تاسیان، افسوس تحریف واقعیت

مینو خانی، گروه فرهنگی الف،   4040505063 ۲۵ نظر، ۰ در صف انتشار و ۹ تکراری یا غیرقابل انتشار

تاسیان یک حس است، حس غم از دست دادن، جای خالی یک عزیز، جای خالی واقعیت.

تینا پاکروان 20 قسمت سریال «تاسیان» ما را با خود کشاند تا بعد از 45 سال بعد از پیروزی انقلاب به ما نشان دهد انقلاب را حتی چپ‌ها هم رقم نزدند. آنها ابزار فردی (امیر با بازی هوتن شکیبا) با یک انگیزه به شدت شخصی و فارغ از هر گونه احساس مسوولیت اجتماعی بودند.

«روزی روزگاری ایران»، شعار تینا پاکروان در دو سریال «خاتون» و «تاسیان» است. هر چقدر «خاتون» توانسته بود شخصیت اصلی‌اش را در دل تاریخ معاصر نشان بدهد و توانسته بود این تاریخ معاصر را نزدیک به آنچه می‌شناسیم روایت کند، «تاسیان» همان اندازه در تحریف واقعیت تاریخی موفق بود. تاسیان پاکروان هر چیزی بود جز روزی، روزگاری ایران.

هر چقدر «خاتون» در پردازش فرم و محتوا قوی بود، «تاسیان» ضعیف بود؛ ضعیف نبود، ساده انگاری درک و شعور مخاطب بود. روایتی که نویسنده هر جا منطق و روابط علت و معلولی را کم آورده بود، سمت و سوی داستان را به سمت خواسته و هدف خودش برده بود، بدون اینکه یک بار با خودش بگوید مخاطب من شعور دارد، کمی او را جدی بگیرم، ذره‌ای به شعور و شناخت او احترام بگذارم.

درست است که داستان عاشقانه امیر و شیرین به عنوان شخصیت‌های اصلی و محوری داستان، همان داستان تکراری عاشقانه دختر پولدار و پسر فقیر و تلاش پسر برای رسیدن به دختر بود و این داستان به عنوان یک الگوی اسطوره‌ای (طبق نظر کلود لوی استروس، نظریه‌پرداز فرانسوی) تا جهان بر پاست می‌تواند دستمایه ساخت اثر قرار بگیرد. اما این الگوی ازلی و ابدی باید رنگ و بوی زمانه روایت را داشته باشد، باید جهان خود را بسازد تا ضمن تاسی به پیروی از الگوی مشخص، متمایز از روایت‌های مشابه باشد. در حالی که جهان امیر و شیرین همانقدر غیرقابل باور و حتی خنده‌دار بود که فیلم‌فارسی‌های دهه 40 و 50 و این چیزی نیست جز سقوط حرفه‌ای عوامل سازنده خصوصا فیلمنامه‌نویس و کارگردان .

فارغ از برخی بازی های خوب بازیگران، می‌توان درباره شخصیت‌پردازی الکن، طراحی صحنه و لباس که ربطی به زمان داستان نداشت، شعارهای شبه‌وطن‌پرستانه جمشید نجات (با بازی خوب بابک حمیدیان) نوشت که هر کدام در جای خود بسیار مهم و در باورپذیر شدن داستان سهیم‌اند، اما مساله مهمتر تحریف تاریخ است؛ تاریخی که هنوز بسیاری از افرادی که آن را زیسته‌اند، در قید حیات هستند، هنوز آن روزها را به یاد دارند، هنوز رد آثار آن روزها در زندگی و پیرامون‌شان دیده و حس می‌شود.

ساواک تینا پاکروان جایی بود که هر کس دلش می‌خواست می‌توانست کسی را سر کار ببرد، در جایگاه بازجو بنشاند، اسلحه به دستش بدهد، به ماموریت‌های مهم بفرستد و رئیسش آنقدر مهربان و باگذشت بود که با بزرگترین خطای ماموران خود به دیده اغماض می‌نگریست و نهایت تنبیه (که البته روابط دوستانه ارتش با جمشید نجات بود و نه ضابطه و اجرای قوانین ساواک)، تبعید به بایگانی بود که اتفاقا او را در مخزن اصلی می‌گذاشت که می‌توانست هر گونه بهره شخصی و حرفه‌ای ببرد، همانگونه که سعید (با بازی خوب صابر ابر) کرد.

از همان قسمت دوم و سوم که امیر با کمک سعید، مامور ساواک شد و خیلی زود وارد عملیات و اتاق بازجویی شد، گفتیم که این ساواک، ساواک زمان پهلوی نیست، این ساواکی که می‌شناختیم و هنوز از روایت‌های آن لرزه به تن‌مان می‌اندازد نیست، اما تینا پاکروان نیت دیگری داشت. ساواک تاسیان، ساواک تینا پاکروان بود نه ساواکی که هر کس به آن گرفتار شد، سوخت و بنیادش بر باد رفت.

قسمت آخر «تاسیان» بیانیه تینا پاکروان درباره انقلاب بود. انقلابی که مذهبیون آن (امید و دوستانش) زندانی شدند و کسی از سرنوشت‌شان خبردار نشد و این یعنی مذهبیون نتوانستند نقشی در انقلاب داشته باشند (هر چند پایان داستان، به ثمر رسیدن انقلاب نبود، نوید آن را می‌داد). سرکرده چپ‌هاشان (رجب‌زاده با بازی مهران مدیری) در نهایت بی‌صداقتی و ناجوانمردی جان جوان ها را به خطر انداخت و خود گریخت و آن عده هم که مثلا نمادی از جامعه انقلابی بودند، در کارخانه نجات و به تحریک امیر برخاستند، چون امیر باید جلوی رفتن شیرین به خارج از کشور را می‌گرفت پس کارگران را آنقدر تحریک کرد که کارخانه را آتش زدند و به خانه نجات حمله‌ور شدند. تنها صحنه بیرونی و حضور مردمی در خیابانها، ترافیک بود که مانع حرکت شخصیت‌های اصلی و حتی مجروح کردن آنها (و این یعنی ایجاد مانع در روند زندگی) شد و اگر حضور مردمی دیده شد، عده‌ای مردم سردرگم بودند، نه کسانی که با آگاهی در خیابان شعار می‌دهند و حرکت انقلاب را پیش می‌برند.

در نهایت مرگ اشک‌انگیز شخصیت‌های اصلی، مرگ عشقی بود که پدر لجباز سخت‌گیر آن را نمی‌خواست و نمی‌پذیرفت، هر چند عاشق دخترش بود، هر چند نفسش به نفس «جوجه»اش بند بود، اما هیچ وقت به حرفش گوش جان نسپرد. مرگ امیر و شیرین، مرگ عشقی بود که کارگران معترض تحریک‌شده مثلا انقلابی به سرکردگی دزد کارخانه (محسن با بازی شهرام قائدی) دنبال طلب حقوق مادی خود باعث شدند. چون انقلاب پاکروان باید مانع رسیدن عاشق به معشوق و روند درست زندگی شود تا تاسیان پاکروان درست رقم بخورد و مخاطب تاسیان، «تحریف واقعیت» را با خود به همراه ببرد و به این بیندیشد که چگونه، چقدر و با چه اهدافی واقعیت زنده جاری تحریف می‌شود؟