سعید شریعتی، فعالسیاسی اصلاحطلبی است که هر چند در فضای نخبگانی شناختهشده است اما آمدن او به متن فضایعمومی به آبانماه 1401 بازمیگردد؛ اوج اغتشاشات و شورش «زن،زندگی،آزادی» و واقعه شاهچراغ که تروریستها خون 13 نفر از هموطنانمان را بر زمین ریختند؛ واقعهای که داعش مسئولیت آن را بهعهده گرفت اما مطابق معمول نظریهپردازان «کار خودشونه» برای شبههافکنی وارد میدان شدند؛ براندازان و بخش فعال اصلاحطلبان دوشادوش یکدیگر قدم برداشتند؛ از آن ور آبیها که انتظاری نیست اما اصلاحطلبان داخلی بر خلاف تعهداخلاقی خود، به تحریک افکارعمومی و انتساب اتهاماتی غیرمستقیم به حاکمیت پرداختند.
شریعتی به عنوان یک فعالسیاسی و رسانهای که فراتر از او انتظار میرفت، با ادعاهایی عجیب و غیرمستند، خواسته یا ناخواسته آغازگر پروژه اتهامزنی بود که انتها نداشت و هر چند بعداً مواضع اولیه خود را تعدیل کرد اما از این اظهارات کذب، اثر خود را بر جای گذاشته بود.
با این مقدمه و ارائه تصویری اجمالی از شریعتی، به سراغ صحبتهای اخیر او در مصاحبهای که با یک روزنامه اصلاحطلب داشته میرویم.
شریعتی مطابق همقطاران خود، مدافع جریان «زن،زندگی،آزادی» است و در اظهارات اخیر خود خواستار فضا دادن نظام به مدافعین این جریان و نمایندگانش شده است.
او در پاسخ به سوالی درباره تحقق انتخابات مشارکتی و ضرورت تغییر سیاستگذاریها و برنامهریزیها گفته: «گروههای سیاسی مطالبات متفاوتی دارند، باید دید آیا طرفداران جنبش زن، زندگی و آزادی میتوانند کاندیدای مورد نظر خود را در انتخابات آینده داشته باشند. آیا طرفداران این جنبش میتوانند به مردم قول دهند که به ما رای دهید تا در انتخابات پیروز شویم، در مجلس، قانون حجاب و عفاف را از دستور کار خارج کرده و جرمانگاری حجاب را لغو کنیم؟ طبیعی است که به نمایندگان این جنبش اجازه حضور داده نمیشود، نه تنها اجازه حضور تفکرات منتقد در جامعه داده نمیشود، بلکه حتی بسیاری از اصولگرایان میانهرو و سنتی هم احراز صلاحیت نمیشوند. تنها یک طیف خاص از یک جریان مشخص محافظهکار و تندرو، اجازه و فرصت حضور در انتخابات را پیدا میکنند و باقی رقبا از دایره انتخابات بیرون انداخته میشوند.مبتنی بر این واقعیتهاست که سعید حجاریان اعلام میکند که باید تکانهای اساسی، فورس ماژور و بزرگ در حد استعفای دولت سیزدهم در جامعه شکل بگیرد تا حداقل بخشی از مردم مجاب شوند که میتوانند مطالبات خود را تحقق بخشند.»
این اظهارات نشان میدهد که شریعتی خوانش درستی از ماهیت «زن، زندگی، آزادی» ندارد؛ او این شورش را به مثابه جنبش درنظر میگیرد و این تفسیر غلط از شخصیتی چون او بعید است.
ماهیت این تحرکات، رادیکالی، خشونتبار و آمیخته به تروریسم بود؛ هر چند برخی در داخل سعی داشته باشند چهره شورش سالگذشته را بزک کنند اما واقعیت آن است که حقایق پنهانشده در پشت شعار «زن،زندگی،آزادی»، تلفیقی از ستیزهجویی و بیوطنی است.
این جریان نه با اخلاق نسبتی دارد، نه درک درستی از جامعه ایران و مختصات آن دارد، نه به ارزشهای ملی وقعی مینهد، برای رسیدن به مقاصد خود با متخاصمترین نیروها پیوند برقرار میکند، ابایی از تجزیهطلبی ندارد، موافق دخالت خارجی و حمله نظامی به کشور است، با فقر ملت سر سازش دارد، از خونهای بر زمین ریختهشده ارتزاق و کاسبی میکند، حیات خود را در ناامنکردن روان جامعه میبیند و با هر آنچه که رنگی از دین و مذهب داشته باشد دشمنی میکند. مخلص کلام اینکه هدایتکنندگان جریان «زن،زندگی،آزادی» مصداق عینی انحطاط و زوال مطلق هستند.
شریعتی و بسیاری از اصلاحطلبان به این خطا دچارند که تصور میکنند خواستههای نمایندگان و مدافعین این جریان براندازانه در چهارچوب جمهوریاسلامی اصلاحشده مدنظرشان میگنجد و بدینترتیب سعی در نمایندگی مطالبات آنان دارند و خواستار فضادادن حاکمیت به این جریان هستند.
در صورتی که اساساً ماهیت رفتارهای خشونت آمیز سالگذشته فراتر از مرزهای حکومتی قابل تفسیر است؛ حامیان اصلی «زن،زندگی،آزادی» خود را جریانی میدانند که به هر قیمت ممکن در پی براندازی جمهوریاسلامی هستند و تمامی نیروهای سیاسی نظام از جمله اصلاحطلبان را کنار زده و حتی لایق سب، ناسزا و مجازات میدانند.
آنان در خیالهای خامشان، فردای براندازی را تصور میکنند که سیاسیون ایرانی را به دار مجازات آویخته و عجیب است که اصلاحطلبان به این جریان دخیل بسته و چنین صورتبندی غلطی دست زدهاند.
«زن،زندگی،آزادی» نوزاد نارسی بود که به زوال رفته و نفسهای آخر خود را میزند؛ هر چند تا پاکسازی زواید این نوزاد نارس، اقداماتی نیاز است اما بدونشک آینده این جریان را باید در موزههای تاریخ اجتماعی ایران جست، نه در انتخابات و فضای سیاسی که اصلاحطلبان در پی تحقق آن هستند!