راز تاب‌آوری جمهوری اسلامی

محسن سلگی، گروه سیاسی الف،   4040615078 ۴۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۴۳ تکراری یا غیرقابل انتشار

چرا جمهوری اسلامی، با بیش از چهار دهه بحران و فشار داخلی و خارجی، هنوز پابرجاست؟ این پرسش ذهن بسیاری از تحلیل‌گران ایرانی و خارجی را مشغول کرده است. اغلب تجربه‌ی فروپاشی شوروی به‌عنوان نمونه‌ای کلاسیک مطرح می‌شود، اما بررسی دقیق نشان می‌دهد که منطق بقای جمهوری اسلامی کاملاً متفاوت است.

در این مقاله، ما انگاره‌ی «بنیاد ناهمگون» را تأسیس کرده‌ایم: جمهوری اسلامی نه به‌رغم اختلاف‌ها و چندصدایی‌ها، بلکه به‌واسطه‌ی همین ناهمگونی‌ها دوام یافته است. این بنیاد ناهمگون، مانند مجموعه‌ای از خطوط مارپیچ و درهم‌تنیده، منظومه‌مند و چندلایه است و هرچه پیچیده‌تر باشد، مقاومت بیشتری در برابر فشارهای بیرونی و بحران‌ها نشان می‌دهد.

شوروی: قدرت یکپارچه و شکننده

شوروی بر پایه‌ی ایدئولوژی واحد و ساختار متمرکز شکل گرفت. همه چیز در چارچوب حزب کمونیست تعریف می‌شد و انسجام کامل، هسته‌ی قدرت بود. این انسجام در نگاه نخست، نشانه‌ی قوت بود، اما یک نقطه ضعف بزرگ داشت: کافی بود یک شکاف کوچک ایجاد شود تا کل بنا فرو بریزد. گورباچف و اصلاحات او همان شکاف را ایجاد کردند؛ وقتی انسجام ایدئولوژیک و ساختاری متزلزل شد، دیگر سازوکار مؤثری برای مدیریت بحران یا بازتوزیع قدرت وجود نداشت و نتیجه، فروپاشی سریع و کامل بود.

جمهوری اسلامی: خطوط مارپیچ و منظومه‌ای که نمی‌شکند

جمهوری اسلامی از آغاز بر بستری ناهمگون شکل گرفت. در درون آن، روحانیون سنتی، نیروهای جوان انقلابی، ملی‌گرایان مذهبی، چپ‌های اسلامی و بعدها اصولگرایان و اصلاح‌طلبان حضور داشتند. این تنوع و چندصدایی به‌ظاهر ضعف است، اما در سطح راهبردی، انعطاف بی‌نظیری ایجاد کرده است.

هر بحران بزرگ، از جنگ هشت‌ساله تا اعتراضات داخلی و تحریم‌های شدید، نه به فروپاشی بلکه به بازتوزیع داخلی قدرت انجامیده است. شکاف‌ها مانند شیارهای مارپیچ صدف حلزون، انرژی را به مسیرهای متعدد هدایت می‌کنند و مانع از آسیب کلان می‌شوند. این خطوط مارپیچ نشان می‌دهد که نظام یک مسیر خطی ساده ندارد؛ بلکه از خطوطی منظومه‌مند و چندلایه عبور می‌کند، جایی که هر جریان در بزنگاه بخشی از انرژی اجتماعی را جذب و از فروپاشی جلوگیری می‌کند.

شوک‌ناپذیری و راز پایایی

در شوروی، یک رهبر یعنی گورباچف توانست هسته‌ی مرکزی انسجام را متلاشی کند. در جمهوری اسلامی چنین امکانی وجود ندارد؛ نظام اساساً فاقد یک مرکز یکپارچه است. هیچ فرد یا جریان واحدی نمی‌تواند نقش «گورباچف ایرانی» را بازی کند. هر شکاف تازه، به جای فروپاشی کل ساختار، به بازتوزیع قدرت و تاب‌آوری بیشتر می‌انجامد. این راز تاب‌آوری همان انعطاف خطوط مارپیچ و منظومه‌مند صدف است که هر نیروی خارجی یا داخلی را به مسیرهای خود هدایت می‌کند و مانع از فروپاشی کلی می‌شود.

تهدیدهای بالقوه

تاب‌آوری نظام به معنای مصونیت مطلق نیست. تهدید اصلی زمانی ظاهر می‌شود که جمهوری اسلامی به سمت «یکدست‌سازی» حرکت کند. حذف کامل جریان‌ها یا تمرکز قدرت در یک نقطه، شیارهای مارپیچ صدف را مسدود می‌کند و انعطاف درونی را کاهش می‌دهد. اگر چنین رخ دهد، نظام همان سرنوشتی را پیدا می‌کند که شوروی تجربه کرد: فروپاشی ناگهانی پس از اولین ترک جدی.

پیامدهای راهبردی

تنوع درونی، شرط بقای نظام است. هرچه چندصدایی و ناهمگونی بیشتر حفظ شود، ظرفیت جذب بحران بالاتر می‌رود. هرچه به سمت یکدستی حرکت کنیم، احتمال فروپاشی افزایش می‌یابد. شبکه‌های نهادی و اجتماعی که خطوط مارپیچ را تشکیل می‌دهند، ستون‌های تاب‌آوری هستند و باید حفظ شوند.

نتیجه‌گیری

انگاره‌ی «بنیاد ناهمگون» نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی به دلیل همان تضادها و چندصدایی‌ها، مانند صدف حلزون که خطوط مارپیچ و منظومه‌مندش را به هم نمی‌زند، توانسته از بحران‌های مهلک جان سالم به‌در ببرد. آنچه در نگاه نخست ضعف به‌نظر می‌رسد، در سطح راهبردی نقطه قوت است. پیش‌بینی‌های مبتنی بر الگوی شوروی برای ایران نه‌تنها خطاست، بلکه تحلیل‌گران را از درک منطق بقا و تاب‌آوری این نظام دور می‌کند.

در پايان، اگر جمهوری اسلامی، تک‌خطی بود، می‌شکست. در عوض، چندخطی است و در عین‌حال در یک منظومه‌ی(صدف حلزون) چندخطی است. به بیان دیگر، خطوط دوّار است، نه خطوط موازی.