خانه پدری

احمد راسخی لنگرودی، گروه کتاب الف،   4010413122

به من گفته بود خانه پدری است، و عجب تصویری می‌سازد برای نسل امروز ما این عنوان «خانه پدری»؛ تصویری آرامش بخش و دلپذیر. جان می‌دهد برای رویاپردازی‌های بلند و کلک خیال‌انگیز. تصویری که بر صفحه ذهنم نقش بسته بود چنین بود: خانه‌ای است قدیمی؛ یک طبقه، دارای اتاق‌های بزرگِ تودرتو و حیاطی و حوضی و در اطرافش باغچه‌ای و درختان کاج بلند

خانه پدری

   به من گفته بود خانه پدری است، و عجب تصویری می‌سازد برای نسل امروز ما این عنوان «خانه پدری»؛ تصویری آرامش بخش و دلپذیر. جان می‌دهد برای رویاپردازی‌های بلند و کلک خیال‌انگیز. تصویری که بر صفحه ذهنم نقش بسته بود چنین بود: خانه‌ای است قدیمی؛ یک طبقه، دارای اتاق‌های بزرگِ تودرتو و حیاطی و حوضی و در اطرافش باغچه‌ای و درختان کاج بلند، و چهار ضلع حیاطش دیوارهای آجری و بر سینه درب چوبی و درکوب‌دارش چسبانده‌اند؛ «هذا من فضل ربی».

   اما دیدگانم به آنجا که افتاد خانه نبود، مجتمع مسکونی بود؛ از همین ساخته‌های امروزین و عمارت-های کلونی! مسعودخان می‌گفت سال 56 را به این مکان رحل اقامت افکنده‌اند. دیدگانم که به اندرونی‌اش افتاد نمی‌دانم چرا آن تصویر اولیه دست از سرم برنمی‌داشت. مثل یک خرچنگ عظیم الجثه، کف آگاهی‌ام نشسته بود و ذهنم را هر دم پنجه می‌انداخت. هنوز نرفته بود. آن تصویر مرا خدایی می‌کرد. می‌خواست به این بهانه گذشته را در ویترین ذهنم بنشاند. 

   در سالن پذیرایی مبلمان بود؛ از همان مبل‌های قدیمی و عرض و طول‌دار. پشت این مبلمان میز غذاخوری بود؛ با هشت دست صندلی. فضای خانه چندان از پیش‌داشت‌ها، پیش‌انگاشت‌ها و پیش-برداشت‌هایم دور نبود. لوازم خانه عتیقجات را می‌آمدند. نیم قرن تجربه را بر چهره خود نشان می‌دادند؛ برخی هم بیشتر. هر یک حرف‌ها داشتند برای گفتن. یک تابلو نقاشی دیدم نصب شده بر تن دیوار؛ از بوم، چهار رنگ که  تعدادی آدم را در حال رقصیدن نشان می‌داد؛ برخی زن و برخی مرد. زوایایی از تابلو مرا دقایقی به خود مشغول داشت. تصویر معمولی نبود. تفسیرش برایم گنگ بود. میزبان دمدمای رفتن ذهنم را با قرائتی روشن کرد.

   کتابخانه که دیگر نگو؛ دو ضلع دیوار حال و پذیرایی را در اشغال خود کرده بود؛ همه از جنس چوب و سرشار از کتاب‌های قدیمی، همه نایاب و قیمتی، طول و عرض‌دار و سر به سقف کشیده و چشم به تازه‌واردان دوخته. از آن کتابخانه‌هایی که آدمی را به گذشته‌های دور می‌برد و شور و شوق در وجودش می‌افکند. کتاب‌هایی از آنِ عصر پدربزرگ‌ها که هر جلدش چه شب‌ها و روزهایی چشم‌هایی را در خود دوانیده و خاطراتی را از سر گذرانیده. چه چیزی می‌توانست در آنجا بهتر از بوی کتاب‌های قدیمی باشد جز کتاب‌هایی نشان‌دار از ارزش میراث گذشته به ارزش یکصد و بیست سال قدمت. چه کتابخانه بنیه-داری! آدمی هوس می‌کرد ساعت‌ها در این فضای سرشار از سکوت و آرامش یک شکم سیر کتاب بخواند. خواندن آنهم در قلمرو باز گذشته! همان قلمروی که رفیق و مونس اوقات تنهایی ماست. اصلا من نمی‌دانم چرا تصویر همه چیز را در صفحه ذهنم کشیده بودم جز تصویر این کتابخانه را! دیدنش غافلگیرم کرد. در این کتابخانه آنقدر اندوخته بود که آدمی را بی‌نیاز از هر گونه چشم‌چرانی‌های هوس-آلود در بیرون از خانه کند؛ فقط کمی قدرت خواندن می‌خواست و اندکی خلوت‌گزینی و وقت به پایش ریختن. 

   اگرچه همه چیز در اینجا به گذشته تعلق داشت و بر گذشته خود تکیه می‌کرد اما کتابخانه و کتاب‌ها بیشتر خبر از گذشته می‌داد. روایت گذشته از قطع و جلد و عناوین کتاب‌ها پیدا بود. یاد قصار ژان پل سارتر افتادم؛ «گذشته را نمی‌توان در جیب جا داد، باید خانه‌ای داشت تا بشود آن را مرتب چید.» خانه پدری مسعودخان همان خانه بود که گذشته را در آن حسابی چیده بودند. اگر این خانه را نمی‌دیدم گفته سارتر برایم تنها یک عبارت می‌آمد. باورم نمی‌شد که گذشته را هم می‌توان چید و یکجا دور هم جمع کرد و به ویترین کشاند.  

