ابراهیم حاتمیکیا خودش را مأمور و سربازی میبیند که توسّط فرماندهش به پروژهی موسیٰ (علیه السّلام) مکلّف شده؛ برای همین هم وقتی مقدّمات اوّلیّهی نسخهی سینمایی موسیٰ (علیه السّلام) آماده شد، دلنگران و مضطرب و قبل از همه آن را برای فرمانده به نمایش درآورد. حالا هم بعد از رضایت او، نَفَسش خیلی باز شده و خوشحال از اینکه مقدّمهی مأموریّتش با موفّقیّت انجام گرفته و میرود که یک شروع قدرتمندانه را برای نسخهی تلویزیونی موسیٰ (علیه السّلام) رقم بزند.
با او در یکی از روزهای گرم تابستان به گفتوگو نشستیم، در سولهی دمکردهای که پُر بود از وسایل و آکسسوار پروژه. از «موسیٰ» (علیه السّلام) سخن گفتیم و اهمّیّتش و آوردههایش برای ایران امروز و «مهاجر» و فرماندهان شهیدی که با بغض از آنها سخن میگفت و پایان شیکی که برای خودشان رقم زدند. در نهایت، آرزوی اینکه عاقبت او هم به عنوان یک سرباز، ختم به شهادت شود.
رسانهی KHAMENEI.IR بهمناسبت روز ملّی سینما در گفتوگوی تفصیلی با آقای ابراهیم حاتمیکیا کارگردان برجسته سینمای ایران به بررسی چگونگی شکلگیری و ادامه پروژهی فیلم سینمایی «موسیٰ کلیمالله»، روایتهایی درباره سابقه تعاملات این کارگردان سینما با حضرت آیتالله خامنهای از جمله دیدار اخیرش با رهبر معظم انقلاب پس از نمایش فیلم برای ایشان و نکاتی درباره جنگ ۱۲ روزه اخیر پرداخته است. همچنین روایتی از حاشیهی این گفتوگو نیز از این آدرس در دسترس مخاطبان است.
با او در یکی از روزهای گرم تابستان به گفتوگو نشستیم، در سولهی دمکردهای که پُر بود از وسایل و آکسسوار پروژه. از «موسیٰ» (علیه السّلام) سخن گفتیم و اهمّیّتش و آوردههایش برای ایران امروز و «مهاجر» و فرماندهان شهیدی که با بغض از آنها سخن میگفت و پایان شیکی که برای خودشان رقم زدند. در نهایت، آرزوی اینکه عاقبت او هم به عنوان یک سرباز، ختم به شهادت شود.
بنابراین، من یک بلهی کوچکی گفتم، منتها با خودم میگفتم تو فیلمساز قصّههای اجتماعی در مورد نسل جنگ حساب میشوی و حالا داری میآیی در یک حوزهای که اصلاً مال تو نیست! این جهانِ سینمای تاریخی و مذهبی چیزی است که من در آن اصلاً هیچ تجربهای ندارم و کار نکردهام. اینها دغدغههای من بود و به همین خاطر تردید داشتم، ولی تمام اینها با اذنی که از شخص رهبر انقلاب گرفتم برطرف شد؛ یعنی به خود آقا نامه نوشتم و از ایشان خواستم که به من راهنمایی بدهند که آیا من در این پروژهی حضرت موسیٰ بِایستم یا نه. لذا از خود آقا اذن خواستم، ایشان هم نظر دادند؛ حالا جزئیّاتش الان دقیق یادم نمیآید، ولی یک چیزی نوشته بودند و اشاره کرده بودند که خوب است کار بکنید و حتماً شما در این کار باشید. بنابراین، من دیگر مأمور شدم. من هم آدم مأمور و سربازی هستم که به من مأموریّت میدهند و میفهمم چه کار باید بکنم و وارد این عرصه شدم؛ عرصهی فیلم حضرت موسیٰ.
