«برلینیها»
نویسنده: کاوه فولادینسب
ناشر: چشمه، چاپ اول: زمستان 1400
545 صفحه، 180000 تومان
***
«برلینیها» تازهترین رمان کاوه فولادینسب است که نشر چشمه آن را در قفسهی کتابهای آبی؛ ژانری، قصهگو و جریانمحور طبقهبندی کرده است. نویسندهی «برلینیها» آثار بسیاری از مجموعهداستان تا رمان، از ترجمه تا کتابهایی در باب نقد و پژوهش ادبی و تکنگاریهایی از معماری و بناهای ایران را در کارنامه دارد که از میان آثار پرشمارش میتوان به موارد زیر اشاره کرد: مجموعهداستان «مزار در همین حوالی»، رمان «هشت و چهل و چهار»، «جریان چهارم»، ترجمههایی همچون «نوشتن مانند بزرگان»، «حرفه»، «بئاتریس و ویرژیل» (به همراه مریم کهنسال نودهی) و «مسجد امام تهران» و «سرگذشت معماری در ایران» (به همراه مریم کهنسال نودهی).
«برلینیها» رمانی طولانی است که در قالب چهار فصل با نامهای زمستان، بهار، تابستان و پاییز و در 48 بخش نوشته شده است. داستان در برلین سالهای اخیر میگذرد و غیر از بخش اول که آن را راوی سوم شخص تعریف میکند، کل کتاب از زبان سیاوش نادران، راوی اول شخص و تنها شخصیت محوری کتاب، روایت میشود. شاید بتوان بخش اول کتاب را که در فضایی از وهم و خیال، سرما و مه و تاریکی، ابهام و درهمتنیدگی خیال و تصور با خواب و کابوس میگذرد، نوعی چکیده و خلاصهی داستان در نظر گرفت.
سیاوش نادران نویسندهای است که به خاطر کار همسرش در مؤسسهای تحقیقاتی و پژوهشی در برلین، چندسالی است که ساکن این شهر است. او در فکر نوشتن رمانی است دربارهی ایرانیهای مهاجری که معمولاً به دلایل سیاسی به آلمان مهاجرت کردهاند. این طیف از مهاجران ایرانی که راوی آنها را برلینیها مینامد، شامل افرادی با عقاید و تفکرات سیاسی مختلف هستند؛ برخی از آنها از زمان قبل از انقلاب 57 سابقهی فعالیت سیاسی و تشکیلاتی داشتهاند و حتی سالهایی را در زندان گذراندهاند. بخشی دیگر از برلینیها در فاصلهی بین انقلاب ایران و سالهای جنگ ایران و عراق به آلمان مهاجرت کرده و یا پناهنده شدهاند و بخشی نیز در سالهای دهههای هشتاد و نود تصمیم به مهاجرت به این کشور گرفتهاند.
شخصیت اصلی رمان روزها و هفتههای زیادی از زندگیاش را صرف مصاحبه با این افراد کرده است تا متریال خامی برای دستمایه قراردادن و نوشتن رمانش فراهم آورد اما تهدیدهایی بیدلیل، عجیب و توهمآمیز او را دلسرد میکنند و از ادامهی کار باز میدارند. راوی که نویسندهای متوسطالحال است و زمینههای افسردگی و مالیخولیا نیز در شخصیتش وجود دارند، بستر را برای دامنزدن به توهم خودمهمانگاری مساعد میبیند و تا آن جا پیش میرود که باور دارد پوزیسیون و اپوزیسیون هر دو با او سر عناد و ناسازگاری گذاشتهاند؛ از سویی رژیم فعلی ایران نیز حرکات و سکناتش را زیر نظر دارد و در حال تعقیب و مترصد دستگیری و بازداشت اوست که این خود باعث میشود تا از رفتن به ایران پرهیز کند و از سوی دیگر برخی از ایرانیانی که از قدیم به برلین مهاجرت کردهاند، او را جاسوس و بازجویی میدانند که در حال تخلیهی اطلاعاتی آنها است.
