلم هم خودش منسوب به همین ژانر است. دیدن نام کمال تبریزی به عنوان مشاور پروژه از یک طرف و نمایش «زهر مار» در جشنواره از طرف دیگر، این انتظار را به وجود میآورد که باید با یک کمدی معقول روبهرو باشم.
اما چشمتان روز بد نبیند، تا نیمههای شب برای تماشای فیلمی وقت گذاشتیم که اگر بتوان اسم آن را کمدی گذاشت (که بعید میدانم خیلی از پس خنداندن تماشاگر عام هم برآید)، یک کمدی کممایه است که واقعا وقت ما را که با هزار امید و دردسر، برای دیدن چند فیلم خوب به جشنواره میآییم، هدر میدهد.
شاید این فیلم را در اکران عمومی، مخاطبی که فیلمهای عامهپسند دوست دارد تماشا کند و نهایتا تا انتها نیز آن را دنبال کند و اگر نه با رضایت که حداقل ناراضی از سالن بیرون نرود؛ البته شاید! اما وقتی پیشاپیش مشخص است که فیلمی در این حد و حدود، نمیتواند خوراک خوبی برای تماشاگران جدیتر جشنواره باشد، چرا باید آن را به جشنواره بفرستیم؟ و در مرحله بعد از آن عجیبتر اینکه، چرا باید این فیلم به جشنواره راه پیدا کند؟
در جو روانی جامعه، تماشای فیلم کمدی یکی از سرگرمیهایی است که مورد پسند عامه مردم است و رونقی به بازار اینگونه فیلمها داده است. اما اگر ما سطح انتظار خودمان در حد استاندارد این نوع فیلمها نیز پایین بیاوریم، «زهرمار» جزو نمونههایی است که در ردههای پایین جای میگیرد.
چرا که در همین حصار تنگ سینمای کمدی تجاری نیز در برخی از فیلمها به شکل بداهه و یا از سر اتفاق گاه نمونههایی را شاهد هستیم که سعی کردهاند فیلمشان قدری با بقیه تفاوت داشته باشد و یا اینکه تماشاگران را حسابی بخندانند. اما در «زهرمار» خبری از همین جرقههای کوچک هم نیست.
اصل قصه یعنی سوءاستفاده از مردی درستکار که قصد شرکت در انتخابات را دارد، بارها در فیلمها و سریالها مورد استفاده قرار گرفته است. این ایده کهنه به همراه کلی کلیشه مبنای فیلمنامهای سطحی بوده که در چهارچوب آثار تجاری نیز نه بار دراماتیک جذابی دارد و نه اصلا چفت و بست درستی.
شخصیتهای اصلی فیلم نیز همه تیپهایی کلیشهای هستند که نمونههای آنها در این نوع آثار فراوان است و از همان جا که زن خلافکار پایش به زندگی مداح درستکار باز می شود میتوان حدس زد که در آخر فیلم چه تحولی رخ خواهد داد.
در این فیلمها هم که همه میدانیم، شخصیتها کاملا تکبعدی هستند. مداح درستکار که نقشش را سیامک انصاری بازی میکند، شخصیتی است همه چیز تمام. آدمی که در درستکاریاش تردیدی نیست، اهل مادیات نیست، در ایمانش ریایی وجود ندارد و به همه این صفتها در انتها نیز یک مردانگی و فردینبازی ویژه نیز افزوده میشود!
سرگرمکردن تماشاگر در سینما نه ضعف که یک حسن است، اما بحث سر چگونگی آن است. انتقال معنا و حتی دادن پیام اخلاقی هم همینطور است؛ مشکل آنجاست که فیلمنامهای بر پایه عناصر آشنای فیلمفارسی، با یکسری شعارهای گلدرشت، دستمایه ساخت فیلمی قرار گرفته که نه جواد رضویان که حتی بهترین فیلمسازان سینمای ایران هم نمیتوانند با آن فیلم قابل قبولی را جلوی دوربین ببرند.
اما حسن برخی کارگردانها این است که حتی موقعی که میخواهند فیلم تجاری بفروش بسازند، سعی میکنند فیلمنامه بهتری را دست بگیرند. تنها نکته قابل تامل فیلم، گریم سیامک انصاری است که شمایل ظاهری او به یکی از مداحهای معروف بسیار شبیه کرده است و لابد فیلمساز خواسته از این طریق ادای دینی کند به این صنف که پیرامونشان حرف و حدیث زیاد است.