فیلمنامههایی را شخص آقای سلحشور در ابتدای کار نوشته بود، بعداً هم آقای بهمنپور یک فیلمنامهی دیگری نوشته بود که حقیقتاً آن فیلمنامهها با طبع و روش من خیلی نمیخواند و باید بازنویسی میکردم. بازنویسیاش هم خیلی طول میکشید، برای اینکه خیلی باید روی آن کار میکردم و این باعث شد که بیاییم وارد بحث این فیلم بشویم. من همان اوّل که وارد شدم، دیدم برای یک چنین فیلمی با این عظمت باید یک لوکیشنها و مکانهای مفصّلی ساخته بشود؛ به طوری که هر فصل این مجموعه ۱۱۰ هکتار زمین نیاز داشت که ما باید در آن کلّی ساختمان مقاوم بسازیم که در چند سالی که ساخت فیلم طول میکشد، سرپا بماند. خب هرچه بیشتر شرایط را بررسی میکردم، بیشتر میفهمیدم این کار انگار شدنی نیست، عملی نمیشود، نمیتوانیم بسازیم؛ یعنی با توانی که از تلویزیون و مسائل خود کشور از لحاظ بودجهای و مانند آن میدیدم، فکر نمیکردم این کار به این سادگی رخ بدهد.
تا اینکه این فکرِ مربوط به فضای مجازی و کار کردن به شکل مجازی ــ که اصطلاحاً به آن ویرچوآل(۱) گفته میشود ــ ناگهان ما را کشاند به یک تشکیلات دیگر و شکل دیگر از کار که هیچ کس هم در آن تجربه نداشت. هیچ کس در سینمای ایران نبود که بگوییم این فنّاوری را میشناسد، برویم از او سؤال کنیم؛ مثل اختراع چرخ، باید خودمان یکییکی عناصر آن را کنار هم میچیدیم و میفهمیدیم داریم چه کار میکنیم. البتّه فرنگیها کار کرده بودند، امّا نه به این شکل گستردهای که ما میخواستیم کار کنیم. بههرحال، برای ما حیاتی بود که اینگونه کار کنیم تا این کار عملی بشود. خب طبعاً باید خودمان آستین بالا میزدیم و یکییکی امتحان میکردیم که مثلاً در آب باید چه کار کنیم یا در فضای خشکی باید چه کار کنیم و الیٰماشاءالله بحثهای پیچیدهای که حالا اصلاً در حوصلهی این صحبت نیست که بخواهم توضیح بدهم.
امّا چیزی که توجّه من را جلب کرد، این بود که بعضی دوستان بهاصطلاح اهل قلم ــ که بعضیشان خیرخواه بودند، بعضیشان هم خیرخواه نبودند ــ شروع کردند به نوشتن در روزنامهها که مثلاً «این چرا میآید در این کار؟ این که این عرصه را بلد نیست، این یک جای دیگر را بلد است»! هنوز هم هست؛ الان اگر بروید بگردید، میبینید بعضی هنوز این نیشونوشها را دارند میزنند نسبت به اینکه من جایم اینجا نباید باشد. شروع کردند به اینکه این دارد پولهای درشت میگیرد، پولهای بزرگ میگیرد، استودیو دارد میسازد به چه عظمتی! خب حکایت من هم حکایت آن لاکپشتی است که مرغابیها میخواهند او را جابهجا کنند؛ دهان نباید باز میکردم، باید میرفتم تا به آخر برسد، وَالّا با اینها در چالش میافتادم و اینها هم بدشان نمیآمد. ولی خب ته دلم این بحث بود که «خدایا! از من برمیآید؟ من میتوانم یک فیلم تاریخمذهبی بسازم؟ آیا توفیق خواهم داشت این کار را درست از آب دربیاورم؟» واقعاً اینها همه آن دغدغههای وحشتناک یک فیلمساز است که در سر من بود، به علاوهی بحثی به اسم تکنیک ویرچوآل و کار کردن در یک جای بسته که اصلاً آن تجربه را نداشتیم و خودمان باید این تجربه را به دست میآوردیم. این ریسک بزرگی برای یک فیلمساز است که وارد این حوزه بشود، ولی من امیدوار بودم که هر طور شده این کار را انجام بدهم.