شخصیت محوریِ اگوییست- نارسیسیت راوی داستان که سستی و افسردگی و بیانگیزگی مداومی همراهیاش میکند، روزهای زیادی را به پرسه زدن در برلین میگذراند و با وجودی که چندسالی است در این شهر سکونت دارد، مثل توریستی که اول بار است پا به قارهی متجدد اروپا گذاشته، روزها را به گشت و گذار در خیابانها و میدانهای برلین میگذراند، از برلین شرقی و غربی و اتحادشان پس از فروریختن دیوار حرف میزند، از رایشتاگ و صف عظیم توریستهای مقابلش، از موزههای خرد و کلان بیشماری که در جایجای برلین زندهاند و محل رفت و آمد دائمی بازدیدکنندگان، از زندگی شهری پویا و پرتحرک برلین به عنوان یکی از پایتختهای پررونق اقتصادی، فرهنگی و تاریخی اروپا. در این میان گاه روایت چنان به سمت شرح و تعریف فضاهای شهری و ساختمانهای معروف برلین پیش میرود که به نظر میرسد داستان از مسیر اصلی منحرف میشود. برای نمونه راوی مرعوبِ ساختمان موزهی یهود برلین، اثر دنیل لیبسکیند، معمار معاصر لهستانی- آمریکایی، میشود: «باغِ تبعید فضایی غریب بود؛ ستونهایی بتونی، که بالای سرشان شاخ و برگ زیتون داشتند؛ انگار درختهای زیتونی بودند با تنههای بتونی. کف باغ شیب تندی داشت. باید مدام مراقب میبودی زمین نخوری. احساس مستها را داشتم، یا کسی که سوار کشتیای طوفانزده باشد و بادها هر لحظه او را به سمتی ببرند [...] کنار درِ ورودی باغ، از زبان معمارش، دنیل لیبسکیند، نوشته شده بود"آدم وقتی در این باغ راه میرود، کمی احساس بیماری میکند اما این احساسِ دقیقی است ...؛ همان حسی است که موقع قدمزدن در تاریخ برلین به آدم دست میدهد."».
غیر از شخصیت اصلی راوی و شخصیتهای دیگری همچون همسرش، نگار و معشوقهاش نغمه، دوستانی ایرانی همچون بهزاد، پوریا، خالهپری و مصاحبهشوندگانی همچون احد، ناصر و منصور تولی، رحیم و ... نیز نقشهایی بسیار فرعیتر را در پیشبرد ماجراهای داستان برعهده دارند. همچنین علاوه بر خط اصلی رمان که شرح فرآیند نوشته شدن رمانی با عنوان برلینیها و حاشیهها و تعقیب و گریزهای مربوط به آن است، داستانِ خیانت عاشقانهای نیز مسیر اصلی داستان را همراهی میکند؛ آتشی که با نگاه و توصیف چهره و قامت و لباس و عطر و بوی دختری در یک مهمانی ایرانی آغاز میشود و با عدم حضور موقت و یکی-دوماههی همسر راوی، نگار، شدت میگیرد و به شکلگیری رابطهی موازی و پنهانی میانجامد که تا پایان رمان نیز قطع نمیشود. مایههایی از عذاب وجدان و رفتارهای سرکوبگرانهی والدِ درونِ راوی، پس از هر بار دیدن نغمه، دختر روزنامهنگار ایرانی، در قالب درسهای اخلاق و تکگوییهای طولانی و با مضامینی ثابت، رخ مینمایانند: «چرا دروغ گفته بودم؟ لابد همان چیزی که حالا وادارم کرده بود دروغ بگویم، در همهی این مدت هم جلوِ زبانم را گرفته بود و نگذاشته بود دربارهی روزی که تنها بودم و نغمه آمده بود پیشم، دربارهی روزی که رفته بودم موزهی یهود، دربارهی شبی که رفته بودم کنسرت و دربارهی خیلی چیزها و روزها و شبهای دیگر با نگار حرفی بزنم. نگفتنشان کم از دروغ گفتن نبوده و نیست. دروغ فقط این نیست که چیزی را که راست نیست، بگویی؛ راستش را نگفتن هم دروغ است؛ گاهی اوقات خودِ نگفتن هم دروغ است. چه چیزی کجای ذهنم داشت تکان میخورد که بعد از بیست سال به نگار دروغ گفته بودم؟»