محافظهکارها میگویند اگر کسی تصمیمهای بدی بگیرد، هیچکس -بهخصوص دولت- مجبور نیست به او کمک کند. یا اساسیتر اینکه هر کس تنها مسئول خودش است.
لیبرالها عموماً این منطق را رد میکنند. مخالفتشان بهحدی است که از سلامت همگانی یا سایر شبکههای حمایتی اجتماعی حمایت میکنند زیرا معتقدند دولت تعهدی اخلاقی دارد تا از شهروندانش، بهخصوص نیازمندان، مراقبت کند.
تقریباً همه مشاجرات سیاسی برانگیخته این دوگانهاند.
کتابی جدید با عنوان عصر مسئولیت: شانس، انتخاب و دولت رفاه۱، هم روایت محافظهکار و هم لیبرال از انتخاب و مسئولیت را به چالش میکشد. نویسنده آن یاشا مونک، استاد نظریه سیاسی در دانشگاه هاروارد و همکار پارهوقتِ برنامه اصلاح سیاسیِ نیوامریکا است.
مونک استدلال میکند که چپ و راست برداشتی محدود -و گمراهکننده- از مسئولیت شخصی را پذیرفتهاند.
هفته گذشته با او به صحبت نشستم و درباره اینکه برداشتی مثبت از مسئولیت چه شکلی دارد، و چرا تنبیه افراد بهخاطر انتخابهای بدشان اشتباه است، صحبت کردیم. همچنین دراینباره بحث کردیم که دولت رفاهی که بهدرستی سازمان یافته چه شکلی است و چرا جناح چپ موفق نشده جناح راست را قانع کند که شبکههای حمایت اجتماعیِ قویتر به نفع همه است.
گفتوگوی ما برای رسیدن به وضوح و اختصار اندکی ویراسته شده است.
شان ایلینگ: شاید برای شروع بهتر باشد از تو بخواهم تعریف خودت از مسئولیت و افکارت درباره آن را شرح بدهی.
یاشا مونک: نحوه تفکر ما درباره مسئولیت در طول زمان تغییر کرده است. بخشی از مشکل این است که بهمرور زمان این اندیشه واقعاً محدود شده است. وقتی به این فکر میکنی که در دهههای ۵۰ یا ۶۰، کلمه مسئولیت چه چیزهایی را برای مردم تداعی میکرده، بهنظرم اغلب فکرشان بهسمت وظایفی میرفته که نسبت به دیگران داریم. در این سخن مشهور جان اف. کندی که «نپرسید کشورتان برای شما چهکار کرده؛ بپرسید شما برای کشورتان چه کار کردهاید»، کلمه «مسئولیت» نیست، اما شیوهای برای اندیشیدن به مسئولیت وجود دارد: مسئولیتی ورای خودتان، مسئولیت شهر، اجتماع، خانواده و کشورتان.
ایلینگ: چگونه مفهوم مسئولیت به مرور زمان محدود شده؟
مونک: منظور ما از مسئولیت تغییر کرده، طوری که اکنون وقتی درباره مسئولیت حرف میزنیم، منظورمان این است که شما بهنوعی مجبورید در قبال اعمالتان پاسخگو باشید. قبلاً اینطور بود که «ببین، تو نسبت به غیر از خودت مسئولی»، و الآن اینطور است که «بسیار خب، ببین، تو باید از پس نیازهای خودت بربیایی. باید مطمئن باشی پول کافی برای غذاخوردن داری و بهخاطر بعضی از انتخابهای بدت یا بهخاطر شکست در کار، از دولت یا بقیه چیزی نمیخواهی». مسئولیت تبدیل به ایدهای محدود و تنبیهی شده؛ ایدهای درباره آنچه تو به دیگران بدهکاری نیست، بلکه برای شیرفهمشدن توست درباره اینکه دیگران هیچ دینی به تو ندارند.
بنابراین، اکنون وقتی درباره مسئولیت حرف میزنیم، تمایل داریم وظایفی که هر فرد در قبال کلیت جامعه دارد را کنار بگذاریم. وقتی از عصر مسئولیت میگویم، حرفم کمابیش همین است. امروز عصری است که در آن مسئولیت به جایی رسیده که منظور از آن صرفاً مسئولیت شخصی است.
