سخن یک شهروند با رئیس جمهور

گروه تعاملی الف،   4041003084 ۳۷ نظر، ۴ در صف انتشار و ۲۲ تکراری یا غیرقابل انتشار

گروه تعاملی ـ دکتر مصطفی آب روشن 

آقای رئیس‌جمهور، این یادداشت نه از موضع خصومت شخصی، نه از سر رقابت جناحی، بلکه از منظر جامعه‌شناسی قدرت و مسئولیت سیاسی نوشته می‌شود؛ از جایگاه کسی که کنش شما را نه در خلأ، بلکه در بستر ساختار، سابقه و آگاهی پیشینی‌تان تحلیل می‌کند.

شما در دوران کاندیداتوری، آگاهانه و با انتخاب واژگانی دقیق، مجموعه‌ای از وعده‌ها را خطاب به جامعه‌ای فرسوده از بی‌اعتمادی، خسته از ناکارآمدی و تشنه صداقت مطرح کردید؛ وعده‌هایی درباره شفافیت، اصلاح، پاسخگویی، بهبود معیشت، کاستن از شکاف دولت–ملت و حتی مهم‌تر از همه، تعهد اخلاقی به کناره‌گیری در صورت ناتوانی از تحقق آن‌ها. این وعده‌ها نه در شرایط ناآگاهی، بلکه از سوی سیاستمداری داده شد که سال‌ها در متن قدرت بوده، نماینده مجلس بوده، مناسبات درونی حاکمیت، مراکز تصمیم‌گیری موازی و خطوط قرمز نانوشته را به‌خوبی می‌شناخته است.

از همین رو، مسئله اصلی امروز جامعه این نیست که «چرا موانع وجود دارد»؛ پرسش محوری این است که چرا با علم به وجود این موانع، چنین سطحی از وعده‌دادن صورت گرفت؟ چرا از سرمایه اجتماعی احزاب اصلاح‌طلب، از شبکه‌های رأی‌ساز و از امید جامعه‌ای ناراضی استفاده شد، اما بلافاصله پس از استقرار در قدرت، اعلام کردید که «وابسته به هیچ حزب و جریانی نیستید» و حتی در جایی گفتید «من اساساً آدم سیاسی نیستم»؟ این گزاره‌ها اگر پیش از انتخابات بیان می‌شد، بطور قطع بخشی از افکار عمومی مسیر دیگری را انتخاب می‌کرد. اما بیان آن‌ها پس از کسب قدرت، بیش از آنکه نشانه فراجناحی‌بودن باشد، تداعی‌گر تلاشی آگاهانه برای ساختن یک موقعیت استثنایی، غیرپاسخگو و گریز از مسئولیت سیاسی است. جامعه‌شناسی به ما می‌آموزد که بی‌طرفی در سیاست، اغلب نام دیگر پنهان‌کردن منافع است و غیرسیاسی‌بودن برای کسی که در رأس قوه مجریه نشسته، نه یک فضیلت، بلکه نوعی انکار نقش و مسئولیت است.

شما نمی‌توانید هم از سازوکارهای سیاست برای رسیدن به قدرت استفاده کنید و هم پس از آن، سیاست را انکار کنید؛ این دقیقاً همان شکافی است که اعتماد عمومی را فرسوده‌تر می‌کند. مسئله اما از این هم فراتر است، آقای رئیس‌جمهور. شما پیش‌تر و صریحاً گفته بودید که اگر نتوانید به شعارهایتان جامه عمل بپوشانید، استعفا خواهید داد؛ این وعده، برخلاف بسیاری از شعارهای کلی، یک تعهد مشخص، قابل سنجش و اخلاقی بود. امروز اما آنچه جامعه می‌بیند، نه تلاش برای تحقق آن تعهد و نه شجاعت پذیرش ناتوانی، بلکه نوعی گفتار توجیه‌گر است: «هر جا دست می‌گذاریم، عده‌ای دادشان درمی‌آید»، «نمی‌گذارند کار کنیم»، «موانع زیاد است». این گزاره‌ها شاید توصیف بخشی از واقعیت ساختاری باشد، اما از زبان کسی که خود این ساختار را می‌شناخته، دیگر توضیح محسوب نمی‌شود؛ بلکه شانه‌خالی‌کردن از مسئولیت است. جامعه امروز به‌درستی می‌پرسد: اگر می‌دانستید نمی‌گذارند، چرا قول دادید؟

اگر از پیش می‌دانستید هزینه اصلاح بالاست، چرا سرمایه امید مردم را خرج ورود به قدرت کردید؟ در منطق جامعه‌شناسی سیاسی، مشروعیت نه صرفاً از صندوق رأی، بلکه از پایبندی به وعده‌ها و انسجام میان گفتار و کردار تولید می‌شود. هنگامی که این انسجام از میان می‌رود، حتی درست‌ترین تصمیم‌ها نیز بی‌اثر می‌شوند، زیرا حامل اعتماد نیستند. امروز جامعه با رئیس‌جمهوری مواجه است که از یک‌سو خود را وارث مشکلات گذشته می‌داند و از سوی دیگر، حاضر نیست مسئولیت وعده‌های شخصی خود را بپذیرد. این وضعیت، دقیقاً همان نقطه‌ای است که در آن، سیاست از کنش مسئولانه به مدیریت بقا در قدرت فروکاسته می‌شود.

پرسش نهایی ام بنیادین است: آیا هدف اصلی، حل مسائل بود یا صرفاً رسیدن به قدرت؟ اگر هدف اول بود، شجاعت پذیرش شکست و وفاداری به وعده استعفا، خود می‌توانست نقطه‌ای برای بازسازی اعتماد عمومی باشد. و اگر هدف دوم بوده است، جامعه حق دارد بداند که با یک پروژه اصلاح‌گرانه شکست‌خورده روبه‌رو نیست، بلکه با الگویی آشنا از سیاست‌ورزی مواجه است که در آن، شعار ابزار است، احزاب نردبان‌اند و مسئولیت، اولین قربانی قدرت. این پرسشی است که پاسخ ندادن به آن، هزینه‌ای به‌مراتب سنگین‌تر از هر استعفایی بر جامعه تحمیل خواهد کرد.