«دلی که نداشتی»، فاطمه سلیمانی، نشر نیستان داستان با هم بودن‌‌ها

فاطمه سلیمانی،   4000311103

گاهی بین داستان‌‌نویسان یا هنرجویان داستان‌‌نویسی این سؤال مطرح می‌‌شود که نوشتن داستان کوتاه سخت‌‌تر است یا داستان بلد و رمان؟ پاسخ بدیهی به نظر می‌‌رسد. معمولاً پاسخ این است که طبیعتاً نوشتن رمان سخت‌‌تر است. اما یک سؤال جانبی هم وجود دارد. سخت از چه نظر؟ از نظر پرداخت موضوع یا از نظر کار زیاد؟

«دلی که نداشتی»

نوشته  فاطمه سلیمانی 

ناشر: کتاب نیستان، چاپ اول 1399

328 صفحه، 74000 تومان

 

****

 

گاهی بین داستان‌‌نویسان یا هنرجویان داستان‌‌نویسی این سؤال مطرح می‌‌شود که نوشتن داستان کوتاه سخت‌‌تر است یا داستان بلد و رمان؟ پاسخ بدیهی به نظر می‌‌رسد. معمولاً پاسخ این است که طبیعتاً نوشتن رمان سخت‌‌تر است. اما یک سؤال جانبی هم وجود دارد. سخت از چه نظر؟ از نظر پرداخت موضوع یا از نظر کار زیاد؟

 از نظر پرداخت موضوع به نظر من نوشتن داستان کوتاه سخت‌‌تر است. شخصیت‌‌پردازی، صحنه‌‌پردازی، ایجاد گره، گره‌‌گشایی و...  در یک داستان کوتاه کار راحتی نیست.  اما در رمان دست نویسنده باز است و برای پرداختن به همه‌‌ئ این‌‌ها زمان کافی دارد. 

از نظر زمانِ نوشتن، نویسنده نوشتنِ یک داستان کوتاه را حداکثر در چهار یا پنج نشست به پایان می‌‌برد. گاهی حتی در یک نشست. اما تعداد نشست‌‌ها برای نوشتن یک رمان گاهی غیرقابل شمارش می‌‌شود. و سختی نوشتن رمان از همین‌‌جا شروع می‌‌شود.

 من اما همیشه به جز این سؤال با چالش دیگری هم مواجه بودم. نوشتن داستان تاریخی راحت‌‌تر است یا نوشتن داستان اجتماعی؟ قبل از پاسخ به این سؤال باید به یک نکته ظاهراً بی‌‌ربط اشاره کنم.‌‌ در خاطرات بعضی از رمان‌‌نویسان خوانده‌‌ام که اختیار داستان‌‌شان در دست شخصیت‌‌های داستان است و هرکجا که شخصیت‌‌ها بروند داستان‌‌نویس هم همراه آن‌‌ها می‌‌رود و داستان را پیش می‌‌برد. اما مگر نویسنده قبل از نوشتن رمان طرح رمان را آماده نکرده؟ معرفی شخصیت‌‌ها، آغاز، میانه و پایان...

داشتن طرح برای نوشتن یک رمان مهم‌‌ترین رکن است. گرچه ممکن است در طی فرایندِ نوشتن، نویسنده به طرح وفادار نماند و بنا به دلایلی مسیر داستان را به سمت دیگری ببرد. شاید آن‌‌هایی که به طرح وفادار نیستند همان‌‌هایی هستند که سرنوشت داستان را به دست شخصیت‌‌ها می‌‌سپارند. من هم پیروی از شخصیت‌‌های داستان را تجربه کرده‌‌ام؛ اما نه در رمان. در داستان کوتاه. داستان‌‌هایی که در یک نشست نوشته شده‌‌اند. برای رمان هرگز از طرح اصلی منحرف نشدم. شاید فقط در جزئیات. مخصوصاً در رمان‌‌های پیش از «دلی که نداشتی». چون هرسه تاریخی بودند و یک چهارچوب مشخص داشتند. یک طرح منسجم که خارج شدن از آن اساس داستان را زیر سؤال می‌‌برد. نوشتن طرح هم در داستان تاریخی به مراتب راحت‌‌تر است. چون سیر حوادث مشخص است و داستان‌‌ها و شخصیت‌‌های فرعی و خیالی باید در همین چهارچوب قرار بگیرند. اگر پیش‌‌نیاز داستان تاریخی که نیازمند تحقیق و پژوهشِ گاه چندین‌‌ماهه است را در نظر نگیریم، از نظر انسجام نوشتن داستان تاریخی از نوشتن داستان اجتماعی راحت‌‌تر است. اما به دلیل ناآشنایی با دوره تاریخی، عبور نکردن از خط قرمز‌‌ها، ساختن داستان‌‌های فرعی و... نوشتن داستان تاریخی سخت‌‌تر از نوشتن داستان اجتماعی است. و چیزی که ماجرا را سخت‌‌تر می‌‌کند روایت ماجرایی است که مخاطب تا حدودی با آن آشنا است. بازنویسی یک داستان به ظاهر تکراری کار راحتی نیست. اما همه‌‌ئ این مشکلات در زمان نوشتن طرح مطرح می‌‌شوند. اگرنویسنده در مرحله‌‌ئ تنظیم طرحِ داستان درست عمل کرده باشد نوشتن داستان تاریخی راحت‌‌تر از نوشتن داستان اجتماعی است. اما گاهی پخته شدن طرح زمان و انرژی بیشتری نیاز دارد نسبت به مرحله‌‌ئ نوشتن.