ایلینگ: بهنظرم بخش بزرگی از این ماجرا به مشکلی محوری در لیبرتارینیسم یا لیبرالیسم کلاسیک برمیگردد: این مکتبها فلسفه حقها هستند، به ما زبانی برای بیان حقها میدهند اما زبانی برای بیان وظایف و تعهدات نمیدهند. همهاش درباره کارهایی است که دولت حق ندارد با ما بکند (که بهوضوح اهمیت دارند)، اما چیزی درباره بدهی ما به اجتماع خود، به همسایههای خود و غیره، نمیگوید.
مونک: بله، بهنظرم درست است. روشی برای اندیشیدن به مسئولیتها و تعهدات وجود دارد که همهاش درباره این است که «خب، آیا تو انسان خوبی هستی؟ انتخابهای درستی کردهای یا نه؟ آیا تقصیر خودت است که نیازمند شدهای؟» واقعاً هیچ تفکری درباره اهدافمان از آنچه تلاش میکنیم در مقام یک جامعه به آن برسیم، یا اشتراکاتمان در آن نیست.
وقتی به سوالات اساسیتر سیاست اقتصادی فکر میکنید، درواقع نتیجه میگیرید که کاملاً به نفع همه است که قسمتهایی از شهرها را احیا کنیم، یا تضمین کنیم افرادی که در گذشته انتخابهای بدی داشتهاند، بتوانند وارد نیروی کار شده و اعضای مولدی برای جامعه باشند.
چیزی که همگی باید بتوانیم دربارهاش توافق کنیم این است که این برداشت بسیار بسیار محدود از مسئولیت و از حقوقمان، باعث شده تمام آن ملاحظات مهم درباره سیاست عمومی از دیدمان دور بمانند.
بعد بهنوعی سوالی عمیقتر وجود دارد که داشتی مطرح میکردی: درباره اینکه حقوقمان چیست و وظایفمان کدام است چگونه فکر کنیم؟ درباره نهادهایمان چگونه فکر کنیم؟
ایلینگ: بهگمانم این باعث مطرحشدن سوالی بدیهی میشود: چطور میتوانیم کاری کنیم که نهادهایمان دیدگاهی درباره مسئولیت را بازتاب دهند که ما را متعهد میکند تا نهفقط به خودمان، بلکه به سایر افراد نیز اهمیت بدهیم؟
مونک: کاری که میخواستم در این کتاب بکنم این بود که بگویم «چگونه درباره چیزی مثل قوانین دولتی فکر میکنیم؟» درحالحاضر، ما از حقها و وظیفهها برداشتی پیشاسیاسی داریم. این برداشت میگوید «بسیار خب، اگر نیاز تو بهدلایلی ورای کنترل خودت است -مثلاً بهایندلیل است که تصادف کردهای یا بهاینخاطر است که نقص مادرزاد داری- آنگاه چیزی به تو بدهکاریم. اما از طرف دیگر، اگر نیازمندیات بهخاطر انتخابهایی است که کردهای، آنوقت ما هیچ دینی به تو نداریم». درنتیجه، ایدهمان این میشود که بنانهادن یک دولت رفاه قرار است همان مجموعه ایدههای ازپیشموجود و پیشاسیاسی درباره کیستی شما، شخصیت شما و انتخابهایی که کردهاید را دنبال کند.
بهنظرم این برعکس آن چیزی است که لازم داریم. فکر میکنم مقاصد سیاسیای وجود دارند که با هم، در مقام یک جامعه، آنها را دنبال میکنیم و باید نهادهای دولت رفاه را بهمنظور خدمت به این مقاصد برپا کنیم.
ایلینگ: دولت رفاهی که بهدرستی سازمان یافته چه شکلی است؟ اصول راهنمای آن چه هستند؟
مونک: فکر کنم دراینصورت وارد بحث پیچیدهای میشویم که در آن کوتاهآمدنهای زیادی وجود دارد، اما این برای من تصویری از حقیقت موضوع ترسیم میکند. نمیتوانم بگویم «این تنها اصل کاربردی است و سایر چیزها اهمیتی ندارند». اما درحالحاضر اینطور به موضوع فکر میکنیم. تمایل داریم به این موضوع در رابطه با قصور و خطا فکر کنیم. میگوییم «خب، به اینکه تقصیر خودت باشد یا نه بستگی دارد. اگر تقصیر خودت نیست، پس چیزکی به تو بدهکاریم. اگر تقصیر خودت است، پس دندهات نرم».