برای آزمایش خودم هم باید حتماً یک فیلم میساختم؛ چون شنیدم بعضی گفته بودند چرا فیلم سینمایی میسازد، برود سریال بسازد! من اینجا آن جوک مشهور را به بعضیها باید بگویم که گفتند یک اسبی تماس گرفت با یک سیرکی و اعلام کرد برای من در این سیرک کار هست که بیایم آنجا کار بکنم، آن طرف پرسیده بود که خب تو چه کاری بلدی، گفته بود احمق من دارم با تو حرف میزنم، یک اسب دارد با تو حرف میزند! واقعیّت این است که اصلاً کسی متوجّه نبود که من دارم در یک محیط بستهی چندمتری کار میکنم و در این فضا من باید یک جهان پیچیده و بزرگ را توضیح بدهم. یک وقت فقط بحث تکنیک است، امّا یک وقت هست که بحثهای معرفتی و دینی هم در کنار آن تکنیک است؛ من باید اینها را با هم ممزوج کنم و برای مخاطبی که انواعش را دیده نمایش دهم؛ بهخصوص در مورد حضرت موسیٰ که تا دلتان بخواهد، از سالها ۱۹۶۰ به بعد یا حتّی قبلتر از آن، غرب کار کرده، سریالها ساخته، فیلمها ساخته.
خب من در این فضا دارم نفس میکشم و میخواهم برای اوّلین بار یک فیلمی بسازم که قصّهاش را باید از قرآن و روایات اهلبیت استخراج کنم و بگویم؛ به طوری که هم باید جذّابیّتهای بصری داشته باشد، هم جذّابیّتهای دراماتیک داشته باشد که قصّه بگویم، مانند همان چیزی که خدابیامرز آقای سلحشور با آن زبان توانست این کار را بکند و آن تأثیر را روی مردم بگذارد. خب این مسئله کارمان را سخت میکرد؛ یعنی من چند عامل را باید رعایت میکردم، ولی چه کنیم با دوست نادان و دشمن آگاه که انگولک میکرد که «نه، اینها بخوربخور است، اینها دارند ماهی فلان قدر پول میگیرند»!
حالا گفتند پای این کار بِایست؛ چرا؟ خب حضرت موسیٰ جزو انبیای بسیار بزرگی است که سیصد و اندی آیهی قرآن از بنیاسرائیل میگوید، از موسیٰ و جزئیّات زندگی او میگوید. حضرت موسیٰ تنها پیامبری است که قرآن وقتی از او حرف میزند، از قبل از آمدنش میگوید، تا وقت تولّدش را میگوید، دردسرهای تولّدش را میگوید، تا به آب انداختنش را میگوید، تا وحی به مادر موسیٰ را میگوید، تا رفتن در قصرش را میگوید، بزرگ شدنش در قصر را میگوید، تا یک کسی را آنجا به قتل میرساند و فرار میکند، بعد میرود پیش حضرت شعیب در منطقهی مَدیَن، آنجا ازدواج میکند، بچّهدار میشود، تا میآید کوه طور و نبوّت را میگیرد، برمیگردد با فرعون میجنگد، آن معجزات نُهگانه در این بین رخ میدهد، با فرعون درگیر میشود و قومش را برمیدارد و از راه دریا فرار میکنند میروند آن طرف که بعد، دوران تیه یا دوران سرگردانی قوم بنیاسرائیل است. بنابراین، یک کار بزرگی است که قرآن هم به همهی جزئیّات آن اشاره میکند. پس این کار، کار خیلی بزرگی است؛ لذا باید باحوصله ایستاد و پنجاه سال هم اگر بِایستی میارزد و حتماً آقا یک چیزی در من دیده که احساس کرده این سرباز میتواند در این نقطه بِایستد و نگهبانی بدهد؛ من هم با این نیّت ایستادهام.
