گروه تعاملی ـ مصطفی آب روشن
پوپولیسم را نباید تنها یک روش تبلیغاتی یا سبک گفتار عوامانه دانست؛ این پدیده ریشه در بحرانی عمیقتر در اندیشه سیاسی مدرن دارد؛ بحرانی که از دل نارضایتی انسان امروز از نظم عقلانی و نخبهگرای سیاست زاده میشود.
در دوران روشنگری، فیلسوفانی چون روسو و کانت بنا را بر این گذاشتند که عقل و گفتوگوی جمعی میتواند سیاست را پاک و منطقی کند. سیاست باید عرصهی عقلانیت و قانون باشد، نه میدان احساسات لحظهای، اما جهان امروز از این تصویر فاصله گرفته است. در عصر شبکههای اجتماعی و گردش سریع اطلاعات، انسانها بیش از آنکه با استدلال فکری تصمیم بگیرند، با تجربهی روزمره و حس بیاعتمادی نسبت به نخبگان واکنش نشان میدهند.
پوپولیسم از دل همین احساس زاده میشود نوعی اعتراض فلسفی به جهانی که قواعدش را گروهی اندک با زبان دشوار و تخصصی تعیین میکنند. مردم میخواهند دوباره خودشان موضوع سیاست باشند، نه مخاطب تصمیمهای از پیش گرفتهشده، در سطحی فلسفی، میتوان گفت پوپولیسم واکنش به تجربهی بیگانگی سیاسی انسان مدرن است؛ نوعی تلاش برای بازگرداندن سیاست به سطح احساس مشترک با دیگران با این حال، این بازگرداندن همواره جنبهای دوپهلو دارد؛ بعبارتی به جای گفتوگو و تفکر، احساس و هیجان های زود گذر ، محور تصمیمگیری میشود و همین دگرگونی است که فلسفه را نگران میکند.
اگر از زاویهای دیگر نگاه کنیم، پوپولیسم نشانهی بحران اعتماد به نهادهای تولید معناست؛ نهادهایی مانند پارلمان، رسانه، دانشگاه و حتی علم. در جامعه مدرن، این نهادها مسئول تعریف حقیقت و ارائهی راهحل بودند. اما بهتدریج فاصلهی میان زبان تخصصی و زندگی واقعی مردم چنان زیاد شد که صدای رسمی برای بخش بزرگی از جامعه دیگر شنیدنی نیست. سیاستمدار پوپولیست دقیقاً در این شکاف ظاهر میشود کسی که به زبان ساده و هیجانی سخن میگوید، احساس همدلی میآفریند و هویت مشترک خلق میکند. در اینجا حقیقت نه محصول استدلال، بلکه نتیجهی تکرار و باور جمعی است؛ آنچنانکه در عصر شبکههای اجتماعی، هرچیزی با تعداد لایک یا بازنشرش به «واقعیت» تبدیل میشود.
در نگاه فلسفی، این تغییر یعنی جابهجایی مرکز معنا از عقل به احساس، پوپولیسم به مردم وعده میدهد که قدرت را از نظامهای پیچیده و سیاست مداران جدا و به خودشان بازمیگرداند، اما این جریان در عمل خطر سادهسازی، طرد مخالفان و پرورش «رهبرکاریزماتیک» را در پی خواهد داشت. از این منظر، پوپولیسم محصول دوران پساحقیقت است؛ پساحقیقت وضعیتی است که در آن، تلاش برای ایجاد اجماع بر مبنای دادههای عینی کنار گذاشته شده است و سیاست به سمت سلطهی روایتهای احساسی گام بر می دارد زمانی که گفتوگو جای خود را به فریاد داده و سیاست دموکراتیک به نمایش جمعی بدل شده است.
شاید بتوان گفت در میان ناامیدی و بیاعتمادی عمومی، پوپولیسم آخرین فریاد انسان معاصر برای دیده شدن است فریادی که از دلِ آرزوی بازگشت معنا برمیخیزد، اما اگر این جریان با تفکر و نقد مستمرخاموش نشود، میتواند همان معنا را برای همیشه نابود کند.