«هیلری پاتنم»
(منتخبِ مقالههای فلسفی)
نویسنده: هیلری پاتنم
تدوینگر: کاوه لاجوردی
مترجمان: مجموعۀ مترجمان
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1401
273 صفحه، 110000 تومان
****
اولین آشنایی من با هیلاری پاتنم ناآشنایی من با هیلاری پاتنم بود. به علت تشابه اسمش با نام کوچک برخی سیاستمداران ایالات متحده، تصورم این بود که هیلاری پاتنم نیز خانم است. چون خیال میکردم ممکن است سنخیتی با آن علیامخدره داشته باشد، کنجکاو نشدم دربارۀ او بیشتر بدانم. سهل است؛ از او فاصله گرفتم. «دور باید شد از این شخص غریب!» ولی هر جا میرفتم با او مواجه میشدم. در حوزۀ فلسفۀ تحلیلی و مخلفاتش به کنار، دربارۀ ایمانوئل لویناس، عرفان یهودی، پراگماتیسم، و حتی در باب رمان فوقِ خفن لویی فردینان سلین، «سفر به انتهای شب»، هم به مقالاتی از او برخوردم. هر وقت اثری از او میدیدم، پیش خودم میگفتم: «چه خانم پرکاری!» تا اینکه روزی تلویزیون را روشن کردم تا برنامۀ براین مگی فقید را تماشا کنم؛ «مردان اندیشه». آنجا بود که برای اولین بار او را دیدم و شناختم. متین، مهربان و لبخندزنان؛ یکپارچه آقا، یکپارچه فیلسوف. و من – دروغ چرا – به یک نگاه شیفتهاش شدم.
جذابیت گفتار پاتنم کنجکاویام را برانگیخت تا بیشتر با او آشنا شوم. فهمیدم پاتنم یکی از اذهان فلسفی درخشان دورۀ معاصر است و میراثی فکری بر جای گذاشت فراتر از چارچوب تنگ فلسفۀ آکادمیک. او در ابتدا یک واقعگرای تجربی بود که اعتقاد داشت علم بالاترین ارزش معرفتی و واقعنمایی را دارد. اما کمکم از این موضع فاصله گرفت. البته به جانب تفریط، یعنی نسبیگرایی، کشیده نشد. او به دنبال حد وسط رفت و جایی در میانه موضعگیری کرد. آن موضع و حد وسط پراگماتیسم بود. حکایت پاتنم همانند حکایت برخی از دیگر فیلسوفان تحلیلی بزرگ، همچون کواین، دیویدسون و رورتی، است که سرانجام در قلمرو پراگماتیسم سرزمینشان خیمه زدند. البته این گذر یک گذر منطقی است و پیامدهای نظریاتشان آنها را به این نقطه سوق داد.
این ماجرا بر جذابیت او افزود و مرا بیشتر علاقمند ساخت که نوشتههایش را بخوانم. گشتم و چیز چشمگیری نیافتم. اما این وضعیت با اهمیت فلسفی پاتنم تناسب نداشت؛ هیچ تناسبی نداشت. هنوز هم اگر کسی بخواهد فلسفۀ آکادمیک، بهویژه فلسفۀ تحلیلی، را جدی دنبال کند، باید حتماً به سراغ پاتنم برود. حالا به فرض محال و پناه بر خدا ممکن است کسی بخواهد جدی فلسفه بخواند و لذا تصمیم بگیرد که آثار پاتنم را ببیند؛ خب چه بخواند؟ مشکل همینجاست که تقریباً هیچکدام از کتابهای پاتنم به فارسی ترجمه نشدهاند، بهجز سه کتاب کوچک و لاغراندام. بهعلاوه، این هم مهم است که بدانیم آن چرخش یادشده در اندیشههای پاتنم رخ داد. واضح است که این تغییر اساسی، اثر خود را در مقالات هم نشان میدهد؛ یعنی برخی از مقالات مقبول خود پاتنم نباشند؛ و نیستند.
از همینجا به ارزش و اهمیت این کتاب پل میزنم. اولاً این مجموعه مقالات اولین ترجمۀ جدی و مفصل از نوشتههای اصلی پاتنم است. ثانیاً مقالات این اثر گزینش شدهاند و تقریباً مشهورترین و موثقترینِ آنها در کنار هم جای گرفتهاند؛ زیرا پاتنم دورههای فکری مختلفی داشته و نظریاتش تغییر کرده است. نظر اغراقآمیز منتقدان به کنار، خود او تصریح میکند که چیزی حدود بیست درصد از مقالههای خود را مردود میداند. البته پاتنم بر این باور است که بازبینی و خودانتقادی بسیار سازنده است. او میگوید: «نقد خود - یعنی نقد هر آنچه که قبلاً منتشر کردهام – یکی از آن چیزهایی است که باعث میشود ایدههایی جدید بپرورانم. در مورد نقد خود، همیشه نسبت به آنچه که در گذشته نوشتهام موردی برای نارضایتیام وجود دارد و تشخیص آن نارضایتی و فکر کردن به اینکه چرا از آن ناراضی هستم و چه کاری باید با آن انجام دهم، معمولاً هدف و مقصد کار بعدی من را تعیین میکند.»
