«دایره‌ها»؛ حمید نورشمسی؛ ناشر نیستان مدار بسته‌ی ناکامی‌ها

حمید نورشمسی،   3990910131

راستش را بخواهید هیچ وقت به مباحث تئوریک داستان‌نویسی علاقه‌ای نداشتم. باورش دارم اما حوصله‌شان را نه. تجربه و حس من در داستان‌نویسی چیزی نبود که از دل این همه تبصره و ماده و شرط و شروط برای نوشتن و انتقال حس بتواند راهی برای خودش پیدا کند

«دایره‌ها»

نویسنده: حمید نورشمسی

ناشر: نیستان، چاپ اول 1399

148 صفحه، 22000 تومان

 

*****

 

دایره‌ها دومین داستان بلندی بود که نوشتم اما اولین داستانی بود که منتشر شد. داستان اولم که درست همین روزها و سه سال پس از نوشتن و حدود دوسال پس از دایره‌ها در حال انتشار است، اولین کاری بود که در قالب یک کارگاه نوشتم. راستش را بخواهید هیچ وقت به مباحث تئوریک داستان‌نویسی علاقه‌ای نداشتم. باورش دارم اما حوصله‌شان را نه. تجربه و حس من در داستان‌نویسی چیزی نبود که از دل این همه تبصره و ماده و شرط و شروط برای نوشتن و انتقال حس بتواند راهی برای خودش پیدا کند. برای همین هم در دل همان‌کارگاه معمولا کلاس‌های تئوری‌ را با بی‌حوصلگی سر می‌کردم ولی وقتی نوبت دیدار و گفتگو با استاد مشاورم می‌شد خیلی راحت‌تر بودم. دوستش داشتم و مدت‌ها بود با اوهم‌دل و هم‌صحبت بودم. تجرب خبرنگاری برایم لااقل این مزیت را داشت. هر بخش از کار را که می‌نوشتم برایش می‌خواندم و در نهایت نیم ساعتی با هم درباره‌اش صحبت می‌کردیم.

اما دایره‌ها از کجا آمد

راستش را بخواهم بگویم خودم هم خوب نمی‌دانم. خاطرم هست سالی که به نوشتن این کتاب گذشت سالی بود که در آستانه دهمین سال فعالیت حرفه‌ای روزنامه‌نگاری‌‌ام بودم و البته خسته و کلافه از حجم بالای آن و کشف بی‌ثمر بودنش. کشف اینکه کاری با این فعالیت در شرایط فرهنگی جغرافیای زیستی‌ام تغییر نمی‌کند و از دل این اتفاق بود که آن موقع‌ها علاقه زیادی پیدا کرده بودم به شنیدن ترانه‌ها و موزیک‌های به اصطلاح سنگین و ناشاد!

آدم‌های دایره‌ها از دل این ترانه‌ها سرک کشیدند و البته در این میان قصه نافرجام یک دوست قدیمی هم بی‌تاثیر نبود. دوستی که برایم تعریف کرده بود که سال‌ها قبل در رویدادی توام با ناکامی جرأت نکرده به کسی که دوستش دارد ابراز علاقه کند و برای همیشه آن طرف را از دست داده است. آدم‌های دایره‌ها یکی پس از دیگری از دل همین رویدادها متولد شدند. از دل اتفاق‌هایی اینچنینی. آدم‌هایی در گوشه و کنار این شهر که زندگی‌شان مانند مداری بسته در یک مسیر مشخص و نخ نما شده در حال تکرار است و نمی‌تواند با سیکل‌ها و دایره‌های مشابه دیگری تلاقی داشته باشد. در پس این چنین اتفاقی است که چنین آدم‌هایی هیچ‌گاه نمی‌توانند در موضوعی عاشقانه و حتی عاقلانه با همدیگر هم‌مسیر شوند. شاید نقاط تلاقی در مسیر آنها دیده شود؛ مانند دایره‌هایی که وقتی روی هم قرار می‌گیرند لاجرم نقطه تلاقی دارند اما بودن در هر سیکل حتی با وجود این نقاط تلاقی منجر به تغییر مسیر از یک سیکل به سیکل دیگری نمی‌شود.

بدترین اتفاق در نوشتن دایره‌ها برایم وقتی بود که قصه به سراغم می‌آمد. وقت مشخصی نداشت. گاه صبح‌های زود و هنگام حضور در محل کارم یکی از آدم‌های قصه از درون به من نهیب می‌زد که همین حالا وقت نوشتن است و باید چنین چیزی درباره‌ام بنویسی وگاه پشت فرمان در خیابان و بدتر از همه اینکه وقتی سر وکله آنها پیدا می‌شد طوری یقه‌ام را می‌گرفتند که نمی‌توانستم کاری کنم. خاطرم هست گاهی مجبور می‌شدم پشت فرمان ماشینم، رکودر صدای موبایلم را روشن کنم وآنچه می‌خواهم بنویسم را بلند بخوانم. اما جالب بود که اگر خودم را به کیبورد می‌رساندم، دیگر دست خودم نبود که چقدر می‌شود بنویسم. حتی اگر چشم‌هایم را هم می‌بستم کلمه‌ها و جمله‌ها ساخته می‌شد و از پی هم می‌آمد.