درعوض، بهنظرم باید بگوییم نه، ما دولت رفاهی میخواهیم که به ما اجازه بدهد به جامعهای از شهروندان آزاد و برابر تبدیل شویم که در آن، همه یکاندازه پول نداریم، اما هرکدام از ما میتواند در سپهر عمومی همچون شرکتکنندهای برابر در نظام سیاسی و در دموکراسیمان ظاهر شود. جامعهای که در آن با احترام به همدیگر فکر کنیم و همدیگر را از لحاظ اجتماعی برابر بدانیم، جاییکه هیچکس آنقدر فقیر نیست که طرز راهرفتنش در خیابانها به او داغ فردوستبودن بزند. برای شخص من این ارزشی بااهمیت است.
ارزشهای دیگری هم وجود دارند که بسیار مهماند. ما همچنین اقتصادی شکوفا میخواهیم. همینطور اقتصادی پویا. و دوست داریم رنجکشیدن را، رنج بیفایده را، کاهش دهیم. این یکی از اهداف مهم دولت رفاه است. گاهی این چیزها مقاصد متضاد خواهند بود. گاهی ممکن است مجبور شویم اندکی از پویایی اقتصادی را فدای خیر اخلاقی بزرگتر کنیم. همیشه کوتاهآمدن و ملاحظاتی وجود خواهند داشت.
ایلینگ: برداشت تو از مسئولیت چه کمکی به درک بهتر برخی از موضوعات مورد مناقشه فعلی میکند؟ بهطور مشخص منظورم مباحث سلامت همگانی است که توسط برداشتهای ناهمگون از مسئولیت شخصی زمینگیر شده است.
مونک: سلامت همگانی مصداق بسیار خوبی است از اینکه چگونه وسوسه مسئولیت شخصیْ مباحثه سیاسیمان را مسموم میکند. جمهوریخواهان میگویند افرادْ مسئول برآوردن نیازهای خود هستند؛ اگر افراد سالم موفق نشوند خود را بیمه سلامت کنند و بعد بیمار شوند، این مشکل خودشان است. پاسخ دموکراتها این است که ما به مردم، بدون توجه به انتخابهایی که کردهاند، سلامت همگانی را بدهکاریم.
حال، من از قضا دراینباره با دموکراتها موافقم، اما واقعاً فکر میکنم این شکل از چارچوببندی سوال بسیار محدود است؛ هم از چشماندازی فلسفی و هم دررابطهبا پیروزی صرف در مباحثه. زیرا مسئله این است که آمریکا برای سلامت همگانی، از سایر کشورهای صنعتی پول بسیار بیشتری میپردازد و، با این همه پول، نتایج بدتری برای ما میآورد. بنابراین اگر ما بهجای جزئیاتِ اینکه چه کسی چه انتخابی کرد و چه کسی بدهکار دیگری است، روی این سوال مربوط به سیستم تمرکز کنیم، آنگاه همزمان هم به موضوعات اساسیتری پرداختهایم، هم بهنحوی متناقض، ممکن است شانس بیشتری برای دیدن اشتراکات داشته باشیم.
ایلینگ: در این نکته پراگماتیسمی هست که بسیاری از آنچه در کتاب نوشتهای را پشتیبانی میکند. تو مشخصاً در جناح چپی، اما این تحلیلی بسیار منصفانه است. تو در کتاب استدلال میکنی که هم چپ و هم راست درباره مسئولیت، هرچند بهسیاقی متفاوت، اشتباه میکنند. راست در باتلاق چارچوب تنبیهی فرو رفته، و جناح چپ، به نظر تو، میخواهد کلاً منکر پاسخگویی شود.
