تشیع چگونه تبدیل به ایدئولوژی روشنفکران ایرانی شد؟

محمد مهدی اسکندری،   4010902011 ۳ نظر، ۰ در صف انتشار و ۵ تکراری یا غیرقابل انتشار
تشیع چگونه تبدیل به ایدئولوژی روشنفکران ایرانی شد؟

دهه‌های بیست و سی شمسی در ایران، کشور بستری برای غلیان تفکرات و ایدئولوژِی‌های گوناگون سیاسی بود. در اوایل  دهه بیست و با ورود متفقین به کشور، حزب توده با رهبری فکری تقی ارانی پایه‌گذاری شد و فصل جدیدی را پیش روی تاریخ و حیات سیاسی کشور ایران گذاشت.

اواخر این دهه و دهه سی تا اواخر دهه چهل هم اندیشه‌های لیبرال که آمیخته با ناسیونالیسم ایرانی بود جاری و ساری شد و در برهه‌ای سیاست اجرایی کشور را به دست گرفتند. اما از خودبیگانگی اجتماعی، ناکامی روان‌شناختی بین جامعه و شکست‌های راهبردی در ساحت سیاست، موجب شد چندان این تفکرات وارداتی توفیق کسب نکنند و مقبول جامعه ایرانی واقع نشوند و از همه مهم‌تر سلاح سرکوب سلطنت پهلوی به انحای مختلف به سراغشان بیاید.

استاندارد دوگانه حزب توده در غائله آذربایجان و سرخوردگی لیبرال‌ها پس از کودتا 28 مرداد بسیاری را از جمله اعضای همین جریانات چپ و راست، به این فکر فروبرد که شاید مشی و خط دیگری را باید برای پیش‌برد اهداف انتخاب نمود. در این اثنا، ما شاهد سربرآوردن تشیع به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی و مبارزه در بین روشنفکران و دانشگاهیان کشور هستیم که قرار است آن روی سکه مذهب ایرانیان را به نمایش بگذارد. این بار تفکر شیعی نه به عنوان امر صرفاً مذهبی که دربردارنده مجموعه عقاید، احکام و مناسک مدهبی است؛ بلکه به عنوان یک مکتب انقلابی قرار است در صحنه جامعه ایرانی کنشگری داشته باشد. 

شیعه درست پس از اینکه روشنفکران ایرانی آنتی تز آن را تجربه کردند به عنوان یک حوزه پژوهش فکری در ایران محبوب و پرطرفدار شد. در  دهه‌های ۱۳۱۰ و ۱۳۲۰ تعدادی از روشنفکران برجسته ایرانی سعی در ارائه روایتی از تاریخ پیش از اسلام داشتند که بتواند هسته ناسیونالیسم ایرانی را فراهم آورد. احمد کسروی، علی‌اکبر دهخدا، علی دشتی و صادق هدایت چهره‌های سرشناس این نسل قدیمی‌تر روشنفکران ایرانی بودند. برخی از این گروه از روشنفکران که اغلب احساسات و عقاید ضد اسلامی شدید داشتند، به طور پیوسته سعی در کاستن از نفوذ زبان عربی در ادبیات فارسی داشتند و حتی پرسش‌هایی در خصوص اعتبار اسلام به عنوان مذهبی معتبر و پذیرفتنی طرح کردند. این موضوع البته به اشکال و انحای مختلفی از سوی سلطنت پهلوی صورت می‌گرفت وبه خصوص در زمان پهلوی اول سیاست‌های ضد دینی و اسلامی در کشور فراگیر شد. البته رضاخان هنگام دست زدن به چنین اقداماتی این سخن ناپائون را فراموش کرده بود که:«هیچ چیز نمی‌تواند جای نفوذ مذهبی را پر کند و این ناسیونالیسم مصنوعی را نجات دهد.» 

به هرحال جریان روشنفکران اولیه  نتوانست نفوذ چندانی میان توده‌های مردم پیدا کند. شکست آنان در نفوذ در بین مردم دو علت داشت: نخست اینکه این گروه از روشنفکران پدیده اب همچون دین را نقد می‌کردند که بیش‌تر ایرانی‌ها عمیقاً شیفته آن بودند، بیش‌تر این روشنفکران با ناچیز انگاشتن قدرت شیعه به عنوان نیروی اجتماعی و فرهنگی نافذ و گیرا، صرفاً درگیر مباحث دانشگاهی درباره برتری ادبیات فارسی بر ادبیات عرب یا برتری آیین زرتشت بر اسلام بودند. دلیل دیگر شکست جریان روشنفکری ضد اسلامی هماهنگی آن با دکترین رسمی رژیم پهلوی بود.

در چنین بستری تعداد فزاینده‌ای از روشنفکران جوان‌تر به شیعه به عنوان یک چارچوب ایدئولوژیک عام توجه نشان دادند. به باور بیش‌تر این روشنفکران، شیعه هم عمیقاً در جامعه پذیرفته شده بود هم اگر به درستی تفسیر می‌شد می‌توانست به اندیشه و پیام سیاسی شایسته‌ای شکل بخشد. آن‌ها معتقد بودند شیعه مذهبی جذاب و گیراست، زیرا مذهبی مشخصا ایرانی است، یعنی با مذهب بقیه جهان اسلام متفاوت است. شیعه یک ایدئولوژی بیگانه یا وارداتی نبود در حالی که تقریباً تمام دیگری ایدئولوژی‌ها اینگونه بودند.به طور مثال جلال آل احمد یکی از این روشنفکران است که به گفته همسرش:«بازگشت آل‌احمد به مذهب راهی برای رهایی از امپریالیسم و حفظ هویت ملی بود.»

علی شریعتی، یکی دیگر از این روشنفکران تشیع‌گرا بود که اعتقادش بر این بود از اسلام سیاست‌زدایی شده و دینامیسم انقلابی آن تضعیف شده است و از نوعی ایدئولوژی تمام‌عیار به  سنت تغییر یافته است. مهدی بازرگان، اولین رئیس دولت در دوره پساانقلابی ایران نیز چنین می‌پنداشت که تحریف اسلام اصیل چیزی جر خطای نیاکان ایرانی نیست و باید به یک رنسانس اسلامی دست زد تا هم دین را به شکل صحیح ساخت و هم راه پیشرفت را پیگیری کرد. 

 مهم‌تر اینکه درگیری با مسأله سیاست یکی از مولفه‌های برجسته تاریخ شیعه بود مولفه‌های یاد شده باعث شد تعداد فزاینده‌ای از روشنفکران ایرانی در دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به شیعه توجه نشان دهند با آثار و نوشته‌های روشنفکر شیعه بیش‌تر و بیش‌تر از یک فرقه مذهبی به نوعی ایدئولوژی سیاسی و در حقیقت نوعی ایدئولوژی انقلابی تغییر می یافت.