یکی از مهمترین دغدغههای خانوادههای مذهبیای که ساکن کشورهای غیرمسلمان میشوند، تربیت فرزند مسلمان است. جدای از اینکه تربیت اسلامی را چه بدانیم و طول و عرضش را چطور تعریف کنیم، به نظر میآید تعریف زندگی مسلمانی، پایبندی به اصول اعتقادی و انجام واجبات عملی (نماز و روزه و حدود پوششی) در نظر گرفته میشود که در نهایت به انتخاب همسر مسلمان و هممسلک و تربیت نسلی مسلمان ختم شود.
یکی از روحانیان ساکن توئیتر چند روز پیش نوشت (نقل به مضمون) اگر میخواهید ساکن خارج شوید، با هدف و خودتان رو راست باشید و بهانهی این را نیاورید که بچههایتان خارج از ایران دیندارتر بار میآیند. اینطور نه خارج را شناختهاید نه دینمان را!
انگیزهی این یادداشت روایت بخشی از تجربهی من است در سالهای سکونتم در کشورهای غیرمسلمان که با نظر مطرح شده در این توئیت و پیشفرضهایی که دربارهی زندگی در خارج از ایران شکل گرفته، متفاوت است. حیف که آن توئیت و کامنتهایمان بعد از چند ساعت پاک شد و گرنه شاید در گفتگو نکات و زوایای کمتر دیده شدهی این موضوع برای من و نویسنده روشنتر میشد. امیدوارم روزی روایت متدینین ساکن کشورهای غیر اسلامی دربارهی تربیت دینی خارج از ایران، جایی جمع و مکتوب شود که میراث ارزشمندی خواهد بود.
بسمالله
بعضیها برای ادامهی درس و تحصیلات از ایران میروند، بعضی از طریق اقامت، یا پیدا کردن کار، یا سرمایهگذاری و باقی راههای مهاجرت. بعضیها از همان اول که پایشان را از ایران میگذارند بیرون میدانند که درسشان که تمام شد، دورهی کاری که به پایان رسید، کارت اقامت را که گرفتند، بدون یکروز معطلی به ایران باز خواهند گشت. عدهای هم میدانند که دیگر برنمیگردند مگر برای سفر و دیدار فامیل و دوستان. جمع کثیری ولی در حال تجربهاند. آن گروه سنیای که برای درس و کار از ایران میروند، بعد از چند سال ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و منظرهای که از آینده برای خودشان ترسیم میکنند دیگر آنقدرها هم واضح و شسته رفته نیست. مثلا اگر روزگاری بعد از اتمام سالهای درس بدون فکر کردن راجع به این موضوع که کدام شهر مدارس بهتری دارد، تصمیم بر عوض کردن شهر و کشور گرفتهاند، بعد از بچهدار شدن، گزینههایشان محدودتر میشود. برای آنهای که مقید به زندگی دیندارانه هستند، علاوه بر مدرسهی خوب، گروه مسلمانی خوب و اگر دست دهد، مسجد و حسینیه و تکریم مناسبتهای مذهبی هم جای خودش را باز میکند. این گروه کمتر در بازنمایی ساکنین ایرانی خارج از کشور دیده شدهاند و جمعیت روزافزونی را تشکیل میدهند.
عدهای از ایرانیها بر این باورند که برای مسلمان تربیت کردن فرزند، هیچجا بهتر از ایران نیست. تصوری که من دارم از استدلالشان (چون خودم هم روزگاری از همین گروه بودم) این است که جمع خانوادگی که مشوق دینداریست و از اصول هویتسازی بچهها، در کشور ثانی وجود ندارد. از آن گذشته مدارس اسلامی که با موازین خاص و حساسیتهای ویژه در تربیت دیندارانه در ایران وجود دارد در کشورهای غربی وجود ندارد. به علاوه جامعه هم جامعهایست که دین را پس میزند و ارزشها و مناسک دینی در ظاهر جامعه قابل مشاهده نیستند و نه تنها این، بلکه رفتارهای ضد ارزشهای مذهبی مدام تشویق شده و هنجار جامعه است. در نتیجه تلاش برای ساختن و تعریف هویت مذهبی در جامعهی غیراسلامی را بیثمر، ابتر و نشدنی میدانند.