 تا قبل از نوشتن رمان «دلی که نداشتی» خیال می‌‌کردم که اگر سوژه و ایده‌‌ئ خوبی در دسترس باشد نوشتن رمان اجتماعی کار ساده‌‌ای است. نوشتن از آدم‌‌هایی که شبیه‌‌شان را زیاد اطراف خودمان می‌‌بینیم نباید کار سختی باشد. اگر دو سه رمانی که در دوره‌‌ئ هنرجوویی نوشتم را به حساب نیاوریم باید بگویم که، «دلی که نداشتی» اولین تجربه‌‌ئ جدی من در حوزه‌‌ئ رمان اجتماعی بود. جرقه‌‌ئ نوشتن‌‌ش در آخرین نمایشگاه کتابِ قبل از کرونا زده شد. از همان شب آدم‌‌های توی داستان مهمان خیالات من شدند... 

بارها پیش آمده که هنرجوهای داستان‌‌نویسی از من خواسته‌‌اند بررسی کنم که آن‌‌ها استعداد داستان‌‌نویسی دارند یا نه؛ و من همیشه قبل از خواندن داستان‌‌هایشان می‌‌گویم اگر مثل دیوانه‌‌ها با خودتان حرف می‌‌زنید و شخصیت‌‌ها توی سرتان راه می‌‌روند، بله شما استعداد دارید. یک دیوانگی و جنون که فقط برای اهلش قابل درک است. وقتی نویسنده‌‌ای می‌‌گوید با شخصیت‌‌هایم زندگی می‌‌کنم یا زندگی کرده‌‌ام برای هرکسی قابل درک نیست.

 بعد از اولین جرقه‌‌ئ داستان «دلی که نداشتی» ارغوان اولین شخصیتی بود که با من همنشین شد. بعد به مرور سر و کله‌‌ئ بقیه پیدا شد. آن‌‌قدر که ذهنم تبدیل شده بود به یک سالن اجتماعات بی‌‌نظم. درباره‌‌ئ رمان‌‌های قبلی هم ذهنم شلوغ می‌‌شد. اما همه‌‌ئ شخصیت‌‌ها جایگاه خودشان را می‌‌شناختند و هرکدام با نظم سرجای خودش می‌‌نشست. قبل‌‌ترها شخصیت‌‌ها در زمان نیاز با هم گفتگو می‌‌کردند و من ناظر ماجرا بودم. ماجرایی که باید بعداً مکتوب می‌‌کردم. سپس شخصیت‌‌ها با همان نظمی که وارد می‌‌شدند با همان نظم هم خارج می‌‌شدند. اما این‌‌بار حس ناظم یک مدرسه‌‌ئ پسرانه را داشتم که دانش‌‌آموزانش تحت هیچ شرایطی قابل کنترل نبودند. مجبور شدم یک سوت پرصدا دست بگیرم و با قدرت در آن بدمم تا همه ساکت شوند. بعد از سکوت ظاهری آهسته با هم پچ‌‌پچ می‌‌کردند. مثل مدرسه‌‌های دخترانه‌‌ای که ته کلاس همیشه چند نفر هستند که یا درباره‌‌ئ سریال شب گذشته صحبت کند یا درباره‌‌ئ آخرین کتابی که خوانده یا آخرین فیلمی که دیده. وقتی صدای پچ‌‌پچ آرام‌‌تر می‌‌شود یعنی صحبت از حرف‌‌های ممنوعه است و احتمالاً عاشقانه‌‌ای در میان است. همان چیزی که من به آن نیاز داشتم. همان اولین جرقه‌‌ئ داستان. «یک عاشقانه‌‌ئ آرام» اما شخصاً داستان‌‌های تک‌‌بعدی را دوست ندارم. حضور آدم‌‌هایی که در صحنه حاضر هستند تا صحنه خالی نباشد را نمی‌‌پسندم. همه‌‌ئ آدم‌‌ها باید برای خودشان قصه داشته باشند. حتی اگر این قصه یک خط باشد. و باز قصه‌‌ئ آدم‌‌های مختلف سرم را تبدیل به یک بازار شلوغ و پر رفت و آمد کرد. نه که خیال کنید این شلوغی آزاردهنده بود. من با شخصیت‌‌ها زندگی می‌‌کردم و از این هم‌‌زیستی لذت می‌‌بردم و می‌‌دانستم روزی که زندگی‌‌شان روی کاغذ پیاده شود باید با آن‌‌ها خداحافظی کنم. شخصیت‌‌هایی که تک‌‌تک‌‌شان را دوست داشتم. حتی همان صالح نامتعادل بی‌‌ادب را. ولی چاره‌‌ای نبود. باید این بی‌‌نظمی را مدیریت می‌‌کردم. حالا باید یک نقشه‌‌ئ راه می‌‌کشیدم. اول شخصیت‌‌ها را به ترتیب اهمیت لیست کردم و مشخصات هرکدام را نوشتم. مشخصات کامل. نام و نام خانوادگی. تاریخ تولد( دقیقا تاریخ تولد نه سن و سال). نام پدر و مادر. تحصیلات. شغل. خلاصه‌‌ای از خصوصیات اخلاقی و... در ادامه، رابطه‌‌ئ آدم‌‌ها با هم را نوشتم. چه کسی با چه کسی چه نسبتی دارد و... به همین ترتیب غول مرحله اول شکست خورد. 

