«پنج صدا»
نوشته: غائب طعمه فرمان
ترجمه: موسی اسوار
ناشر: هرمس، چاپ اول 1399
400 صفحه، 70000 تومان
***
غائب طعمه فرمان، متولد 1927 در بغداد، از نویسندگان موج نوی داستاننویسی عراق است. او را رماننویسی با رنگ و بوی روایی اروپایی میشمارند که سعی در به تصویر کشیدن شهرهای عراق از جنبههای مختلف جامعهشناسی، فلسفی و تاریخی دارد و عمدهی آثارش عراق پس از جنگ جهانی دوم و دورهی نابهسامانی دهههای پنجاه و شصت میلادی را در بر دارند. تجارب متنوع روزنامهنگاریاش در مطبوعات داخلی همچون روزنامهی الاهالی و جراید لبنان و سوریه و نیز فعالیتاش در خبرگزاریهای بینالمللی همچون چین و روسیه، به او روحیهی تحقیقات میدانی در داستاننویسیاش بخشید. او در اغلب آثارش به نقاط حاشیهای و مهجور شهر سرک میکشد و از دل آنها قصهی آدمهایی را تعریف میکند که در سایهی جلوههای زندگی شهری مدرن گم شدهاند و هرگز کسی صدای آنها را نشنیده است. «درخت نخل و همسایهها» اولین رمان او، شهری حاشیهای و کوچک نزدیک بغداد را تصویر میکند که مردماناش در کنار فقر، درگیر معضلات عمیق اجتماعیاند. طعمه فرمان در رمان دوماش «پنج صدا»، دوربین روایتاش را به میان شلوغی شهر بغداد میبرد و میکوشد از کوچه پس کوچههای پایین شهر و محلههای محروم تصاویری ناب در اختیار مخاطبش قرار دهد.
پنج شخصیت محوری وقایع داستان را پیش میبرند و هر بخش از آن به ذهن یکی از آنها نزدیک میشود. پنج نفری که رفقایی جداییناپذیرند و هر شب دور هم جمع میشوند و دربارهی ادبیات، هنر و مشاهدات روزانهشان از شهر به گفتوگو مینشینند. سه تن از آنها در روزنامهای به نام «الناس» مشغول به کارند و دو نفر دیگر در ادارهای فعالیت میکنند. شبنشینیهای آنها اغلب با بحث دربارهی شعر و داستان رنگ و بو پیدا میکند و به تدریج به سمت مسائل روز میرود. شریف، یکی از همین رفقاست که دستی در شعر دارد و خود را بودلر عراقی میداند و سایر دوستاناش چندان طبع شعر او را جدی نمیگیرند. سعید دوست دیگری است که روزنامهنگار است و در سفرهای میدانیاش به نقاط مختلف شهر مطالبی برای روزنامه تهیه میکند و ادارهی ستون «افکار عمومی» نیز دست اوست و به نامههای رسیده از مخاطبین میپردازد. ابراهیم دبیر هیئت تحریریه است و عموماً قلم تندی در نقد سیاستهای دولت دارد. عبدالخالق کارمندی است که وضعیت معیشتی بهتری از دوستانش دارد و به سبب علاقهاش به ادبیات با آنها همراه شده است. حمید آخرین حلقهی این زنجیر است که مردی خوشباش و بیقید به نظر میآید و زندگی در شهر شلوغی همچون بغداد را به سایر مناطق عراق ترجیج میدهد. وقایع کتاب در دههی پنجاه و چند سالی پیش از فروپاشی حکومت پادشاهی عراق میگذرد.