ولی چیزی که بسیاری از مقیدان به آداب مسلمانی نادیده میگیرند و در نتیجه همیشه نگران تربیت نسلی مسلمان هستند این است که «هویت» اعم از هویت دینی، وقتی شکل میگیرد که خط روشنی بین «ارزشهای من، اصول من، چارچوب زندگی من، اعمال فردی و جمعی من» با دیگران وجود داشته باشد. اینکه چطور اصول هویت دینی را برای بچههایمان تعریف و پایهریزی کنیم (که کار سادهای نیست) فراتر از موضوع این نوشته است. در این نوشته به چند نکته دربارهی تربیت دینی اشاره خواهم کرد که شاید فکر کردن به آنها نوع دغدغههایمان را نسبت به تربیت دینی تغییر دهد.
اولین قدمها در تربیت دینی، طبعا دیده شدن رعایتها و مناسک مذهبی در خانه است. ولی بعد از آن وقتی بچه به سن مدرسه میرسد و دغدغهی آشنایی با متون دینی و مناسک بیشتر میشود، نقش مدرسه هم برای والدین پررنگتر میشود. شهرهای زیادی در امریکا و کانادا وجود ندارند که مدرسهی اسلامی داشته باشند. مدارس اسلامی اکثرشان وابسته به اهل سنت و جامعهی عرب هستند. تعداد مدارس شیعه انگشتشمارند که بسیاریشان با سرمایهگذاری موسسات وابسته به بیت آقای سیستانی و خویی اداره میشوند. تعداد کمتری هم به صورت آزاد و خصوصی توسط متدینین که دغدغهی تربیت اسلامی داشتهاند اداره میشوند. برای خانوادههای مذهبی، همیشه این سوال وجود دارد که آیا فرزندانشان را به دست مدرسهی اسلامی بسپارند یا مدارس معمولی (اعم از مدارس عمومی یا خصوصی). با توجه به اینکه معمولا مدارس اسلامی، سطح درس و کیفیت آموزشی و تجهیزاتشان از سطح مدارس معمولی پایینتر است (البته مثالهای نقضی هم وجود دارد) و تمرکزشان بیشتر بر علوم اسلامیست، آیا علم و آموزش را باید در تربیت بچه مقدم شمرد یا دینآموزی را؟
به نظر میرسد هر دو مهماند چون علاوه بر لزوم نادیده نگرفتن استعدادهای بچهها، جامعهی مسلمان به متخصصینی که جایگاه بالایی در دانش روز دنیا داشته باشند نیاز دارد. ولی مهمتر از این دلیل از نظر من مهارتآموزیست. آموختن مهارتهای اجتماعی و تجربی برای زندگی. این آموزشها برای همهمان لازم است و شاید برای نسل جدید مسلمانانی که در جامعهی غربی زندگی میکنند و با محیط و داشتههای این جامعه رشد میکنند و نوعی اجتماعی شدن دوگانه را تجربه میکنند، لزوم بیشتری داشته باشد. این نسل جدید هم در معرض تربیت فرهنگی - اسلامی خانواده و گروههای دوستی خانوادگیست و هم در معرض تربیت اجتماعی غربی. به علاوه نسل جدید به علت اینکه فضای شبکههای آنلاین جزء لاینفکی از زندگی اجتماعیشان است، هم با وسعت اطلاعات مواجهاند هم با تردیدها و تهدیدهای بیشتر و جدیتر. برای مثال در این سالها هربار که حادثهای تروریسیتی در قسمتی از دنیا اتفاق افتاده، یکی از گروههایی که آسیب فراوان دیدهاند، بچههای خانوادههای مسلمان در مدارس معمولی هستند. یادم هست دختر دوستم بعد از اتفاقات پاریس از سوالات دوستان هممدرسهایش دربارهی اسلام بسیار رنجیده بود. چون او را ناخودآگاه مرتبط میکردند با آن اتفاق. ولی همین تجربه باعث شد او به کمک معلمها و والدینش مهارت پاسخگویی و دفاع از هویتش را پیدا کند. فرزندان مهاجران چه انتخاب بکنند مسلمان باشند و مسلمانی کنند و یا انتخاب بکنند که مسلمان نباشند، پیشینهی مسلمانی را همیشه بر دوش میکشند و چه بهتر که با آن از در صلح و سر و سلامت در بیایند.
