تلاشی برای بهبود فرهنگ رانندگی رانندگی‌های وحشیانه

رضا ضیاء،   3960925118 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱ تکراری یا غیرقابل انتشار

چرا قوانین رانندگی برای ما جدی نیست؟ چرا اگر مانعی فیزیکی نباشد، به راحتی خودروها وارد پیاده رو می‌شوند؟ چرا اگر جدول‌های خیابان کمی کوتاه باشد، به راحتی از روی آنها با ماشین رد می‌شویم؟ چرا خیابان‌های ما دائم شاهدِ افزایش موانعِ رانندگی‌اند؟

رانندگی‌های وحشیانه

چند روز پیش ناهیدِ دایی‌جواد بر اثرِ تصادف، درگذشت. چند سال پیش، محمود طلوعی (نویسنده و مورخ 85 ساله) در اثر برخورد با یک موتورسیکلت در تهران درگذشت. درگذشتِ قیصرِ امین‌پور نیز، به دنبالِ تصادفی بود که مدتی قبل رخ داده بود.

دقت کردید؟ هشتاد و پنج سال تاریخ و روزنامه‌نگاری و دانایی، فدای یک لحظه عجلۀ نادانی شد. پیرمرد در یک بعد از ظهر گرم، لابد داشته به خانه می‌رفته. شاید عصر هم برنامه‌ای و قراری داشته. شاید مطلب بکری در ذهن داشته که وقتی رسید به خانه بنویسد. شاید.....ای بسا آرزو که خاک شده! نمی‌دانم آن موتور سوار، چه کار داشته که اینهمه عجله کرده، ولی می‌دانم او هم به کارش نرسیده و اگر هم رسیده، با وجدانی آسوده نرسیده!

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که سالها پیش استاد جلیل شهناز در ماشین شخصی او نشسته بود و چیزی نمانده بود که در اثر بی احتیاطی خودروی مقابل، تصادفی مرگبار رخ دهد. پس از به خیر گذشتنِ خطر، استاد شهناز به طنز گفته بود: آقا چیزی نمانده بود که پنجاه سال موسیقی این مملکت را نابود کند! اتفاقاً درویش خان (نوازندۀ شهیر تار) نیز اولین قربانی تصادف در ایران است و این تصادف چقدر نمادین است؛ «درویش خان» سوار بر کالسکه، نمایندۀ سنتی است که با ورود «ماشین» بناست، نابود شود...

داریوش شایگان در«آسیا در برابر غرب» اشاره کرده که ما در حالت عادی برای خروج از یک اتاق کلی تعارف می‌کنیم که شما اول بفرمایید ولی همین که در این حصارهای آهنی می‌نشینیم، دیگر رحم نداریم و به «دیگری» به چشم دشمن نگاه می‌کنیم. واقعاً وصفِ بعضی رانندگی‌های ما جز «وحشیانه» چه می‌تواند باشد؟ چرا ما اینقدر غیرمتمدنانه می‌رانیم؟ وقتی ما سالیانه حدود بیست هزار نفر را با این رانندگی‌ها به کشتن می‌دهیم، چرا نباید به این مسئله به چشم یک معضل نگاه کنیم؟ این همه عجله در موقع رانندگی برای چیست؟ این همه عصبی بودن چه دلیلی دارد؟ چرا اینقدر بوق می‌زنیم؟ چرا به هم راه نمی‌دهیم؟ چرا به عابر پیاده و دوچرخه‌سوار به چشمِ موجودی بی‌ارزش نگاه می‌کنیم که به راحتی می‌توانیم بر او سلطه داشته باشیم؟ اصلاً چرا در رانندگی ما «اصالت» با ماشین سواران است؟ اینان برای خود نوعی «حق» قائلند، نسبت به عابر پیاده و دوچرخه سواری که نه آلودگی صوتی و نه آلاینده‌های محیط زیستی تولید می کند. اصلاً چرا دوچرخه یک وسیلۀ نقلیۀ جدی نیست؟ و چرا دوچرخه سواری بانوان باید با ترس و لرز همراه باشد؟

چرا قوانین رانندگی برای ما جدی نیست؟ چرا اگر مانعی فیزیکی نباشد، به راحتی خودروها وارد پیاده رو می‌شوند؟ چرا اگر جدول‌های خیابان کمی کوتاه باشد، به راحتی از روی آنها با ماشین رد می‌شویم؟ چرا خیابان‌های ما دائم شاهدِ افزایش موانعِ رانندگی‌اند؟ اصلاً دقت کرده‌اید که در این سالها «علائم» راهنمایی و رانندگی، به «موانع» تبدیل شده‌اند؟ یعنی به جای خط ممتد ابتدا میخ‌های بزرگ آهنی، بعداً شب رنگ‌های بزرگ‌تر و بعد جدول‌های کوچک و بزرگ سیمانی، متمایز کنندۀ دوسوی خیابان‌ها شدند. چرا اگر مجبور باشیم برای یافتن جای پارک، چند متر پیاده‌روی کنیم، ماشین را در بدترین جاهای ممکن پارک می‌کنیم؟ دقت کرده‌اید خانه‌هایی که در کوچه‌هایی تنگ واقع باشند، به دلیلِ این نقیصه که کوچه «ماشین رو» نیست، چقدر ارزان‌ترند؟ چون ما دوست داریم ماشین همه‌جا دنبالمان باشد! چرا شهرداری‌ها و پلیس راهنمایی و رانندگی به صورت جدی‌تر و ملموس‌تر با مردم صحبت نمی‌کنند و از آنها دربارۀ چرایی این رفتاری‌های عجیب توضیح نمی‌خواهند؟

چرا به مردم نمی‌گوییم که شهرها پیست مسابقه نیست و سبقت گرفتن و تند رفتن در شهر کاری عبث و خطرناک است؟ به جای این همه شعارهای پوچ که از در و دیوارِ شهرها بالا می‌رود، بهتر نیست، آمار تصادفات رانندگی و جملات مؤثر در این زمینه برای فرهنگ سازی نوشته شود؟ و عجیب‌تر از همه این که «چرا این رانندگی‌های وحشیانه برایمان عادی است»؟

متن بالا یادداشتی‌ست که چند سال پیش در روزنامهء شهروند و بعضی سایت‌ها منتشر شد و امروز به مناسبت، آن را با تغییراتی به اشتراک گذاشتم...