همهی اینها را میگویم، امّا دوست داشتم هر جوری شده این کار را پیش ببرم؛ غیر از اینکه با خودم میگفتم آیا حاتمیکیا میتواند فیلم مذهبی بسازد، آیا حاتمیکیا میتواند فیلم تاریخی بسازد، آیا حاتمیکیا میتواند با شیوهی تکنیک جدیدی که در ایران تجربه نشده، آن زبان قصّه را روایت کند ــ همهی اینها را بگذار یک طرف ــ میگفتم آیا حاتمیکیا میتواند فیلمی بسازد که آقا از آن خوشش بیاید و از آن تعریف کند یا حدّاقل بدش نیاید؟ این یکی برایم خیلی اهمّیّت داشت. تا اینکه فیلم آماده شد و من با همهی قوا، به همراه یاور دلخستهی خودم آقای سیّدمحمود رضوی ــ که در این کار همراه ما بود ــ فیلم را بهسرعت به آقا رساندیم که قبل از اینکه کسی ببیند، اوّل ایشان ببینند.
من یک فیلمنامه نوشتم ــ همین فصلی که شماها در سینما دیدید ــ این فیلمنامه نزدیک هزار دقیقه بود و من این هزار دقیقه را در ۱۳۰ دقیقه خلاصه کرد بودم، آنطور که بهاصطلاح برای سینما کافی است؛ امّا الان میخواهم سریالش را بسازم. تجربهی این فیلم سینمایی در سینما برای من بهغایت مهم بود که ببینم وقتی اکران شود و مردم بیایند سینما، چه کسانی میآیند؛ آیا فقط مذهبیها میآیند؟ آنهایی که اهلیّتی دارند، به این بحثها علاقهمند میشوند؟ تصوّر اوّلیّهام این بود؛ مثل فیلمهای جنگی خودم، میگفتم حتماً یک بسیجی بیشتر به اینها تن بدهد و دل بدهد. بعد که فیلم آمد در سینما، اتّفاقی که افتاد این بود که دیدم به طرز حیرتآوری طیفِ بهاصطلاح غیرمذهبی که اصلاً علقهی با اینگونه فیلمها ندارد، با این فیلم ارتباط بسیار عمیق عاطفی ایجاد کرده! خب خدا را خیلی شکر کردم که چنین اتّفاقی برای آن افتاده. این چیزی که میگویم، به قاعدهی تحقیق است؛ یعنی کاملاً دراینباره تحقیق کردیم. این خیلی مهم بود برایم که نسل جوان به این فیلم اقبال کرد.
من چهل سال است دارم فیلم میسازم و نسلی با من بزرگ شده. الان بعضی وقتها من یک جاهایی میروم، یک نفر پیرمرد بغلم میایستد با ریش بلند و موهای سفید، میگوید من این فیلم اوّل تو را دیدهام، مثلاً فیلم «دیدهبان» تو را دیدهام. بحث من این است که من چهل سال تجربه دارم ولی وقتی وارد عرصهای با این مختصّات میشوم، من باید زحمت بکشم و با همهی قوا کار کنم. ما یک فیلم سینمایی صدوسیدقیقهای ساختیم که از آن فهمیدیم بعضی نکاتش را باید کمتر بگوییم، بعضی نکاتش را باید بیشتر بگوییم، بعضی جاها را باید جور دیگری بگوییم یا در این حوزههایی که مثلاً مربوط به مدارک دینی میشود، باید اینقدر به آن نزدیک بشویم و اینقدر نزدیک نشویم. اینها باعث شد که این تجربه را به دست بیاوریم.