مونک: داستان در جناح راست ساده است، و بهنوعی فهم اشتباهبودن آن هم ساده است. جناح راست میپرسد «بسیار خب، آیا تقصیر خودت است که نیازمندی؟ اگر تقصیر خودت است، چشمت کور. ما هیچچیز بدهکارت نیستیم». حتی اگر رنج زیادی میبری، حتی اگر بتوانیم بهسادگی درد تو را چاره کنیم، حتی اگر ممکن باشد که کمک ما به تو پیامدهای ساختاری خوبی داشته باشد، انجام آن وظیفه ما نیست. ممکن است کسی بخواهد از روی خیرخواهی این کار را انجام دهد، اما قطعاً دولت نباید این کار را بکند. بهنظر من این کوتهبینانه و غیرمولد است و تصور جذابی از جامعهای که میخواهیم باشیم نیست.
حال، آنچه در جناح چپ رخ داده واقعاً جالب است. بسیاری از افراد در جناح چپ این گزاره رفتاری اساسی را در نظر گرفتهاند که جناح راست در عصر مسئولیت پیشرفت کرده است. آنها به این توافق رسیدهاند که «بله، انتخابهایی که در گذشته کردهای باید تاثیری روی آنچه امروز به تو بدهکاریم داشته باشد. انتخابهای بدی کردهای، کمتر به تو بدهکاریم». اما باوجوداین هنوز درنهایت بهنفع یک دولت رفاه کامل استدلال میکنند، و این کار را با دلیلآوردن علیه نسبتدادنهای تجربیِ مسئولیت انجام میدهند.
ایلینگ: برای روشنشدن قضیه، وقتی میگویی «دلیلآوردن علیه نسبتدادن تجربی مسئولیت»، آیا به معنای انکار این است که مردم میتوانند و باید مسئول آن «انتخابهای بدی» که کردهاند قلمداد شوند؟
مونک: بله، اساساً. آنچه در جناح چپ میشنوی این است که افراد ممکن است در عملکردن به مسئولیتهای شخصیشان شکست خورده باشند، اما این بههیچوجه تقصیر خودشان نیست. همه قربانی ساختارند، قربانی نیروهایی ورای خودشان، و دلیل اینکه چرا نمیتوانیم افراد را بههیچوجه مسئول قلمداد کنیم این است که عاملیتی ندارند.
حال، من درک میکنم چرا مردم سعی دارند اینگونه استدلال کنند. جذابیت آن را درک میکنم، اما فکر میکنم که معلوم شده این واقعاً ازلحاظ سیاسی بیاثر است.
ایلینگ: بیاثر به این دلیل که اساساً استدلالی نامنسجم است یا به این دلیل که ازلحاظ سیاسی قانعکننده نیست؟
مونک: احتمالاً هر دو. فقط میدانم که در عمل جواب نداده است. وقتی دائم بگویید «ببین، بله، آدمهای این جامعه فقیرند، اما دلیلش این است که قربانی همهچیزند، پس باید برایشان دل بسوزانیم»، اثربخش نیست. افراد جناح مقابل این استدلال به کتشان نمیرود. بنابراین اگر میخواهید دولت رفاه را حفظ یا تقویت کنید، این راهش نیست.
عقیده من این است که اکثر آدمها میتوانند عاملیت داشته باشند، و اکثر مردم میخواهند مسئولیت زندگیشان را به عهده بگیرند. میخواهند مسئولیت عزیزانشان، جوامعشان و انواع و اقسام چیزها را به عهده بگیرند. بنابراین باید این را بازاندیشی کنیم که چگونه میتوانیم درعمل افرادی را توانمند کنیم که از بهعهدهگرفتن مسئولیت محروم شدهاند؛ و درباره منظورمان از گفتن مسئولیت، بهجای پاسخ غریزی چپها، که صرفاً انکار عاملیت نیازمندان است، ایده مثبتتری پیدا کنیم.
ایلینگ: بسیار خب، این به نظر من تاحدودی کاریکاتوری است از استدلالهای هوشمندانهتر جناح چپ، اما احتمالاً بحث درباره آن اینجا بیفایده است. بگذار این را بپرسم: چه میگویی به کسی که مستقیماً استدلال هنجاری لیبرتارینی میکند که اگر کسی آگاهانه تصمیمهای بدی بگیرد، یا اگر بهسادگی از سخت کارکردن سر باز بزند، باید بهایی برای آن بپردازد، و درواقع اگر بهای آن را نپردازد، انگیزه سایر افراد برای سخت کارکردن و انطباق را کمتر میکند؟
مونک: فکر میکنم این استدلالی کاملاً پراگماتیک است. تکرار میکنم، بهعقیده من قرار است کوتاهآمدنی در کار باشد میان داشتن یک دولت رفاهِ حقیقتاً سخاوتمند که بیتوجه به شرایط به مردم کمک میکند، که میکوشد رنجها را کاهش دهد، و دولت رفاهی که تضمین میکند به اندازه کافی پول برای یک دولت رفاه پایدار داشته باشیم، که تضمین میکند اقتصاد پویایی داشته باشیم. این چیزها ممکن است در تضاد باشند و من این را انکار نمیکنم.
