چهارتا مثل اصغر آقا تو دولت بودن وضعمون بهتر بود

بهروز بیات، گروه تعاملی الف،   3970417043 ۵ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار
چهارتا مثل اصغر آقا تو دولت بودن وضعمون بهتر بود

چند ماه پیش خان دایی ماشینش را فروخته بود. تصمیم گرفته بود از حمل و نقل عمومی استفاده کند و پول ماشینش را سرمایه گذاری کند. من ضمن تبریک به تصمیم مسئولانه ایشان در کمک به حفظ محیط زیست به عنوان کارشناس اقتصاد و مدرس دانشگاه در پاسخ به درخواست مشورت ایشان توصیه کردم پولشان را در بازار سهام سرمایه گذاری کرده تا ضمن منتفع شدن از سود سهام خود در تولید ملی نیز نقش سازنده داشته باشند. خان دایی همانطور که چانه اش را می خاراند با شک و تردید به حرف های من گوش می کرد و بعد از اتمام افاضات بنده فرمودند که نظر اصغر آقا مکانیک کاملا در تضاد با نظرات کارشناسی بنده بوده و ایشان پیش بینی میکنند فقط سرمایه گذاری در زمینه املاک و طلا قابل اطمینان خواهد بود.

بنده که خاطر کارشناسی ام مکدر شده بود اَخم هایم را در هم کشیدم و با ناراحتی گفتم: " اقتصاد یک علم است و تابعی از شرایط محیطی و واکنش های منطقی است. تکیه شما بر نظرات اصغر آقا مکانیک ماهیت علمی اقتصاد را تحت الشعاع قرار می دهد." بعداز این نطق آتشین خان دایی مجاب شد که بر ماهیت علمی اقتصاد تکیه کند و پول عزیزش را در بازار سهام سرمایه گذاری کند. فردای پس از آن روز تلفنی و با صدای پراسترسی با بنده تماس گرفت و گفت: " مهندس! این سهام ما یهو کشیده پایین. مطمئنی این ماهیت علمی درست کار میکنه؟" بنده بادی به غبغب انداختم و گفتم:" دایی جان! ماهیت بازار سرمایه نوسان های قیمتی است و همین موضوع باعث جذابیت این بازار شده. بالاخره هر نزولی یک صعودی خواهد داشت و جای نگرانی نیست." چند روز بعد خان دایی با نگرانی بیشتری تماس گرفت و گفت:" مهندس ! این اصغر آقا میگه مگه مغز خر خوردی پولت رو دادی سهام! میگه برو دلار بگیر. دلار میکشه بالا. میگه جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته. شده سهامت رو نصف قیمت بخرند هم بفروش برو دلار بگیر. چیکار کنم؟" از دست خان دایی و اعتماد کاذبش به حرفهای  اصغر آقا کفری شدم و دوباره و با تحکم بیشتری ضرورت احساس مسئولیت شهروندی در سرمایه گذاری تولیدی و خودداری از کمک به بازار سوداگری را متذکر شده و به پیشنهاد اصغر آقا خندیدم.

به خان دایی متذکر شدم مصاحبه دیشب رئیس جمهور را مرور کند تا بفهمد دلار به همین قیمت خواهد ماند و از جایش تکان نخواهد خورد. چند روز بعد خان دایی دوباره سروکله اش پیدا شد. آشفته تر از قبل. "مهندس ! این ماهیت علمی اقتصاد مثل اینکه یه چیزیش میشه. اوضاع داره قروقاطی میشه. میگم برم با این پول چندتا سکه بگیریم. دارو ندارم داره تو این بورس آب میشه. این دلار  اصغر آقا مثل اینکه ماهیت علمی سرش نمی شه ..."

گفتم :" دایی جان! من هیچی. اصلا بیسواد، لال، گیج، بانک مرکزی گفته این قیمت سکه حبابه! رئیس جمهور مملکت قول داده قیمت دلار بالا نره. وزیر اقتصاد مملکت قول داده ظرف چند روز التهابات بازار فروکش کنه. اینا که کشک نیستن. ناسلامتی دارن یه مملکت رو اداره می کنن. اونوقت شما اینها رو میذارین کنار حرف اصغر آقا مکانیک رو با چهار کلاس سواد خواندن و نوشتن قبول می کنین. قباهت داره والا. "

خان دایی همچنان با تردید چانه اش را میخاراند و گفت: " یعنی تو میگی درست میشه" من با اطمینان گفتم:" من نه. دولت داره ضمانت می ده درست میشه. نگران نباش. دیگه کارشناس های دولت که از یک مکانیک بیشتر میدونن. "این جمله آخری به دل خان دایی نشست و تصدیق کرد باید همینطور باشه.

امروز که خان دایی آمده بود، دلار نزدیک نه هزار تومن شده بود. البته ببخشید چهار هزار و دویست تومن! حباب سکه هم چنان  باد کرده بود که داشت از سه میلیون تومان هم گذر می کرد. خان دایی با چشمان غضب آلود به من خیره شده بود و دلش میخواست گردنم را بشکند. پول ماشینش کفاف یک موتور سیکلت را هم نمی کرد. " مهندس داشتم حساب میکردم اگه ماهیت علمی اقتصاد رو می کوبیدم فرق سرت الان چهار تا از اون ماشین خریده بودم. این اصغر آقا گفت بهم اینا حرف نمیزنن، حرف مفت میزنن باز من نمی دونم چرا به ماهیت علمی کوفتی تو اعتماد کردم. کدوم قول؟ کدوم حباب؟ کدوم کشک؟ کدوم ماست؟ بدبخت شدم رفت پی کارش. چهار تا مثل اصغر آقا تو دولت بودن وضعمون این نمی شد. دلار شده نه هزار تومن. اصغر آقا فقط هزار تومن اشتباه کرد با اون چهار تا کلاس سوادش. تو با این دبدبه و کبکبه پنج هزار تومن اشتباه کردی...." خواستم متذکر بشوم که قیمت دلار چهار هزار و دویست تومان است ولی بهتر بود درز می گرفتم.

خان دایی قبل از رفتنش تا جایی که میتوانست به ماهیت علمی اقتصاد فحش داد. فقط نفهمیدم چرا وقتی اسم ماهیت علمی اقتصاد را می آورد به من خیره می شد و فحش می داد. بعد از رفتنش یک تاکسی گرفتم. راننده آدرس را پرسید. " ها! میری مکانیکی اصغر ریزه؟ میشناسم. ماشینت خراب شده؟" گفتم:" نخیر اقا. میرم چند واحد اقتصاد آزاد پیش ایشون پاس کنم. شاید هم یه پایان نامه از توش درآوردم فرستادم بانک مرکزی ".

رادیوی ماشین همچنان به مردم قول می‌داد که به زودی تمام حباب ها خواهد ترکید...