«سرزمینِ رویاها»
نویسنده: جمال میرصادقی
ناشر: فرهنگ معاصر؛ چاپ اول 1399
192 صفحه؛ 28000 تومان
***
«سرزمینِ رویاها» رمانی است از جمال میرصادقی؛ نویسندهی نامآشنای معاصر که در کارنامهی پربارش آثاری در سبکها و قالبهای بسیار متنوعی دارد: از مجموعه داستان گرفته تا رمان، از ادبیات کودک و نوجوان تا نمایشنامه، از ترجمه تا آثار پژوهشی در زمینهی ادبیات ایران و جهان، نقد ادبی و موضوعاتی دربارهی داستاننویسی. از جمله آثار پرشمار میرصادقی میتوان به رمانهای «دختری با ریسمان نقرهای» (1386) و «دندان گرگ» (1387)، مجموعه داستانهای «پشهها» (1368) و «دوالپا» (1357) و کتابهای «راهنمای رماننویسی» (۱۳۸۹) و «زاویه دید در داستان» (۱۳91) اشاره کرد.
رمان «سرزمینِ رویاها» داستان سفر شخصیت اصلی، شهریار، به سرزمین آرزوهایش است. شهریار، پسربچهی کوچکی که در کشور "روژینا" یا کشور "شور و شر" زندگی میکند، روزی در حال بازی با نهال کوچکی است که با دختری به نام پریرخ آشنا میشود. دختر موفرفری و آبیچشمی که از کشور "آبیها" یا "دریاییها" آمده است تا کاری کند که شهریار تمام سالهای بزرگسالیاش را به دنبال او بگردد. موهای سیاه و فرفری و چشمهای آبی دخترک، موتیف تکرارشوندهای است که فضای ذهن شخصیت اصلی داستان را پر میکند و او در هر زنی و در هر رابطهای، به دنبال نشانههای آشکار پریرخ است.
کل داستان را شاید بتوان سفر قهرمانانهی شهریار دانست برای وصال معشوق. معشوقی که از نظر دیگران خیالی بیش نیست اما مرد قهرمان داستان، با عزمی راسخ به دنبال اوست. تضاد باور شهریار به واقعی بودن این شخصیت و اطرافیانش که او را ساختهی تخیل دوران کودکی پسرکی که حالا بزرگ شده است، میدانند، او را در موقعیتهای ناخوشایندی در ارتباط با پدر و مادر و خانوادهاش قرار میدهد. در این میان و در جریان طی طریق قهرمان داستان تا رسیدن به مقصود، پیری راهنما نیز حضور پررنگی دارد؛ دایی پرویز که نقش هادی و مرشد را بازی میکند و چراغ راه است برای ادامهی مسیر قهرمان. او که خودش در این راه به نوعی دیگر، طی طریق کرده است، تنها حامی واقعی شخصیت اصلی داستان است.
داستان در بستری سورئال روایت میشود با اتفاقهایی شگفتانگیز که تنها در این بستر است که معنی مییابند؛ در جغرافیای جهان داستان، کشورهایی با نامهایی همچون "روژینا"، "آبیها "و "سرزمین هورسانهای بیابانی" وجود دارند و در بین شخصیتهای داستان نیز دختری که از راه شاخ و برگهای درختان و راههای مخفیای که از درختی به درخت دیگر ادامه دارد، کوهها و مرزها را در مینوردد و به کشورهای همسایه سفر میکند؛ آلیسی در سرزمین عجایب. «تعریف کرد که اولین بار یک کشتی به ساحل ما آمد. راهش را گم کرده بود و نور گاوهای دریاییمان را دیده بودند. مسافرهایش پیاده شدند و در شهر گشتند و با چیزهایی که خریده بودند، به کشتی برگشتند. بعد از آن شب، اهل شهر بر سردر خانههایشان چراغ روشن کردند. کشتیهای راهگمکرده و قایقهای گمشده با دیدن چراغها راه را پیدا میکردند و به ساحل میآمدند. ... »
اما در همین بسترِ پر از رخدادهای غریب، واقعیتهای زندگی رئال، بسیار پررنگ و عادی در جریاناند؛ شهریار خبرنگار بخش حوادث روزنامهای پرطرفدار است و زندگی شهری آشنا و معمولی را تجربه میکند، پدر و مادرش مدام در این فکرند که او باید ازدواج کند، او با دختران زیادی در محل کار و خانواده و حتی در خیابان و کافه آشنا میشود، برای عبور از مرزهای پر از سیمهای خاردار بین کشورها، به گرفتن ویزا و اجازهی اقامت نیاز دارد، کشور همسایه که ظاهراً از کشور محل زیست شهریار دنیای بهتری است، پناهنده نمیپذیرد و برای گرفتن اجازهی اقامت در این کشور باید توانمندیهای خاصی داشت، از ریزگردها صحبت میشود و دشتهای لالههای واژگون. «تکرار حادثههای هر روزی، امروز دیروز بود و دیروز، پریروز. چیزی عوض نمیشد، حادثة تازهای برای نوشتن نبود. پیش میآمد که در خانه میماند و حادثههایی را به هم میبافت و تحویل میداد. چاپ میشد. روزگارش میگذشت. صبح، ظهر، شب، دنبال هم میآمد و میرفت.
سردبیر میگفت:
- واقعیت پیش رو. زندگی رو که پشت و رو کنی، همهش همینه: بی سر و سامونی، بدبختی، دربهدری، قتل، غارت، ستمگری، ریاکاری. بیخود این جا معروف نشده به مملکت «شر و شور». حادثه، خیلی خواننده داره. خودشون رو تو اون میبینن آرامش پیدا میکنن.»
همین درهمتنیدگی سورئالیسم با رئالیسم و این امکان تلاقیهای مکرر واقعیت و خیال است که رمان «سرزمین رویاها» را به داستانی متفاوت تبدیل میکند. داستانی که منطق داستانی و جهان تعریفشدهی ویژهای دارد: گویی در جهان داستانی این رمان، زندگی چیزی فراتر از اتفاقهای معمولی دارد که آن را تنها به قهرمانان پیشکش میکند. باورهای شهریار و تعابیر او از اصول اساسی زندگی همچون عشق، فداکاری و جستجوگری، هرقدر که در کشور واقعگرای خودش عجیب و پوچ و افسانهوار مینمایند، در کشور آبیها گویی باورهایی متداول و جاری و صورتهای معمولی از تبلور واقعیت هستند، در این کشور از پیرزن رهگذر تا تمام افرادی که بر سرِ راه قهرمان قرار میگیرند، در تلاشاند تا او را به خانهی پریرخ برسانند. در این سرزمین، داستان آفتابپری و ماهپری که سخت دلبستهی هم میشوند، قصهی شمسهپری که در استخر بلور قصر سلیمان آبتنی میکند و جانشاه که عاشق او میشود و تا شهر و قلعهی گوهرنگین به دنبالش میرود، روایت کبوترهایی به بزرگی عقاب و کل ماجراهای هزار و یک شب، دیگر افسانه و قصه نیستند، بلکه واقعیتهایی عینی و جاریاند.