ایلینگ: خب، دلیل اینکه درنهایت به مشکلی رامنشدنی در حیطه ارزش برمیخوریم همین است. درنهایت مردم مجبورند این استدلال اخلاقی را بپذیرند که کاهش رنج، بیتوجه به مزایا و مخارجش، حرکتی انسانی و عادلانه است.
مونک: قطعاً همین است. همانطور که قبلاً اشاره کردم، دلایل عملی هم برای اهمیتدادن به این چیزها هست، اما قطعاً این استدلال بُعدی اخلاقی دارد. بخش زیادی از آن به زمینه نیز وابسته است. شاید در بعضی از کشورها، فرهنگ بهگونهای است که کار ارزش بیشتری دارد و مردم بههرحال میل بیشتری به کارکردن دارند، پس انگیزه اهمیت کمتری دارد. شاید در بعضی از کشورها، صرفاً پول بیشتری برای مصرفکردن در دولت رفاه وجود دارد، درنتیجه رقابت کمتری با دیگر انواع خیر سیاسی که ممکن است از مصرف آن پول به دست آید در جریان است. بسته به شرایط تجربی و ارزشهای یک جمعیت یا فرهنگ، طیفی از نتایج گوناگون به دست خواهد آمد.
ایلینگ: کتاب تو بهنوعی تعادلی را میان استدلال اخلاقی و استدلال فایدهگرایانه نگه میدارد.
مونک: من دلیلی اخلاقی میآوردم مبنیبراینکه برداشت تنبیهی از مسئولیت شخصی نسبتبه مردم بیرحم است، واقعاً در بسیاری از شرایط نسبتبه آنها بیانصاف است. همچنین استدلالی پراگماتیک میکنم، بهخصوص برای چپها، مبنی بر اینکه شیوه مورد علاقه ما برای حرفزدن و اندیشیدن به مسئولیت، شیوه مورد علاقه ما برای دفاع درمقابل این برداشت دست راستی از مسئولیت شخصی، کاراییِ بالایی ندارد. اگر ما واقعاً میخواهیم گفتوگویی مولد درباره آینده کار، درباره آینده دولت رفاه یا امتیازات اجتماعی داشته باشیم، و اگر میخواهیم برنده انتخابات باشیم، باید به مسئولیت بهشیوههای بسیار متفاوتی بیندیشیم. باید فکر کنیم به اینکه چگونه میتوان افراد را ازطریق تواناکردنشان به عاملیت واقعی توانمند کرد، نه اینکه با گفتن اینکه آنها قربانی ساختارند، برایشان بهانهتراشی کنیم.
ایلینگ: من بیشتر علاقهمند به دلیل پراگماتیکی هستم که برای فردی در جناح راست میآوری، زیرا درنهایت این همان کسی است که سعی داری مجابش کنی. چپها هر استدلالی بهنفع یک دولت رفاه سخاوتمندتر را خواهند پذیرفت، اما راستها باید مجاب شوند که انجام این کار جامعه را ازلحاظ مادی تقویت خواهد کرد.
