قرار است سیاه نمایی نکنیم ! پس از دورهمی شاد و مفرح دوستانه ای میگوییم که به مناسبت سومین سال فارغ التحصیلی چند جوان خوش تیپ برگزار شده است. آقایان روی چمنهای پارک نشسته اند و از موفقیت هایشان صحبت میکنند.
یکی در شرکت دوست پدرش، منشی پاره وقت شده و تلفنهای مربوط به فروش روژ گونه و ریمل را پاسخ میدهد و اطلاعات زیادی در باره لوازم آرایشی تقلبی کسب کرده که مسلما راهگشای او در حل مشکلات زندگی خواهد شد ! اما آن دیگری در آژانس مسافرتی بلیط میفروشد و برای بلیط های با تخفیف ویژه به مقاصد گردشگری و تفریحی جالب توجه کشورهای دوست و همسایه همجوار تبلیغ میکند!
دوتا از بچهها هم درکار مارکتینگ اینترنتی غوغا کردهاند . این فرصت شغلی اکازیون است! باید گروههای هرمی ده نفره از مشتریان تشکیل دهند و به آن ها جنس بفروشند و تعداد هرم ها را افزایش دهند. فعلا خودشان هم ماهی صد هزار تومان به مسئول اصلی کار پرداخت میکنند تا بعد از یک یا دوسال به قول برو بچ « خاک خوردن« حقوق ماهیانه دریافت کنند.!!
اما آن سه نفری که گروه آرت استریت راه انداخته اند خیلی کار و بارشان سکه است. آن ها هنر را به سطح جامعه و کف خیابان بردهاند! یکی میخواند و دو نفر ساز میزنند . ساعت هفت صبح که هنوز ماموران خوابنددر میدان های بزرگ تهران کنسرت اجرا میکنند :
امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام ، حبیبم اگر خوابه طبیبم رو میخوام....
مردم هنر دوست هم اسکناسهای رنگارنگ برایشان میگذارند. ولی انگار همین دیروز بود که ناغافل ماموری سر رسید و با عصبانیت گفت : جمع کنید بساطتان را ! این چرت و پرت ها را نخوانید !
البته با وساطت عابران ماجرا ختم بخیر شد!
یادش بخیر وقتی تو دانشگاه واحدهای سخت مهندسی برق قدرت را پاس میکردند یکی از استادهای باذوق شان میگفت موسیقی باید با جامعه در ارتباط باشد! یادش بخیر دانشگاه...شبهای امتحان و بی خوابی...تقلب سر جلسه امتحان معادلات دیفرانسیل...کلاس شیرین و روح نواز تجزیه و تحلیل سیگنال ها و سیستم ها...آرزوهای طول و درازدوران دانشجویی... چه فیلها می خواستند هواکنند بعد از فارغ التحصیلی....!
اصلا به ما چه ؟ وارد مسائل سیاسی نشویم ، آمدیم تو پارک صفا کنیم ! یکی از بچه ها با خودش ویولون و تنبک آورده، برویم یک کنسرت دورهمی جوانان تحصیل کرده شاد و سرحال مام میهن آن هم روی چمن های خیس پارکی در مرکز شهر تهران ! همه با هم دم میگیرند ....امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم ، باز امشب در اوج آسمانم....!
اما مامور پارک کنسرت را بر نمیتابد و می آید بالا سرشان... یعنی چی ؟ کار و زندگی ندارید شما ؟ خجالت نمیکشید مزاحم زن و بچه مردم میشوید ؟ اقلا از این موهای سفید خودتان خجالت بکشید، بچه که نیستید!
قرار بود سیاه نمایی نکنیم .... پس، از برف سپید زودرسی میگوییم که بر موهای جوانان سرزمین مان نشسته است و فعلا تا اطلاع ثانوی همه چیز آرومه .... ما چقدر خوشبختیم....
دور همی با شکستن تخمه آفتابگردان گرم شده بود که یکی از بچه ها موبایلش را در آورد و عکس پورشه همکلاسی سابق را نشان داد. همان پسر آقای میم دال که پدرش منصب دولتی مهم داشت و وقتی دوتا ترم پاس کرد، پاشد رفت ینگه دنیا تحقیقاتش را آن جا ادامه دهد...
یک ژن نامرغوب حاضر در جلسه اظهار داشت که بله... بابای ما هم اگر کله گنده بود ما هم الان پورشه داشتیم و تو خیابان های لندن و پاریس پژوهش میکردیم! اما خدارو شکر با همین پراید هم مسافرکشی خوب جواب می دهد مخصوصا مسافرکشی اینترنتی...!
ببخشید ، قرار بود سیاه نمایی موقوف باشد ! اصلا سکانس را عوض کنیم... حرفها در دورهمی جوانانه چرخید تا رسید به آقای میلیاردر آی کیویی که در از آن دور دستها در کنار ملت ایران ایستاده و از آنان به شدت حمایت میکند! آقایی که قرار است به زودی تحریم های سنگینی را برای حمایت از ملت ایران بر آنان تحمیل کند و حسابی از خجالت شان دربیاید و جیبشان را خالی کند ....!
داستان دل انگیز سفارتهای خارجی پیش آمد که به پاس بزرگداشت ملت ایران، سنگ تمام گذاشته اند و فلان سفارت حتی به شاگرد اول دانشکده هم پس از دوسال اپلای کردن و ایلتس گرفتن و پشت در سفارتخانه کنار جوی آب نشستن و به دلال های وقت گرفتن از سفارت پول دادن و غیره... ویزا نداده ... !
شاگرد دوم دانشکده هم که کلی با گوته سَروسِر داشته و چند ترم زبان او را خوانده و درمصاحبه سفارت هم درخشیده، دست خالی برگشته خانه ...آن هم با کلی هزینه و زمان که صرف شده ، تقریبا همه سه سال بعد از فارغ التحصیلی اش را....و آخر سر هم ویزا بی ویزا !
ولی قرار است اصلا غصه نخوریم... برویم اپیزود بعدی.... ! یاد استاد درس بررسی سیستمهای قدرت بخیر که همیشه سر کلاس میگفت ما هم کم خاک نخوردیم، فکر نکنید همینطور راحت شدیم هیئت علمی ... پدرمان درآمد !
هوای پارک پاییزی و سرد شده ، اما بچهها صحبت شان گل انداخته ، از دانشگاه های معروف دنیا می گویند ودانشجویان ایرانی معروف ترشان..و صحبت از همان آقای آزادی خواه و تو دل برو که از آن دور دست ها خط و نشان میکشد و تهدید می کند.
اما خودمانیم چرا بعضی آقازادهها و خانم زادهها وژنهای مرغوب رفتهاند سرزمین همان آقا و از آمریکا و انگلیس و کانادا سر درآورده اند؟
لابد خوب زحمت کشیده اند، خوب درس خوانده اند، حتی دوران دبستان هم شاگرد اول بوده اند و کارت صد آفرین می گرفتند...اصلا آنجا که رفتهاند نمازشان هم کیفیت دیگری دارد... تازه مفاتیح هم می خوانند...