من در طول این پنج سال، یک لحظه بیکار نماندم و با تمام قوا مشغول بودم؛ جمعهها هم سر این کار بودم، کرونا هم گرفتم سر این کار بودم، با همین مختصّات کار میکردم و کار را تعطیل نکردم. طبعاً الان هم با این انرژی دارم وارد میشوم که ولیّ امرم، کسی که بالای سرم است، این آدم با آن مختصّات مذهبیاش، با آن تعلّقات مذهبیاش، با آن علمش، فیلم را میبیند و میگوید عالی است، عالی است، عالی است و اشاره میکند که همین را ادامه بدهید؛ نزدیک به این مضمون که بقیّهاش را هم به همین خوبی بسازید. پس من دیگر باید کارم را شروع کنم.
بنابراین، ما با همهی قوا داریم این کار را میکنیم؛ چون مأموریم، چون من سربازم و خودم را سربازی میدانم که با همهی قوا باید پیش برود. حضرت موسیٰ خیلی زحمت کشید، خیلی درد کشید برای امّتش، برای امّت بنیاسرائیل، برای امّت یعقوب؛ لذا این کار نباید ساده رخ بدهد و انگار ما هم باید آن زجرها را بکشیم، ما هم باید آن نیشوکنایهها را بخوریم، سر راه ما هم باید خار مغیلان باشد تا پیش برویم. نمیتوانیم عادی جلو برویم؛ طوری که بروم دستم را بگذارم به کمرم بگویم بدهید تا من بسازم! کاری که بعضی وقتها در بعضی جاها سنّت میشود؛ اسراف میکنند، خرجها میکنند، امّا خروجیِ آن حالی ندارد و مثلاً نمیتوانی با آن ارتباط برقرار کنی، میبینی همه چیز هست و هیچ چیز نیست.
او در آن فضا دارد کار میکند؛ من کجایم که حالا بیایم ادّعا بکنم؟ من مثلاً میشنوم که برخی میگویند «بله، میخواهد این فیلم را بسازد ولی بعید است کلید بخورد»! من اخیراً این چیزها را از دهان همکارانم میشنوم. به من میگوید «مطمئنّی این فیلم را میخواهی بسازی؟ شایعه است که اصلاً این فیلم کلید نمیخورد»؛ میگویم آقا به خدا من اینجا یک روز کار را تعطیل نکردم، ما هر روز کار کردیم، هر روز پای فیلم بودیم و الحمدلله سر پاییم و با همهی قوا پیش میرویم و انشاءالله که این حمایتها هم رخ بدهد. حمایتها هم از سر گدایی نیست؛ وظیفهشان است، باید کمک کنند.
ما همهی وجودمان را گذاشتهایم و این فیلم هم اگر عمری باشد و من سر این فیلم باشم، باید آخرین کاری باشد که من میکنم. خب چه کنیم که بعضیها این را تحمّل نمیکنند یا من را قیاس میکنند با آن فیلمسازی که مثلاً دارد فیلم شهری میسازد و روزی بیست دقیقه فیلم میگیرد! بابا این فیلم تاریخی است و من در یک ذرّه جا باید این فیلم را بسازم. من دو تا پلان بخواهم بگیرم از این طرف به آن طرف، باید یک روز بعدش بگیرم؛ نمیتوانم همان لحظه این تصویر را بگیرم، از بس جایم تنگ است. از این چیزها بگیر تا موارد دیگری که سر این کار دارم. و هر آنچه ما انجام دادیم، خدا را صد هزار مرتبه شکر، ادّعا میکنم و پایش هم میایستم؛ هر چقدر هم بخواهند نماینده بیاورند و بازرس بیاورند پای این کار، من میگویم که ما هیچ چیزِ دورریزی در این فیلم نداشتیم.