مونک: باشد، بیا این مثال را در نظر بگیریم: رفتار ما با کسی که شغلش را بهخاطر قصور خودش از دست داده چگونه باید باشد؟ بارها و بارها دیر سر کار حاضر شده و اکنون در محلهای بسیار فقیر، بسیار دور از فرصتهای شغلی گیر کرده است. یک سوال این است که آیا ما در زمینه حملونقل به او کمکی بدهکاریم؟ میتوانیم دیدگاه مسئولیت شخصی را اتخاذ کنیم و بگوییم «نه، ما این را به او بدهکار نیستیم چون او انتخابهای بدی داشته و دلیل ازدستدادن شغلش همین است، پس به ما چه ربطی دارد؟»
حال، میتوانیم اینجا دیدگاهی پراگماتیکتر اتخاذ کنیم و بگوییم، «خب، ببین، آن شخص عملاً باید ماشین داشته باشد تا بتواند شغل بعدی را به دست آورد، و واقعاً میخواهد شغلی داشته باشد، بنابراین به نفع ماست که به او کمک کنیم تا به آن حملونقل دسترسی پیدا کند، زیرا معنیاش این است که پول در خواهد آورد، مالیات خواهد داد و به جامعه کمک خواهد کرد؛ درغیراینصورت بیشتر در افسردگی یا جرم یا مواد مخدر یا هرچیز دیگری غرق میشود. اگر این اتفاق بیفتد، درنهایت این جامعه است که هزینه آن را میپردازد». پس اینها ملاحظاتی واقعبینانهاند که افراد جناح راست باید بتوانند آنها را بفهمند.
ایلینگ: درک من این است که تمام استدلالهای هنجاری و فلسفی درباره مسئولیت، برای خلوچلهایی مثل ما که علاقهمند به این جور چیزها هستیم، فوقالعاده جذاب است، اما برای اکثر مردم کوچکترین اهمیتی ندارد. اگر قرار است دلیلی ازلحاظ سیاسی قانعکننده بهنفع جامعهای سخاوتمندتر بیاوریم، باید کمتر انتزاعی و بیشتر انضمامی باشد.
مونک: کاملاً موافقم. ببین، تو یا میتوانی این مباحثه بسیار پیچیده و جذاب را داشته باشی که فلاسفه عملاً هزاران سال داشتهاند و درنهایت به سوالاتی رامنشدنی برسی مثل اینکه آیا انسانها دارای اختیارند یا نه، یا میتوانی تشخیص بدهی که تقریباً همه آدمها میخواهند زندگیای داشته باشند که در آن خود را مسئول اعمال خود بدانند. اکثر مردم میخواهند اداره زندگیشان را به دست بگیرند، میخواهند مسئولیت دیگران را بپذیرند. ما نیاز داریم دراینباره فکر کنیم که چطور میشود به آنها در این راه کمک کرد.
بنابراین به یکی از جناح راستیها که میگوید «من تنها مسئول خودم و اعمال خودم هستم و به سرنوشت دیگران کاری ندارم»، نمیتوانی با گفتن این پاسخ بدهی که «اینجا یک نکته اخلاقی انتزاعی هست که من ازطریق منطقی شگفتانگیز به آن رسیدهام و تو تنها درصورتی آن را خواهی فهمید که مثل من ۲۰ سال فلسفه بخوانی». اولاً فکر نمیکنم ازلحاظ فلسفی کارایی داشته باشد و ثانیاً در عمل نیز بههرحال کارایی ندارد. چیزی که میتوانی بگویی این است که «وقتی تو واقعاً فکر میکنی ما مطلقاً هیچ تعهدی نسبت به دیگران نداریم، دنیا چه شکلی خواهد داشت؟ قرار است وارد چه نوع جهان سیاسی و اخلاقی شوی، و آیا این واقعاً جهانی است که میخواهی در آن زندگی کنی؟»
بهنظر من برای اکثر مردم، اگر واقعاً دربارهاش فکر کنند، جواب منفی خواهد بود.
عصر مسئولیت تغییر شیوه فهم ما از «مسئولیت» ما را بیرحمتر کرده است
یاشا مونک؛ ترجمهی علی امیری، 3961206067ما در برابر چه چیز مسئولیت داریم؟ در برابر خودمان و تصمیمها و انتخابهایمان؟ یا در برابر خانواده و محله و کشورمان؟ پاسخی که به این سوال میدهیم، اثر مهمی در نحوه نگاه ما به مسائل سیاسی دارد. وقتی فرد را مسئول تمام اشتباهاتش بدانیم، هر گونه کمک یا حمایتی به او را نفی میکنیم و وقتی دولت را مسئول مشکلات مردم بدانیم، عاملیت آنها را نادیده گرفتهایم. کتابی جدید به این سوال دشوار پرداخته است.