نویسنده: مارگریت رورز
مترجم: سیدعلی شجاعی
تصویرگر: نزار علی بدر
ناشر: نیستان، چاپ اول: 1398
20 صفحه، 23000 تومان
*****
«جاده سنگی صلح» از آن دسته کتابهایی است که تصاویر آن باعث خلق داستانش شدهاند؛ درست مانند قطعهای موسیقی که ابتدا آهنگساز آن را میسازد و بعد به ترانهسُرا میسپرد تا شعری همنوای آن بسُراید. مارگریت رورز نویسندۀ هلندی مقیم کانادا که تا کنون آثار زیادی را برای گروههای سنی کودک و نوجوان نوشته، داستان این کتاب را بر اساس آفرینشهای هنری نزار علی بدر نوشته است.
نزار علی بدر، مجسمهساز و سنگتراش اهل سوریه است که با بهرهگیری از سنگهای «جبل صافون» سوریه، دست به خلق آثاری زده که بنا به گفته خودش نماد وضعیت ملت اوست. او آثارش را بعد از خلق و عکاسی از بین میبرد تا بتواند به وسیلۀ همان سنگها اثری جدید بسازد و عرضه کند. نزار علی بدر با استفاده از سنگهای «جبل صافون» قصه زندگی سخت روزانه مردم کشورش را زیر آتش جنگی چندساله، مهاجرت دستهجمعی، مرگ و سرگردانی را به نمایش میگذارد. «جبل صافون» با نام محلی «الجبل الأقرع» 50 کیلومتر با لاذقیه فاصله دارد و جایگاه ربالنوع «حدد»، یکی از مهمترین خدایان سوریه باستان به شمار میرود؛ خدایی که مردم سوریۀ باستان آن را میپرستیدهاند.
نزار علی بدر کارهایش را منتسب به اوگاریت میداند. اوگاریت سرزمینی باستانی در سوریه است که ویرانههای آن در تپهای باستانی واقع در استان ساحلی لاذقیه کشف شد. این شهر نماد تمدن بشری است که اهالی سوریه معتقدند اولین الفبا را آنان به انسانها اعطا کردهاند. اوگاریت در یک کیلومتری کرانه دریای مدیترانه واقع شده و جامعهای «باسواد» بوده که با دنیای خارج ارتباط داشته است. نزار علی بدر میگوید کارهایش را با امانتداری منتشر میکند. او معتقد است این سنگها امانت پیشینیانش، اوگاریتها هستند و کسی جز او در دنیا نمیتواند چنین مجموعههایی بسازد؛ زیرا عشق او به سنگهای صافون بیحد و مرز است.
آثار بدر با استفاده از این سنگها کشتن و ویرانی در سوریه امروز و همچنین عشق، دوستی، خانواده و بچهها را نیز به تصویر میکشد. بدر کارهایش را جز برای پنج هزار دنبالکنندهاش در فیسبوک در هیچ نمایشگاهی به فروش نمیگذارد. او به گفتۀ خودش فقیر و بیکار است ولی سرمایهاش را ابتکارها و ریشهاش در خاک سوریه میداند. کارهایی هنری که پر معنا و از نمودهای بقا و مقاومت است.
آنچه مارگریت رورز بر اساس آفرینشهای بدر نوشته موجب تکمیل این آثار خلاقانه و پدید آمدن کتابی متفاوت شده است. رورز در این اثر با زبانی شاعرانه، به بیان روایتی دربارۀ پناهجویان سوری پرداخته است. صدها هزار زن و مرد و کودکی که برای فرار از جنگ، زادگاه خود را ترک کرده و با آرزوی رسیدن به سرزمینی که در آن خبری از بمب و مرگ بیگناهان نباشد، به راه افتادند و چه بسا که در این مسیر جان خود را از دست دادند. راوی ماجرا، دختربچهای روستایی به نام «راما»ست که از ابتدای کتاب زندگی خانوادۀ کوچک خود را برای مخاطب شرح میدهد. او از خاطرۀ بیداری هر صبح در خانه و بازی در مزرعۀ آفتابگردان و قصههای زیر درخت پرتقال تعریف میکند تا جنگ و تغییر زندگی و کمبود غذا و ترک سرزمین. کتاب، توصیف رنجها و جملاتی دربارۀ آخرین شب اقامت در خانه است.
اهمیت صلح هیچوقت بر کسی پوشیده نیست و بدون آرامش ناشی از صلح تداوم زندگی بشر غیرممکن است. لازمۀ داشتن دنیایی بهتر پرورش انسانهایی است که با خود و دنیای خود در صلح باشند. در روزگاری که ناظر جنگها و حقکشیهای بسیار و شاهد کمرنگشدن صلح و عدالتیم، تلفیق هنر تصویرگر و نویسنده و مترجم برای انتقال صحیح پیام صلح به کودکان و نوجوانان جهان کاری سخت و بسیار ارزشمند است. از سوی دیگر آموزش امیدواری در زندگی به کودکان نیز در شرایط کنونی این جهان آشفته از اهمّ سرفصلهای زندگی است. به ویژه برای کودکانی که در شرایط تشویش و اضطراب ناشی از اخبار جنگ و عدم آرامش و صلح زندگی کرده یا میکنند، چنین کتابی پیامآور امید در سختترین مسیرهای زندگی است.
کودکان همیشه پیش از گشودن یک کتاب جدید آمادۀ رویارویی با جهان تازهای که تصویرگر برایشان ساخته و پرداخته هستند. آنها سپس متن را میخوانند تا با شرح و تصویر کتاب را به هم بیامیزند و با آن همراه و همدل شوند. آنان اغلب به تصویرهای تکراری یا نزدیک به شیوۀ نقاشی خودشان توجه چندانی ندارند و تقلید چیزی را که خودشان بر آن چیره و مسلطاند از بزرگترها نمیپذیرند. اینکه تمام آموزههای لازم و مفاهیمی چون صلح و امید را بتوان از طریق تصاویری بکر و خاص و به یاد ماندنی به کودک آموخت ویژگی کتاب «جاده سنگی صلح» به شمار میرود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«بالاخره به آیندهمان رسیدیم. همسایگان جدیدمان با آغوش باز از ما استقبال کردند. صدایشان را میشنیدم اما نمیفهمیدم که چه میگویند. وقتی لبخندشان را دیدم معنی حرفهایشان را هم فهمیدم. آنها میگفتند: "پیش ما بمانید! اینجا جنگی نیست. شما در امانید. کنار ما بمانید!" آنها هر چه داشتند را با ما قسمت کردند. لباس، غذا و حتی یک عروسک نو.»