   مسعودخان لدی‌الورود به قصد پذیرایی راهی مطبخ شد. همچنان من بودم و محو تماشای آن کتابخانه قدیمی و رابطه عمیق میان «مکان» و «شخص». یکریز به این مکان می‌نگریستم که روزگاری برای خود برو بیایی داشت و خانواده‌ای را در خود جا داده بود و آوا از زوایایش ساطع می‌شد و اکنون، اما خاموش، بی‌آوا و بی‌جنبش. در همین احوالات بودم که بی‌هوا یک کتاب سنگین آنهم در قطع سلطانی در قلاب کنجکاوی‌ام افتاد. با دستمال کاغذی دستی بر سر و رویش کشیدم؛ بس که در این سال‌ها خاک بر پیکرش نشسته بود. با گشودن کتاب سلامی نثارش کردم. او نیز با گشودن خود سلامم را علیک گرفت. صفحاتش را چند در میان پیمودم. همین اندازه پیمایش کافی بود که پاگیرش شوم. در حال خواندن دستخط خریدار کتاب در سال 1294 بودم که حضرت میزبان با دو فنجان چای آفتابی شد؛ فنجان‌ها منقش به نقش ناصرالدین شاهی بودند؛ کمر باریک؛ لبريز و لب سوز و لب دوز. در دَم جعبه خرما و شیرینی را که از مغازه سرِ خیابان خریده بود باز کرد و نشست پای گپ و گفت. من هم چند قدم از کتابخانه دور شدم و روبرویش نشستم. کتاب را به طور ایستاده تکیه‌گاه دستانم کردم و تا پایان این میهمانی با جلد پارچه‌ای-ش بازی می‌کردم. یک چشم به استکان ناصرالدین شاهی دوختم و یک چشم به حضرت میزبان. 

   در ساعاتی که با هم بودیم چرخه گفت و شنود لحظه‌ای متوقف نمی‌شد؛ او می‌گفت و من می‌گفتم. او از خاطرات گذشته که می‌گفت من سراپا گوش می‌شدم. تازه اگر بگویم گوش کم می‌آوردم چندان گزافه نگفته‌ام. در خاطره‌گویی اگرچه زمان به چنگ نمی‌آید اما به نوعی مکان را می‌توان به چنگ آورد؛ این مکان، همان مکان بود که روزگاری رویدادها را در آغوش خود داشت؛ و امروز اما بی‌آغوش سختی-های روزگار را می‌گذراند.

   چای دوم که آورده شد یکی از فنجان‌ها کمتر چای داشت. در دَم پرسشی در ذهنم قامت بست که این برای چیست؟ در همان نخستین درنگ پاسخش را یافتم: مسعودخان بدین‌سان فنجانِ خود را نشان کرده بود! هنرمندانه فکر منحوسه کرونا را کرده بود! سومین چای را که آورد یک فنجان با نعلبکی بود؛ آن را برای من نشان کرده بود! درسی که من در آن مکان از میزبانم آموختم. 

   ساعت را که پاییدم درست دو ساعتی از گفتگوهای ما گذشته بود؛ در حالی که کتاب هنوز در دستانم دست و پا می‌زد. دیگر نشستن جایز نبود. زحمت کم کرده کتاب در دست بلند شدم. پایم به بیرون از خانه که رسید تازه فهمیدم کتاب ...!

yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. بازی با کلمات

  2. کوچه زیباکلام هنوز تیر چراغ برق دارد؟!

  3. ۳۲ هزار مجوز استخدام فرزندان شهدا و ایثارگران اخذ شد

  4. اقدامی  اشتباه، در زمانی اشتباه تر!

  5. اعتراض حواله داران پژو پارس به افزایش قیمت ۴۰۰ میلیونی

  6. حمایت اژه‌ای و رئیسی از طرح عفاف و حجاب فراجا/ انتقاد تلویحی روزنامه اصولگرا از حسین شریعتمداری

  7. توافق جدید ایران و آمریکا چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

  8. رئیسی هم به گشت ارشاد تذکر داد؟/ روایت فضائلی از علت تاکید رهبری بر وحدت

  9. یادداشت حسین شریعتمداری؛ دوستانه با برادر فضائلی

  10. گزارش میدانی از طرح نور فراجا

  11. مجلس مقابل این اقدام بایستد

  12. اطلاعیه شماره ۳ فراجا درباره اجرای «طرح نور»  

  13. نحوه رفتار متفاوت فروشندگان در برابر پوشش حجاب مشتریان

  14. منظور: افزایش دائم دستمزدها به ‌رفاه مردم کمک نمی‌کند

  15. رادان:‌ طرح نور با قوت ادامه دارد

  16. چرا این همه " در پوستینِ خَلق" می افتیم؟!

  17. این ابهامات مناقشه‌برانگیز را برطرف کنید

  18. تاکید رئیسی بر اجرای قانون عفاف و حجاب

  19. وقتی «بوقلمون» هم مقابل «رضا پهلوی» کم می‌آورد!

  20. واکنش بلینکن به حادثه اصفهان/ به مجازات ایران پایبند هستیم!  

  21. وزارت راه در شناسایی خانه‌های خالی مسئول است

  22. سردار حاجی زاده با تسلیحات قدیمی و حداقلی به اسرائیل حمله کردیم /از موشک های هایپرسونیک ۲ استفاده نشد

  23. برخی مسئولان بدلیل کارهای بی‌قاعده در زمینه حجاب تذکر گرفتند        

  24. واکنش مشاور قالیباف به حواشی اخیر گشت ارشاد/ روایت ظریف از علت عدم مذاکره با ترامپ

  25. حضور حسین حسینی در دادسرای فرهنگ و رسانه با شکایت فراجا

آخرین عناوین