گزینه های پیشنهادی برای نخبگان رفاه طلب !

فرزانه زنگیان، گروه اجتماعی الف،   3960729258 ۵۰ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱۴ تکراری یا غیرقابل انتشار
گزینه های پیشنهادی برای نخبگان رفاه طلب !


با یک جفت کفش کتانیfake" " سی هزار تومانی که از دستفروش های ترمینال آزادی خریده ، شلواری نسبتا رنگ و رو رفته وتی شرتی که رویش به انگلیسی نوشته شده power" " روبروی من ایستاده و بندهای کوله پشتی اش را بالا و پایین می برد.

بیست و چهار پنج سالی بیشتر تر ندارد، اما با همین سن کم، موهایش جو گندمی شده و به خاکستری می زند؛ به رنگ خاکستری کلمه ای که بر روی تیشرت سفیدش نوشته شده است.


بچه مثبت و پرتلاش فامیل است ، در دبیرستان تیزهوشان درس خوانده و در یکی از بهترین دانشگاه های پایتخت ادامه تحصیل داده است و امروز پس از مدتها، ناغافل ، پشت ویترین یک کتابفروشی یکدیگر را می بینیم.سرحال نیست و وقتی از حال و احوالش می پرسم میگوید:


پس از دورۀ کارشناسی، بدون امتحان، ارشدم را خواندم، چون شاگرد اول دانشگاه بودم.بعد با گروهی از بچه های دانشگاه یک گروه تحقیقی و پژوهشی به راه انداختیم، طرحی برای تولید محصولی داشتیم که در صورت عملی شدن، کمک زیادی به خود کفایی کشور میکرد.

در پژوهشگاه یکی از وزارتخانه های بزرگ کارمان را با هزار امید آغاز کردیم ، بدون اینکه پژوهشگاه حتی یک ریال به ما کمک کند، فقط یک اتاق در اختیارمان گذاشتند و از طریق پول تو جیبی خودمان و کمک های خانواده ها و بعضی از خیرین ، قطعات مورد نیز را می خریدیم.

پر انرژی و پرانگیزه بودیم و تلاش کردیم تا شرکتی را هم به ثبت برسانیم تا پس از تولید یک نمونه از محصول ، از امتیازات شرکت های دانش بنیان بهره مند شویم و تولید انبوه داشته باشیم.

میگویم : چه عالی ، حالا در کدام مرحلۀ کار هستید ؟

پاسخ می دهد: اعضای گروه پخش و پلا شدند و هر کدام رفتند یک گوشه از دنیا ! یکی رفت کانادا، دیگری انگلیس و سومی آلمان ، من هم دارم IELTS" " می خوانم تا Apply"" کنم!

میپرسم چرا؟ پس طرح تان چه شد؟

جواب می دهد : هیچی ! من مدیر پروژه بودم . دو سال تمام وقت کار کردیم. نه تفریح ، نه مسافرت، نه سرگرمی، فقط کار کردیم تا زودتر به درآمدزایی برسیم و از خجالت خانواده هایمان هم دربیاییم.

اما چندی پیش یک پتک زدند تو سر ما ! گفتند همان محصول با یک سوم قیمت از خارج از کشور وارد شده است و دیگر کار ما صرفۀ اقتصادی ندارد. کارگاه کوچک مان را تعطیل کردیم و راه افتادیم دنبال اپلای گرفتن !

می گویم خوب مقاومت میکردید ؟ چه زود تسلیم شدید ؟

خم میشود، بندهای کتانی سوراخ شده اش را محکم میکند و میگوید :در این جا تولید معنی ندارد ، کسی نمی خواست ما به تولید برسیم، سرِکار بودیم ، وگرنه جلوی ورود آن محصول را می گرفتند و به ما کمی بودجه می دادند .
بعد مکثی می کند و ادامه می دهد انگار برای بعضی از دست اندر کاران، واردات بیشتر از تولید کالا در داخل سود اور است !
می پرسم حالا می خواهی چه بکنی ، برنامه ات چیست ؟
می گوید خیلی ناامید شده ام، انگار دیگر گزینه ای ندارم که به آن فکر کنم.....