از مهترین دغدغههایی که نادیده گرفته میشود همین مهارت «پذیرش» هویت و پیشینه است؛ هم از لحاظ درونی و هم در برابر جامعهای ناهمگون. اگر قرار است نسل جدیدی تربیت کنیم که مسلمانی را انتخاب کند اول باید به مهارتهایی مجهزش کنیم که از پس هویتی که برای خودش تعریف میکند بر بیاید. این نوع مهارتآموزی را من (تاجایی که تجربه کردهام) ندیدهام در مدارس اسلامی آموزش دهند. تمرکز اینگونه موسسات و مدارس در مورد بچههای دبستانی بر آموزش قرآن و عقاید اسلامیست و در نوجوانی ادامهی آموزش زبان عربی، قرآن، عقاید و اعمال دینی و در بهترین حالت شروع آموزش چگونگی بحث کردن و جواب دادن به سوالات عقیدتی غیرمسلمانهاست. به علاوه به علت کمبود بودجه و نیروی کار متبحر و در عین حال مذهبی، حتی روشهای تربیتی این مدارس هم پاسخگویی نیازهای تربیتی مدرن نیست.
این در حالیست که بچههایی که در مدارس عمومی آموزش میبینند مهارتهای اجتماعی پیشرفتهای کسب میکنند که بسته به پیشینهی فرهنگی و خانوادگیشان و راهی که در زندگی انتخاب میکنند، قدرت ارائهی دانش، عقیده و مهارتهایشان را پیدا میکنند. هم اینکه در مواجهه با ناملایمات و ضدیتها و نابرابریهای عقیدتی، احتمالا ضربهی کمتری خواهند خورد به علت تجربهای که در طول مسیر تربیتی طی کردهاند. مثال سادهاش این است که در یک کلاس معلم و دانشآموزان ممکن است از هر نژاد و قومیت و مذهبی حضور داشته باشند. بچههای مسلمان مثل باقی نژادها و معتقدین به باقی ادیان میآموزند چطور همزیستی مسالمتآمیز و صلحطلبانه با دیگران داشته باشند. به علاوه ارائهی درسهایی مثل تاریخ ادیان، روشهای نقد و بحث، و دروسی که اعتماد به نفس و قدرت ارائه را تقویت میکند راهکارهای عملی برای این همزیستی فراهم میآورد.
البته والدین مسلمان همواره با نگرانی ترجیح «همرنگ جماعت» شدن از جانب فرزندانشان مواجهاند. گروه همسالان و معلمهایی که بیشتر ساعات روز را با بچه میگذرانند، قدرت جذب بالا و نقشی غیر قابل کتمان در شکلگیری هویت اجتماعی و فرهنگی بچهها خواهند داشت. خیلی از خانوادههایی که تصمیم میگیرند بچههایشان را در مدارس غیراسلامی ثبتنام کنند، این نگرانی را با شرکت در جلسات قرآن و دعای هفتگی و تشکیل گروههای که شباهت عقیدتی دارند و روابط دائم با آنها جبران میکنند.