غول مرحله‌‌ئ دوم نوشتن طرح بود. آغاز میانه، پایان، نقطه‌‌ئ اوج و اتفاقات مهم. کمی زمان‌‌بر بود ولی حل شد. غول مرحله‌‌ئ سوم نوشتن رمان بود. زمان نوشتن رمان خودم را ملزم نکردم که اتفاقات را خطی از نقطه صفر تا صد به ترتیب بنویسم. در رمان‌‌های قبلی هم زیاد این الزام را نداشتم اما نوشتنم منظم بود. نهایت یکی دو فصل پس و پیش نوشته می‌‌شد. ولی اینجا وقایع را مکتوب می‌‌کردم بدون اینکه بدانم این اتفاق دقیقا کجای رمان قرار خواهد گرفت. مخصوصاً که بخش قابل توجهی از داستان مربوط به گذشته بود و باید در فلش‌‌بک‌‌ها به آن اشاره می‌‌شد. نوشتن‌‌ها هم فصل به فصل نبود. صحنه به صحنه بود در پایان بیش از پنجاه صحنه‌‌ئ مجزا از هم داشتم که باید تدوین می‌‌شدند. سخت‌‌ترین قسمت ماجرا همین بود. اتفاقات را به ترتیب پشت سر هم ردیف کردم. بدون هیچ نقطه‌‌ئ اتصالی. در بررسی این ترتیب و توالی متوجه شدم که فلان اتفاق در فلان تاریخ رخ داده و باید با فلان اتفاق جایگزین شود. یا این اتفاق مربوط به فلش‌‌بک بهتر است که به این صحنه منتقل شود. گیج‌‌کننده‌‌ترین و عجیب‌‌ترین تجربه‌‌ای که در سال‌‌های نوشتنم داشتم را تجربه کردم. بالأخره همه‌‌ئ صحنه‌‌ها درست سر جای خود قرار گرفتند. 

حالا نوبتِ نقطه‌‌ئ اتصال بود. باید فواصل صحنه‌‌ها با جملات یا حتی با یک صحنه‌‌ئ کوچک‌‌تر به هم متصل می‌‌شدند. فلش‌‌بک‌‌ها کمی مشکل‌‌تر بودند اما آن‌‌ها هم بالأخره سر و سامان گرفتند. ماده‌‌ئ خام رمان آماده بود و حالا نوبت چکش‌‌کاری و ادیت بود. من علاقه‌‌ئ زیادی به متل‌‌ها و ضرب‌‌المثل‌‌های فارسی دارم. حدود صد ضرب‌‌المثل را از حافظه خودم و کتاب «واژه‌‌های خندان» جدا کردم. ضرب‌‌المثل‌‌هایی که به درونمایه داستان ربط داشتند. این مرحله هم دشواری‌‌های خاص خودش را داشت. باید بین دیالوگ آدم‌‌ها صحنه‌‌های مناسب ضرب‌‌المثل‌‌ها را پیدا می‌‌کردم و ضرب‌‌المثل‌‌ها و متل‌‌ها را در دهان آدم‌‌ها می‌‌گذاشتم. و البته هر ضرب‌‌المثلی اندازه‌‌ئ دهن هرکسی نبود. هر ضرب‌‌المثل مناسب با ویژگی برخی از شخصیت‌‌ها بود. از اینجا به بعد سرازیری داستان شروع می‌‌شد. حذف کردن جملات و کلمات نامناسب. اضافه کردن جملات لابلای متن. جایگزینی کلمات با کلمات مناسب‌‌تر. اصلاح جملات و... ادیت داستان به نسبت مراحل دیگر ساده‌‌تر اما فرسایشی‌‌تر بود. حدود پنج بار کل متن را بررسی کردم. بخش غصه‌‌دار ماجرا حذفیات کتاب بود. که در مراحل مختلف حدود شصت هزار کلمه از کتاب حذف شد که بیست هزارکلمه‌‌ئ آن مجدداً با صحنه‌‌های مشابه اما بهتر جایگزین شد. بیشترین ناراحتی مربوط به آخرین حذفیات است که قبل از ادیت نهایی صورت گرفت. حدود بیست هزار کلمه. ناراحتی بیشتر به این دلیل که تعداد زیادی از ضرب‌‌المثل‌‌ها هم حذف شدند. اما حذفیات نهایی به نفع کتاب بود. 