رسیدن نامهای از طرف یکی از مخاطبین روزنامه به سعید، همان نقطهای از داستان است که در آن ثبات و توازن این رابطهی دوستانهی پنج نفره به هم میریزد. نویسندهی نامه خود را نجاة معرفی میکند، زنی که از وضعیت نابهسامان خود شاکی است و از سعید بهعنوان روزنامهنگاری که صدای مردم بیپناه است میخواهد به آدرسی که روی پاکت درج شده برود و شرایط اسفبارش را از نزدیک ببیند. زنی که سعید در رویاهای خود از او محبوبی دلربا میسازد که قرار عاشقانهای به او وعده داده است. وقتی سعید پا به محلهای که در نامه معرفی شده، میگذارد، تصویرهایی میبیند که در جای دیگری از شهر مانند آن را ندیده است؛ کوچههایی که همچون پاهای اختاپوس او را به همدیگر پرتاب میکنند. پشت این درهای شکسته و بیچارچوب، طبقهای از زنان و مردان زندگی میکنند که طعمه فرمان در داستانهای خود آنها را سرمنشاء تحولات اجتماعی نشان میدهد.
دیدار سعید با نجاة پرده از اسرار زندگی یکی از این پنج رفیق دیرینه برمیدارد. در باور سعید نمیگنجد که چنین ارتباط نزدیکی میان یکی از دوستان همنشین شبهای او و نجاة و فرزندان بیمارش برقرار است. نجاة در فقر مطلق به سر میبرد و ماجراهایی از این زندگی توانفرسا برای سعید میگوید که همه چیز را در او و رفقایش دگرگون میسازد. ملاقات سعید با نجاة، دستمایهی نگارش مقالات و مکاشفههایی برای او میشود. سعید مدام آن محله و دکانهای نجاری و رنگرزی و بقالیاش را به خاطر میآورد و هر بار در این سیر خیالی بخشی از آن مشاهدات را با زندگی شخصی خودش پیوند میدهد. گویی آنجا همان سیل طغیانگر خاطراتی را با خود به همراه دارند که سعید را به دورترین بخشهای گدشتهاش میبرند و از آنها صحنههایی بیرون میکشند که پیش از آن کمتر به مخیلهاش خطور کرده بودهاند.
سفر شهری برای باقی پنج رفیقِ این داستان نیز درک و دریافتهایی به همراه دارد. هر یک از آنها بخشی گمشده از وجود خود را در بغدادی میجویند که سالها در آن زیستهاند اما هنوز نقاط نامکشوف بسیاری میتوانند در آن بیابند و دربارهاش در جمعهای شبانه گفتوگو کنند. ابراهیم به فراخور فعالیتاش در روزنامه شامهای تیز در یافتن حوادث خبرساز در سطح شهر دارد. شریف با طبع شاعرانهاش از غریبترین وقایعی که در محلههای فقیرنشین میگذرد، روایت میکند. عبدالخالق دلزده از زندگی نسبتاً باثباتاش، به دل شهر میزند و با آدمها سر صحبت را باز میکند تا با تمرکز بر آنها از احساس پوچی و اسارت فارغ شود. حمید هم با وجود پیشنهادهای کاریای که برای او در شهرهای دیگری دارد، همچنان خود را پابندِ بغداد میبیند و نمیتواند از دلخوشیهایی که در این شهر دارد دست بکشد.
طعمه فرمان با پنج روایت مختلف از شخصیتهایی متعلق به طبقهی متوسط، سعی در ارائهی تصویری از این قشر در دههی پنجاه دارد. قشری که برخلاف بسیاری از همشهریانش توان گذران معقول زندگی را دارد، اما از این سبک زندگی سرخورده و در فرار است. هر یک از شخصیتها به نوعی این گریز مدام را تجربه میکنند، اما در یک دریافت ذهنی با هم اشتراک دارند؛ زندگی در بغداد را باید به گونهای دیگر کشف کرد. کشفی که از گشت و گذاری طولانی در شهر حاصل میشود. شهری که پر از آدمهایی است که متعلق به طبقهی فرودست جامعهاند. آنها با فقر و بیثباتی اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند و آنچنان نیروهای خود را صرف امرار معاش کردهاند که دیگر توان و مجالی برای پرداختن به موضوعاتی همچون ادبیات و هنر ندارند. چیزی که دغدغهی شخصیتهای اصلی داستان است و میان آنها و اقشار پایین دست شکافی پیشرونده میسازد. شکافی که از منظر طعمه فرمان میتواند زمینهساز فروپاشی اجتماعی باشد و این هنر اوست که این معضلات پنهان جامعهاش را ببیند و آنها را در قالب داستان را بکاود.