قرآن میگوید این موسیٰ این زحمتها را کشیده برای اینکه یک قومی را از بردگی و از این وضعیّت خارج کند، تا مسیری و راهی به آنها نشان بدهد و تحمّلشان را بالا ببرد. مثلاً برای این قوم که در بیابانها گرفتار بودند و چیزی برای خوردن نداشتند، چهل سال از آسمان «مَنّ و سَلوا» بیاید و بدانیم معجزه است؛ دو روزش را قبول میکنی، ده روزش را خوشت میآید، روز یازدهم میگویی یک چیز دیگر به ما بده! ما سر فیلمبرداریهای خودمان مثلاً چلوکباب کوبیده میدهیم، بعد از بیست روز میگویند ما خسته شدیم، به او کباب برگ میدهی، باز میگوید از برگ هم خسته شدم! بعضی وقتها به خودم میگویم این خُلق و طبع انسان است که از یک جا شروع میکند به عصیان و مثلاً ده روز که حضرت موسیٰ نبوده، میآید سراغ گوسالهی سامری! اینها چیزهایی است که الان هم در بین ما هست؛ بزرگانی که اهل اینجور بحثها هستند باید بنشینند این مسائل را تبیین کنند بگویند چه اتّفاقهایی اینجا میافتد. مگر قرآن همینجوری آمده فقط یک قصّه بگوید، ما بشنویم برویم پی کارمان؟ حضرت موسیٰ یک نبی است با این مشخّصات که حدود چهارصد آیه دربارهی او دارد حرف میزند؛ قرآن برای چه اینها را میگوید؟
در تمام این سالها، آدمهای مختلفی سر راه ما آمدند و در این ریلی که ما داشتیم حرکت میکردیم، دائماً سنگهایی سمت ما پرتاب کردند؛ هر دفعه یک بایدها و نبایدهایی برای ما تعریف کردند، هر دفعه یک مانعی گذاشتند که مثلاً این را نبایست گفت و اصلاً گفتنِ اینها اشکال دارد! یعنی مثل بچّهی اوّلی بودیم که پدر ما را درآوردند سر اینکه تجربه کنند تا حالا نسل بعدی بخواهد بیاید کار کند. خب طبعاً آقا اینجوری نبود.
من یادم هست آن سال بابت فیلم «آژانس شیشهای» ایشان خیلی محبّت کردند و حتّی به عنوان تشویق، من را برای اوّلین بار فرستادند مکّه. یا مثلاً خُلقشان و نوع رفتارشان با کارگردان و اینکه اجازه بدهند کارگردان حرف بزند؛ آنجا جلوی جمع، همه نشستهاند، منِ جوان برگردم بگویم آقا به ما درجه بده، سربازها دم در پادگانها جلویمان را میگیرند، پدرمان را درمیآورند، حقیرمان میکنند، درجهی ما را تعریف کنید که اقلّاً اینها ما را اذیّت نکنند! خب حالا تعبیر این بود که انگار من دنبال درجهام تا فیش حقوقیام برود بالا، ولی منظورم آن جایگاه واقعی بود که آقا هم این را میدانست.
من یک وقتی میخواستم «مهاجر ۲» را بسازم، تخیّلم این بود که این مهاجر من اشتباهی میرود سر از اسرائیل درمیآورد؛ مثلاً در فیلم «مهاجر» دیدید یک جاهایی کنترل آن پرنده از دستشان درمیرود. گفتم اینجا مهاجر من پیشرفت میکند، میرود داخل اسرائیل؛ یعنی یک دژی را میدیدم که بگویم تصادفی رفت داخل و بعد میدیدم عکس میاندازد و این اتّفاقات رخ میدهد. الان شما ببینید این مهاجرهای زمانه دارند چه میکنند، این موشکها چه میکنند! انشاءالله که نسل جدید، نسل تازهنفس، از این گنج استفاده کند و نرود دنبال یک چیزهایی که الان ما در پرده میبینیم.