از مسائل مهم دیگری که گاهی در مسیر تربیت فرزندان دیندار نادیده گرفته میشود یا وزن کمتری پیدا میکند، تربیت اخلاقیست. تجربهی همهی ما نشان داده که متدین بودن لزوما باعث پایبندی به اخلاق نمیشود. بنیانهای اخلاقی فرزندان ما لزوما از طریق تربیت دینی بهشان منتقل نمیشود. این در حالیست که به دلیل ساز و کار قانونی و اجتماعیای که کشورهای مهاجرپذیر برای خودشان تعریف کردهاند، آموزش حداقلهای اخلاقی و رعایت حقوق انسانی و اجتماعی همهی افراد در آموزش عمومی گنجانده شدهاست. اگرچه همیشه خلل در اجرای قانون و آموزشهای اخلاقی وجود دارد ولی تربیت عمومی بر پایهی ارزشهای اخلاقی بنیانگذاری شده است. آزادی بروز عقاید دینی یا برابری نژادی تنها دو وجه از مبانیایست که زندگی مسلمانانی نظیر ما را در این جامعه امکانپذیر میکند. زیرا عقاید ما هم محدودهی شخصی زندگیمان (مثل نماز و روزه و غذای حلال) را در بر میگیرد و هم بروز اجتماعی (مثل حجاب و مناسک دستهجمعی) دارد. آموزش درست و غلطهای اخلاقی، مسائلی مثل مذموم بودن دروغگویی، ظلم کردن، بیعدالتی، ضایع کردن حقوق بقیهی اعضای جامعه، یا ارزش بودن راستگویی، خیرخواهی، احترام به دیگران و کمک کردن در نشر خیر، به نظر میآید پیش از آموزشهای مذهبی باید مورد نظر قرار بگیرد.
بازگردم به نکتهی اولی که دربارهی هویتسازی گفتم. در این سالها همیشه خانوادههای متدین ایرانی را که به همراه بچههای نوجوانشان از کانادا به ایران سفر میکنند دیدهام که از تضاد جامعهی ایران ابراز نگرانی میکنند. تا به این حد که مدت سفرهایشان را کوتاه و فاصلهی سفرهایشان را بلند میکنند. یکبار با یکیشان مفصل حرف زدم. برایم سوال بود که این نگرانی از کجاست. پیشفرضم این بود که این بچهها باید با جامعهی ایران همرنگی بیشتر و قرابت بیشتری حس کنند ولی انگار در عمل این اتفاق نمیافتد. علتش سوالهای بیجوابیست که برای بچهی نوجوانی که در کشوری غیرمسلمان بزرگ شده و به اعمال مذهبیاش مقید است پیش میآید در مواجهه با جامعهی ایران؛ مسئلهی حجاب از جهتی و مسائل اخلاقی، تهذیب نفس و اجرای آیینهای مسلمانی از جهات دیگر همه تبدیل به سوالها و تضادهای جدی میشوند برای این بچهها.
شاید مسئلهی اصلیای که آن روحانی در توئیتش در نظر نگرفته بود این بود که دینداری و حلاوت ایمان وقتی قابلیت هویتسازی پیدا میکند که با انتخاب همراه باشد. برای نوجوانهای ایرانی ساکن کشورهای غربی، قطعا این انتخاب، انتخاب سختی خواهد بود چون نه از نیروی حمایتگر خانودگی به شکل گستردهاش بهره میبرند و نه جامعه با آنها همراه است. ولی این نسل جدید اگر انتخاب به دیندار بودن و اِعمال مناسک مسلمانی کنند، با مهارتهایی که در مسیر اجتماعی شدن آموختهاند، احتمالا هویت دینی مستحکمتری برایشان قابل تعریف است به نسبت جامعهای که مسیر دیندار شدن را بدون تفکر و انتخاب در اختیار نسل جدیدش قرار داده و تضادهای درون گروهی را نادیده گرفته است.
*مقیم سن خوزه