حالا که قصه به "سر" رسیده

سجاد به پسند، گروه تعاملی الف،   3960706088 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار
حالا که قصه به "سر" رسیده

حالا که محرم شده. حالا که لباس های من و تو، هر دو رنگ عشق گرفته. حالا که کدورت ها کنار رفته. ذکر و زبان مان با هر فکر و نگاهی، یکی شده. بیا بعد هیئت با هم حرف بزنیم. بیا کنار پرچم بنشینیم و گپ بزنیم. بیا از اینکه چه شوری در عالم است. از اینکه چقدر حسین مهربان است. حرف بزنیم. بیا فرصت را غنیمت بشماریم. اصلا بنشین تا برایت از ایستگاهِ صلواتی دوتا چایِ لب سوز بگیرم، تا باهم بزنیم بر بدن. اول می خواهم اعتراف کنم. عذرخواهی کنم. از اینکه قبل محرم گاهی جهالت کرده ام و تو را غافل از خدا پنداشته ام. بی خبر از حسین فرضت کرده ام. اشتباه کردم. حالا که خوب می بینم اوضاع خودم از هم خراب تر است. به تو هم، حق میدهم اگر گمان می کردی من بداخلاق و بی منطق و ... هستم. اصلا نمی دانم چرا به اینجا رسیدیم. به جایی که وقتی از چند فرسنگی، هم را می بینیم، با خودمان می گوییم ما حرف هم را نمی فهمیم. فکر می کنیم حرفی برای گفتن نداریم. خانه اش ویران باد آنکه نخواست من و تو "ما" بشویم. دوقطبی ساخت. از دوقطبی ماهیگیری کرد. و خانه اش آباد حسین. که همه ی مان را جمع کرد. غصه که به "سر" می رسد. معادله ها عوض می شود. محاسبه ها بهم می ریزد. دلها نرم تر از آنی می شود که فکرش را می کردیم. می شود همه چیز را از "سر" گرفت.

نمی گویم بنشینیم اختلاف ها را بگذاریم زیر فرش. صورت مسئله ها را پاک کنیم. نه. این جور جمع شدن که ازرشی ندارد. اتفاقا بیا حسین را واسطه کنیم. َحکم کنیم. بیا فرع ها را از اصل او، حل و فصل کنیم. بیا گله هایت را بگو. بیا از کم کاری هایم بگو. بیا بخاطر حسین مرا ببخش. بیا تا وقت هست گره باز کنیم از رشته ی محبتمان.

بیا مرور کنیم "حسین" به این مهربانی را چرا کشتند. بپرسیم حسین به این مهربانی جان عزیزش را، عزیزان جانش را چرا راهی دشت بلا کرد؟ ببین جواب را روی پرچم گوشه ی هیئت از قبل برایمان نوشته اند. آقا به محمد بن حنفیه فرمود "بر مبنای تمایلات نفسانی قیام نکردم". نوشته "برای اصلاح امت". نوشته برای "امر به معروف و نهی از منکر". حرف به اینجا که می رسد احساس می کنم خیلی با این واژه های ارتباط برقرار نمی کنی. با چشم می پرسی کدام اصلاح امت. کدام امر به معروف؟ کدام نهی از منکر؟ حق داری. خدا بگویم چه بکند برخی را که کاری کردند این واژه های دوست داشتنی و مقدس به لجن کشیده شود. کاری کردند که وقتی حرف از امر به معروف می شود نا غافل یاد پیشانی پونز بی افتی. وقتی حرف از نهی از منکر می شود یاد تو سری. یاد خودسری. یاد بد اخلاقی بی افتی. ستادی به ذهنت بیاد که در پاسداران هر کاری می کند جز پاسداری. جز احیا. تا حرف از دعوت به خوبی می شود تو فکر کنی یعنی قرار است کسی دخالت کند در کار دیگری. نتیجه هم این بشود که تبدیل شویم به آدم هایی با زیستی شبیه به سیب زمینی. از کنار هم رد بشویم و کاری به کار هم نداشته باشیم. احوال پرسی که هیچ. حتی سلام را از هم دریغ کنیم. اما محرم که می شود همه چیز عوض می شود. گسست ها شکست می خورد. در خانه ی همان همسایه را که نمی شناختی. همان که رویت نمی شد باب سلام را برویش بگشایی، را می زنی و با ادب نذری تقدیم می کنی.

راستی نمی دانم خبر داری یا نه. که حججی، هم او که کارش به "سر" رسید قبل از هر چیز قلبش برای امت می تپید. هم کتاب می فروخت و هم آباد می کرد کوخ ها را. هم به فقرا می رسید و هم به ضعفا. درد مردم داشت. درد بزرگ داشت. ژن حسینی داشت. و شاید برای همین محرمی زیستنش بود، که خبرش ما را کنار هم جمع کرد. دلهایمان را یکی کرد.

حسین برای خیرخواهی امت رفت. برای اینکه ما اصلاح شویم همه چیزش را فدا کرد. حتی شش ماهه اش را روی دست گرفت تا دست بگیرد. حتی ته گودال هم که بود دلش برای قاتلش سوخت. خواست دستش را بگیرد. پس من و تو اگر قرار است حسینی باشیم لاجرم باید کاری کنیم که قوه ی خیرخواهی وجودمان فعال شود. باید دلمان برای هم بسوزد. باید دلواپس هم باشیم. اول هم فرق قائل شویم بین اهمیت دادن به دیگران با دخالت در کار آن ها. بعد از آن دست از خودخواهی بر داریم که ریشه ی تکبر است. عامل بدبختی است.

بیا قرار بگذاریم اگر دیدیم کسی دارد به خودش، یا به دیگری و یا به امت ضرر می رساند از کنارش بی خیال عبور نکنیم. جوری که بداند دلمان برایش نگران است. جوری که گارد ذهنش باز شود. جوری که فکر نکند خودمان را بهتر از او می دانیم. طبیبانه تلاش کنیم دستش را بگیریم. اگر دیدیم جوان های محل می خواهند با طبل 2 متری به جنگ یزید بروند مشفقانه بهشان تذکر بدهیم. رفاقتی کمکشان کنیم. اگر دیدیم جوانی چشمش را نگه نمی دارد. دستش روی شانه اش بگذاریم و بگوییم رفیق بیا محرم حرمت نگهداریم. اگر دیدیم دست نوجوانی دخانیات است مودبانه و دلسوزانه دستش را بگیریم. اگر دیدیم دختری لباسی اختیار کرده که برازنده شخصیت او نیست مودبانه به او یاد آور شویم نتیجه ی انتخابش را. اگر دیدیم کاسبی یکجای کسبش ایراد دارد مودبانه از او بخواهیم تغییر رویه دهد. حتی مسئولین قوا را هم نقد کنیم. جدی و دلسوزانه. در مورد کارگرهای اراک. در مورد دردهای ساختاری. تجربه نشان داده وقتی مردم دلسوزانه به یکدیگر توصیه کنند، کار کمتر به جبر می رسد. دیگر نیازی به زور نیست. تجربه نشان داده مردم نسبت به توصیه های مودبانه و دلسوزانه، اغلب بسیار متواضعانه واکنش نشان می دهند. خلاصه بیا بیخیال نباشیم نسبت به پیرامون. احیا کنیم سنت دلسوزی نسبت به غیر را. اهمیت دادن به سرنوشت امت را. عبور از خودخواهی را. بیا تا چایی روضه ات سرد نشده قرار بگذاریم گرم باشد ارتباط قلبی من و تو.
بفرما قند.
حب الحسین یجمعنا