دسته گلی که قلب شما را به آتش می کشد!

فرزانه زنگیان،   3970914135 ۸ نظر، ۰ در صف انتشار و ۳ تکراری یا غیرقابل انتشار
 دسته گلی که قلب شما را به آتش می کشد!

هفته پیش به مراسم یک جشنواره فرهنگی دعوت شده بودم. صاحب منصبی لطف نموده و سبد گل وزین و زیبایی برای جشنواره و بزرگداشت شخصیت های فرهنگی ارسال کرده بود. از آن گل های گران قیمتی که معمولا با گروه خونی شخصیت های فرهنگی ناسازگار است و بیشتر در مراسم گشایش نمایشگاه ماشین های لوکس و جواهر فروشی های معروف از آن ها استفاده می شود.

در انتهای مراسم به مصداق «تغاری بشکنه ماستی بریزه» به خانم های حاضر در جلسه اجازه داده شد شاخه های گل را از سبد بیرون آورده و به خانه ببرند . چند شاخه گل لیلیوم و مرغ آتش هم نصیب نگارنده شد .

مرغ آتش ها دست به کار شدند و کلی ایده های خلاقانه در ذهن «ندید بدید» نگارنده جرقه زد. از جمله اینکه چون فردای آن روز مصادف با میلاد فرخنده فرزند بود، نگارنده سریع السیر به یک گلفروشی کنار خیابان مراجعه کرد . در سه سوت شاخه های ویلان و سرگردان گل تبدیل شدند به یک دسته گل زیبا با روبان نارنجی و کاغذ دورپیچ قهوه ای سوخته و مقداری برگ و خزه اضافه و کارت درخشان « تولدت مبارک» !

دسته گل باشکوهی که با مرغ های آتشین خود می توانست دل ها را به آتش بکشد و اتفاقا همین کار را هم کرد !

راننده پراید مسافرکش که صاحب دسته گل باشکوه سردو هزار تومان کرایه اضافه با او چانه می زد اشاره ای به گل ها کرد وگفت : « خانم ، شما که همچین دسته گلی برای تولد آقازاده خریدید خجالت نمی کشید سر دو هزارتومان چونه می زنید ؟»

نگارنده که هنوز درک نمی کرد دچار چه مصیبتی شده خوشحال و خندان از پراید پیاده شد تا کمی خرید کند. خانمی از دور سر رسید و چنان تنه ای به گل ها زد که نزدیک بود لیلیوم ها قالب تهی کنند! در جواب اعتراض نگارنده هم گفت : «دسته گلتون رو بگذارید تو ماشین شاسی بلندتون تا خراب نشه!»

نگارنده که می خواست برای شام آن شب پنیر و نان تهیه کند هرچه به دنبال ماشین شاسی بلندش گشت آن را نیافت ! اما در عوض برادر عزیز موتوری که سه ترکه سوار کرده بود در حین عبور با آخرین سرعت، دست دراز کرد و یکی از لیلیوم ها را از دسته گل کشید بیرون و با خنده گفت : «این هم برای عیال بنده!»

دسته گل به هم ریخت و صاحب آن مجبور شد در پیاده رو بایستد و به آن سرو سامانی بدهد و خودش را در دل نفرین کند که این دردسر را دست گرفته و در خیابان راه افتاده است !

غافل از آن که دردسر اصلی زمانی حادث شد که نگارنده به خانه رسید و فرزندش با طعنه و کنایه گفت: « کفش های من سوراخ شده، نمیتونم باهاش راه برم، اونوقت شما میری دسته گل به این گرونی برای تولد من می خری!!! »

آن جا بود که نگارنده دریافت قشر زحمت کشی که همیشه لباس و کیف و کفش و روسری برند می پوشند، با ماشین های آن چنانی این طرف و آن طرف می روند ، برای هر مراسمی سبد گل های چند میلیونی سفارش می دهند و دائما مساحت ملک و املاکشان در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی مورد محاسبه واقع می شود چه قدر از خود گذشه و فداکارند!

خدا وکیلی شما بودید می توانستید تحمل کنید ؟ امان از دست این جامعه کم جنبه !

 الان که این سطور را رقم میزنم دسته گل فوق الذکر در گلدان آب نشسته و چپ چپ نگاه می کند!   خواننده گرامی شما راه حلی برای نجات نگارنده سراغ دارید ؟راستی مرغ آتش نمی خواهید ؟ فقط نشانی بدهید ....رایگان ارسال خواهد شد !