تودهنی محکم عبدالکریم سروش به رضا پهلوی

  4040331064 ۱۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۷ تکراری یا غیرقابل انتشار

عبدالکریم سروش رضا پهلوی را "پیرکودک بی‌فرهنگ" خواند و نوشت: این روزها با ذوقی کودکانه و ابلهانه به یمین و یسار می‌رود و رعد و برقی و کرّ و فرّی می‌کند و چون شغالی در پوستین ببر چنگ و دندان می‌نماید و سرخوش از رؤیای تاج و تخت و دل‌سپرده به وعده‌های غاصبان قصّاب، می‌کوشد تا مشتی وحوش حلقه بگوش را گرد آورد و به اربابان بنماید که «هیچ شهی چون من این سپاه ندارد.»

به گزارش ایرنا، عبدالکریم سروش در مطلبی با انتقاد شدید از حمایت رضا پهلوی از حملات تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی به کشورمان، نوشت:من به حقیقت مسخره‌تر و مضحکه‌تر و فرومایه تر از این شخصیّت نالایق و نادان و این مجسّمة خیانت به وطن در عمرم ندیده‌ام. اگر کسی را بتوان «جاهل مرکّب» خواند هم اوست که نمی‌ فهمد و نمی‌ فهمد که نمی‌ فهمد.غرق منجلاب است و می پندارد گلاب است.

سروش در مطلب خود تاکید کرده است: مالیخولیای قدرت او را چنان مست کرده که از تهی‌مغزی و یاوه‌گویی خود خبر ندارد و همینکه مشتی مشتریان مخبط برایش کف میزنند و دف میزنند، از فرط شوق گریبان چاک می‌کند و از خاک بر افلاک می‌پرد. پدربزرگش را استعمارگران آوردند و بردند. پدرش هم که خادم همان مخدومان بود به خلق جفا کرد و از خلق قفا خورد و در غربت با خفت مُرد و این یکی فقط خورده و خوابیده ولی هنوز نمُرده! و اکنون زهی سفاهت و بلاهت که این پیرکودک بی‌فرهنگ می‌خواهد در رکاب سرجوخه های اسرائیلی آفاق را درنوردد و پا بر خاک ایران نهد و طاوس علّیین و سلطان مشرق زمین شود.

وی می‌افزاید: والله چنین اوهامی در خواب مستان خراب هم نمی‌گنجد و نمی‌دانم با کدام افسون و افیون وی را چنین مست و مجنون کرده‌اند که تب کرده و کف بر لب آورده و خواب پنبه دانه می‌بیند. مرا با وی سخنی نیست که سخن گفتن با ابلهان، عین ابلهی است.

سروش در قطعه شعری خطاب به فریفتگان و خریداران او نوشت :
بر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ای
با چنین خرسی مرو در بیشه‌ای
این دلم هرگز نلرزید از گزاف
نور حق است این نه دعویّ و نه لاف
اگر از حاکمان جمهوری اسلامی برگشته‌اید، از ایران که برنگشته‌اید لااقل رهبری را برگزینید که اهل کام و ناز نباشد و جوانی را در عشرت و بطالت سپری نکرده باشد و طوق بردگی بر گردن و جامه ذلّت بر تن نداشته باشد و شرم و شرافتی و عقل و شجاعتی در او دیده شود.

سروش در پایان مطلب خود آورده است که شعر خواجه شیراز این روزها به دل می‌نشیند:
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان‌سوزی نه خامی بی‌غمی