با مهندس جوان خداحافظی می کنم . با خودم میگویم : چرا گزینه ای ندارید آقای مهندس ؟ خدارا شکر از برکت فعالیتهای بی دریغ مسئولان ، کلی گزینه در اختیار شماست:

می توانید با دیدن الف و ب و جیم و پیدا کردن یک پارتی کم توقع ! در یکی از ادارات قرارداد سه ماهه ببندید و زیر نظر مدیر متخصص و ماهری که با معدل 12 از دبیرستان فارغ التحصیل شده روزگار را به خوشی سپری کنید!

یا مثل بسیاری از متخصصین کشور، چمدان تان را ببندید و بروید آن طرف آب.
آنجا که در ازای زندگی معمولی و متوسط و حتی زیر متوسط ( به نسبت استانداردهای متداول خودشان) مجبور میشوید به استعدادها و توانمندی هایتان چوب حراج بزنید ...مثلا می توانید بروید استرالیا و در نیمکره ای دیگر ، درد غربت را به جان بخریدو با مدرک ارشد دانشگاه های مهندسی خوب ایران به عنوان تکنسین ردۀ سوم کار کنید.

یا به سوئد سفر کنید، مخصوصا شهرهای شمالی اش که معمولا مهاجران جهان سومی را به آن جا می فرستند تا در روزهایی که همیشه شب است ، دچار افسردگی بشوند !

اصلا کانادا چطور است ؟ می توانید با مدرک دکترای پزشکی ، در داروخانه هایش دارو بفروشید...
چه اشکال دارد وقتی در وطن به تخصص شما نیاز ندارند ، به انگلیس بروید و در حالی که دانشجوی دکتری هستید در هتل های انگلستان ظرف بشویید.
چه بسا با مدرک فوق تخصص چشمی که در ایران اخذ کرده اید ، موفق شوید در فرانسه به خلق الله شماره عینک بدهید!

دم از کمبود گزینه نزنید که در این کشور اصلا پذیرفته نیست!

شما شاید IQ بالا داشته باشید ولی هرگز EQ تان تعریفی نیست! شاید جوانان هیچ کشوری در دنیا به اندازۀ جوانان تحصیل کرده و نخبۀ ما گزینه های عالی برای انتخاب در اختیار نداشته باشند !

چرا از واژه مبهم و رو به انقراض « تولید» استفاده می کنید ؟ما تولید می خواهیم چکار ؟ وقتی میتوانیم حتی سنگ قبر را هم وارد کنیم و برای آن توجیه اقتصادی داشته باشیم !

گزینه میخواهید ؟ چراراه دور برویم ؟ بفرمایید بروید ترکیه ، بنجلهای تولیدی های پوشاکشان را بیاورید تهران وبدهید مادر و خواهر گرامی در خانه به فروش برسانند !

تازه می توانید از طریق واسطه های تولید نشناس ، لوازم آرایش تاریخ مصرف گذشته و فاسد شدۀ خارجی را هم به دوستداران این محصول همیشه در اوج بازار ایران عرضه کنید! حیف از وقت نیست که در پژوهشگاه ها تلف شود ؟

دریغ از پول پدر و مادرهای قشر متوسط و ضعیف و زحمتکش تان نبود که از همه لذت های زندگی گذشتند و آنرا صرف آموزش شما کردند ؟


حیف از این مسئولین که اینگونه غم شما را میخورند و قدرشان را نمیدانید ! وقتی بهترین شرایط را فراهم کرده اند تا بروید و همۀ آنچه را که در این جا یاد گرفته اید، به سیستم صنعت و تجارت و آموزشی کشورهای پیشرفته تقدیم کنید و در مقابل درد غربت، دوری از خانواده ، ساعت های طولانی و سخت کار و نگاه پر تبعیض آن طرف آبی ها از حداقل امنیت شغلی و رفاه اجتماعی برخوردار باشید. همان حداقل هایی که در این جا به دست آوردنش چون رویا است!

پدر و مادرتان هم گزینه های خوبی دارند : مثلا می توانند به صفحۀ مونیتور سیستم شان بچسبند و در انتظار بمانند تا در آن سر دنیا ،خسته و بی حوصله از کار روزانه بازگردید تا در اسکایپ شما را درآغوش بگیرند، لبخندبزنند، قربان صدقه تان بروند، دلتنگ حضور گرم تان بشوند و درد دوری و تنهایی در میانسالی را به جان بخرند ، اما احساس کنند که شما در آن جا خوشبخت هستید!/