شنیده‌‌اید فلانی یک دکمه خرید و به خاطر آن دکمه یک کت دوخت؟ حکایت «دلی که نداشتی» هم به این ماجرا شبیه است. اما فقط کمی. در همان روز‌‌های اول که هنوز مشغول زندگی با آدم‌‌های داستان بودم یک جایی از تک‌‌گویی‌‌های ارغوان این عبارت بود« دلی که نداشتی». این جمله بعد از خواندن یک شعر از دهان ارغوان بیرون می‌‌آید. اما زمان تدوین داستان متوجه شدم که شعری مناسب با این جمله در دسترس نیست. بنابراین برای سرودن شعر مناسب یک فراخوان دادم اما نتیجه دلخواه نبود. در نهایت از یک دوست هنرمند که دستی هم بر آتش شعر داشتند خواهش کردم تا چند بیت شعر مناسب حال و هوای این اسم بسرایند.  

در نهایت کتاب «دلی که نداشتی» به سامان رسید. این کتاب فقط یک رمان عاشقانه نیست. داستان زندگی است. داستان زندگی آدم‌‌هایی که هرروز می‌‌بینیم و بی‌‌تفاوت از کنارشان عبور می‌‌کنیم. داستان جدایی‌‌ها و به هم پیوستن‌‌ها. داستان قهر و آشتی‌‌ها. داستان مرگ و زندگی. داستان امید و ناامیدی. و مهم‌‌تر از همه عبور از رنج. 

«دلی که نداشتی» بیش از هرچیزی داستان زندگی است و داستان با هم بودن. با هم بودن‌‌هاتان مستدام.

 

 

yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. تصاویری از اجرای طرح عفاف و حجاب در تهران

  2. طرح عفاف و حجاب از امروز در تهران

  3. نظرات برگزیده مخاطبان الف: وضعیت حجاب، حاصل کم‌کاری چهل‌ساله است/ باید برای مبارزه با سگ‌های ولگرد فکری کرد

  4. این صدای اقتدار ایران است ...

  5. تنبیه متجاوز آغاز شد /حمله موشکی و پهپادی ایران به اسراییل

  6. نظر باباطاهر عریان درباره دلار !

  7. وحدت ملی با وعده صادق

  8. آنچه اسرائیل در مورد "وعده صادق" نمی گوید

  9. استخوانی در گلوی اسرائیل!

  10. دومین روز بزرگ تاریخ معاصر ایران

  11. آیت الله صدیقی: عذرخواهی می‌کنم که با غفلت و کم توجهی باعث هجمه به ملت ایران شدم

  12. کمی دیر نیست؟

  13. هیات علمی یا کارخانه چاپ مقاله !

  14. اطلاعیه سازمان اطلاعات سپاه در خصوص حمایت از رژیم صهیونیستی در فضای مجازی

  15. «برجام» در موزه تاریخ ؟!

  16. باهنر: نباید به اندازه تورم حقوق ها افزایش یابد/ ۹۰ درصد منتخبان وظایف مجلس را نمی‌دانند

  17. ۲ دلیل برای تشدید "گرانی" در ایران

  18. موجرانی که اجاره بهای زیادی بگیرند، جریمه می‌شوند

  19. حمایت افکار عمومی ایران از حمله به اسرائیل

  20. گانتس: زمان، مکان و شیوه پاسخ به ایران را خودمان تعیین می‌کنیم

  21. خاتمی: پاسخ ايران به جنايت اسرائيل مدبّرانه، شجاعانه، منطقی و قانونی بود

  22. هیچ گاه اعتراف نمی کند، چون...

  23. تصاویری از نمازجمعه تهران به امامت حجت‌الاسلام کاظم صدیقی | کدام چهره‌های سیاسی و نظامی به نمازجمعه رفتند؟

  24. اسراییل چه باید بکند؟ 

  25. منظور: افزایش دائم دستمزدها به ‌رفاه مردم کمک نمی‌کند

آخرین عناوین