سه حوزه بیش از دیگر موارد مشغولیت ذهنی پاتنم بود: فلسفۀ ذهن، فلسفۀ زبان و فلسفۀ علم. (گفتگوی مشهور براین مگی با پاتنم هم دربارۀ فلسفۀ علم بود.) ده مقالۀ این کتاب هم در سه بخش با همین عناوین جای گرفتهاند. اما این کتاب فقط مجموعه مقالات منتخب نیست. چند مقدمه و مؤخرۀ جالب هم دارد. دو مورد از آنها دو بخش از زندگینامۀ خودنوشت پاتنم است؛ یکی دربارۀ منطق ریاضی است و دیگری در باب واقعگرایی. بنابراین با کتابی مواجهیم که مجموعهای است از مطالب فلسفی طراز اول؛ هم در کلیات و هم در جزئیات. خوانندۀ دقیق میتواند از لابهلای سطور نکاتی ارزشمند را شکار کند؛ مثل این جملۀ درخشان: «ذهن و عالم، توأماً، ذهن و عالم را میسازند.»
با توجه به این مطلب، ارزش این نوع گلچین مقالات بهخوبی روشن میشود. ولی فقط این هم نیست. برای ما آریاییهای سودایی، این مجموعه مقالات یک اثر مرجع است، هم از جهت محتوایی و هم از جهت روشی. به نظرم، از هر دو جهت، مخاطب اصلی این کتاب دانشجویان علاقمند و کوشای فلسفه هستند. به دیگران که امیدی نیست.
از جهت محتوایی، این مقالهها صرفاً بخشی از بهترین مقالههای پاتنم نیستند، بلکه در کل سنت فلسفۀ تحلیلی جزو منابع کلاسیک به شمار میآیند، همانند مقالۀ مشهور «مغزهای در خُمره». اما از جهت روشی، به نظرم ارزش و اهمیت این مقالهها فراتر از سنت فلسفۀ تحلیلی است. به تعبیر دیگر، میخواهم به این سؤال پاسخ دهم که فارغ از پرداختن به فلسفۀ تحلیلی، اساساً چرا باید چنین مقالاتی را خواند؟ پاسخ اجمالی این است: تربیت ذهن و انتظام فکر. این پاسخ کوتاه را باید توضیح دهم.
خیلی خیلی مهم است که در ساحت فلسفهورزی، ذهن و فکر دقیق، منظم، منسجم، شفاف و استدلالی داشته باشیم. این ویژگیها ابتداءً برای شخص وجود ندارند و عموم افراد به طور طبیعی ذهن و فکری آشفته، شلخته، مبهم، بیربط، بیحسابوکتاب، درهم، قروقاطی و مزخرف در مزخرف دارند. حتی در ساحت فلسفه نیز این مشکل به چشم میخورد. باور کنید! ظاهراً بعضی از فلسفهها نیز آنچنان را آنچنانتر میکنند، و ذهن و فکر مغشوش افراد را رسماً تبدیل به جهانی از کائوس میکنند. (فلسفۀ کژ و کوژ یکی از مؤثرین و موفقترین راهها برای رسیدن به جنون و روانپریشی است.) اهالی فلسفه، بهویژه دانشجویان، باید به این سمت و سو حرکت کنند که از چنان ذهن و فکر پروردهای برخوردار شوند. و به طور کلی این نکته را بیفزاییم که انضباط ذهن نوعی کمال انسانیست که در همۀ عرصهها جلوهگر میشود و به کار میآید. یکی از بهترین روشها – اگر بهترین روش نباشد – خواندن مقالات دقیق، منظم، منسجم و مستدل بزرگان فلسفۀ تحلیلی است. خواندن دقیق، درست و باحوصلۀ چنین مقالاتی، برای مثال همین کتاب، یک مطالعۀ صرف نیست، بلکه یک تجربه است؛ چیزی شبیه به شرکت در یک دورۀ آموزشی چندماهۀ فلسفه.
با وجود این اهمیت و کاربرد، اگر کسی در پی چنان مقالاتی باشد، در زبان فارسی به تعداد انگشتان یک دست هم کتاب پیدا نمیکند. متأسفانه خواندن مقالات کلاسیک فلسفۀ تحلیلی حتی در فضای آکادمیک دانشگاههای ایران هم متداول نیست. نکتۀ مهم دیگر این است که یکی از علل ننوشتن یا ناتوانی در نوشتن مقالات خوب و درست همین نخواندن مقالات خوب و معیار است. وضوح، دقت، صراحت، انسجام، قدرت نقادی و استحکام استدلال مقالات پاتنم مثالزدنی است. به همین دلیل خواندن این کتاب کار سادهای نیست و نیاز به صرف زمان و تمرکز ذهن دارد. اما این دشواری فایدهای بزرگ و ماندگار در پی دارد. بهعنوان دلیل این مدعا، نقل چند سطر کافی است:
«آنچه پوپر پیوسته در دیدنش ناکام است این است که عمل تقدّم دارد: ایدهها واقعاً و بهخودیخود غایت نیستند (اگرچه تا حدی بهخودیخود غایت هستند) و اینطور هم نیست که در برگزیدن ایدهها، "نقد کردن" واقعاً و بهخودیخود غایت باشد. اهمیت اولیۀ ایدهها در این است که راهنمای عملاند، در این است که صورتهای کاملی از زندگی را ساختار میبخشند. ایدههای علمی راهنمای عملاند در علم، در تکنولوژی، و گاهی در زندگی عمومی و خصوصی. در علم سروکار داریم با سعی در کشف ایدههای صحیح: بر رغم پوپر، این نه تاریکاندیشی بلکه مسئولیتپذیری است. ایدههایمان را – ایدههای صحیحمان را، و بسیاری از ایدههای ناصحیحمان را – با مطالعۀ دقیق جهان حاصل میکنیم.»
*دکترای فلسفه