همیشه فکر می‌کردم این نوع حرف‌ها درباره نوشتن یک جور شوخی و یا خود بزرگ‌بینی اهل قلم است اما زمانی که برای خودم اتفاق افتاد تازه متوجه شدم که چنین نیست. به این نتیجه رسیدم برای نوشتن به جای بیشتر خواندن باید بیشتر چشم دیدن و فکر و حوصله برای نوشتن داشت.

از حوصله گفتم و بد نیست این را هم بگویم که کار من از اساس با نوشتن پیوند خورده بود. خبرنگاری در بیشترین شکل و شمایل خودش با نوشتن سر و کار داشت وهمین در مواقع زیادی با وجود شوقی که در برای نوشتن داشتم، من را از نوشتن باز می‌داشت. خسته می‌کرد. کم کم کلمه‌ها محل و اعتبارشان را در درونم از دست داده بودند و همین بود که چند بار نوشتن و حتی بازخوانی کار را با دشواری برایم همراه کرده بود اما سرنوشت آدم‌های قصه کار را به سمتی پیش برده بود که در نهایت بر این حس غلبه کنم.

دایره‌ها را از زمانی که به ناشر تحویل دادم نخواندم. به سراغش نرفتم. به نظرم اگر توانسته باشد راهش را پیدا کرده و اگر هم نه دیگر کاری از من ساخته نیست. حس و غلیانی بود که باید از درونم خارج می‌شد و حس می‌کنم باید با دیگرانی تقسیمش می‌کردم.

دایره‌ها داستان ناکامی‌هاست. داستان انسان‌هایی که جایی در همین گوشه‌و کنار ما سرشان گرم است به کاری و شاید شانس بیاوریم و بتوانیم برخی از آنها را دقیق‌تر و جدی‌تر ببنیم و شاید روایت کنیم. این جمله آخر را نوشتم که بگویم هنوز هم فکر می‌کنم با نوشتن دو رمان حسم به نوشتن این نیست که کار مهمی کرده باشم.نوشتن در جامعه‌ای کهمن زیست می‌کنم یک دریچه و شانس برای نویسنده است تا بتواند به نمایندگی از بخشی از پیرامونش حسی را فریاد بزند و فکر می‌کنم در این کار موفق شده باشم هر چند که تن صدایم شاید چندان بلند نبوده

yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. تصاویری از اجرای طرح عفاف و حجاب در تهران

  2. طرح عفاف و حجاب از امروز در تهران

  3. نظرات برگزیده مخاطبان الف: وضعیت حجاب، حاصل کم‌کاری چهل‌ساله است/ باید برای مبارزه با سگ‌های ولگرد فکری کرد

  4. این صدای اقتدار ایران است ...

  5. تنبیه متجاوز آغاز شد /حمله موشکی و پهپادی ایران به اسراییل

  6. نظر باباطاهر عریان درباره دلار !

  7. وحدت ملی با وعده صادق

  8. آنچه اسرائیل در مورد "وعده صادق" نمی گوید

  9. استخوانی در گلوی اسرائیل!

  10. دومین روز بزرگ تاریخ معاصر ایران

  11. آیت الله صدیقی: عذرخواهی می‌کنم که با غفلت و کم توجهی باعث هجمه به ملت ایران شدم

  12. کمی دیر نیست؟

  13. هیات علمی یا کارخانه چاپ مقاله !

  14. اطلاعیه سازمان اطلاعات سپاه در خصوص حمایت از رژیم صهیونیستی در فضای مجازی

  15. «برجام» در موزه تاریخ ؟!

  16. باهنر: نباید به اندازه تورم حقوق ها افزایش یابد/ ۹۰ درصد منتخبان وظایف مجلس را نمی‌دانند

  17. ۲ دلیل برای تشدید "گرانی" در ایران

  18. موجرانی که اجاره بهای زیادی بگیرند، جریمه می‌شوند

  19. حمایت افکار عمومی ایران از حمله به اسرائیل

  20. گانتس: زمان، مکان و شیوه پاسخ به ایران را خودمان تعیین می‌کنیم

  21. خاتمی: پاسخ ايران به جنايت اسرائيل مدبّرانه، شجاعانه، منطقی و قانونی بود

  22. هیچ گاه اعتراف نمی کند، چون...

  23. تصاویری از نمازجمعه تهران به امامت حجت‌الاسلام کاظم صدیقی | کدام چهره‌های سیاسی و نظامی به نمازجمعه رفتند؟

  24. منظور: افزایش دائم دستمزدها به ‌رفاه مردم کمک نمی‌کند

  25. اسراییل چه باید بکند؟ 

آخرین عناوین