انتشار خبر بیماری استاد عبدالمجید ارفعی، استاد پرآوازه زبانهای باستانی اکدی و عیلامی و بابلی، بر اثر ابتلا به کرونای عالمگیر، بسیاری از فرهیختگان و دلسوزان فرهنگ ایران را بیقرار و دلنگران کرده و هرکس به طریقی دست به دعایی برداشته و آرزوی سلامتی استاد را به قلم و زبان آورده است. این دغدغه فرهیختگان و دلسوزان فرهنگ ایران در مواجهه با چنین وقایع و اخبار تلخ البته نخستین بار نیست و آخرین هم نخواهد بود. کاملاً هم غیرمتظاهرانه و به تمام و کمال از سر درد و اعتقاد و تأسف و نگرانی است. فرهیختگان و روشنفکران و هنرمندان و در یک کلام شیفتگان «سر از پا نشناخته میراث ایران» پیوسته از سوگواران «در فراق سوگواران» بوده اند. حق هم دارند. مشاهیر و دانشمندان و پژوهشگران شایسته ستایش و احترام، هرچند گمنام، در عرصههای علم و هنر و فرهنگ و تاریخ ایران، هر یک شاید جزء و پارهای بیجانشین در بهسامان شدن فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران بوده اند و نیز هستند. دقیقا چون قطعهای از شاهکاری پرشکوه و بسیار حیرتانگیز و رباینده چشم و هوش در عالم هنر و معماری! تمام اجزای آن، از رنگها گرفته تا طرحها، با نهایت ظرافت و در عین چیرگی باورنکردنی در کنار هم خوش نشسته است. بستر فرهنگی و اجتماعی و نهاد آموزش در ایران هم شاید هرگز دیگر نتواند به چنین آفرینشی دست زند، بنابراین هر خلل و خدشه در هر یک از اجزای آن بنای ماندگار گرانقدر آسیبی است که مرمت و ترمیم آن دیگر امکانپذیر نیست. دقیقا مانند کاشیهای گنبد مسجد شیخ لطفالله اصفهان. اگر هر کاشی بر اثر عوامل اقلیمی یا بیتوجهی و سهلانگاری متولیان امر، از جای کنده شود و دیگر هم به جای خود بازنگردد و نتوان گنبد بدان حیرتزایی پرخیال را، سراپا وبیگزند نگه داشت، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چنین رویدادی پیوسته در عالم هنر و تاریخ و فرهنگ و ادبیات و... ایران معاصر متأسفانه در حال تکرار است. هر هنرمند و پژوهشگر و دانشمندی بزرگ چون به کهولت و دوران بازنشستگی رسیده یا راهی دیار خاموشان شده است فقط افسوساش را خوردهایم. همین و بس. پس کسانی که دل نگران بیماری استاد عبدالمجید ارفعی شدهاند حق دارند. شأن رفیع استاد ارفعی است که آرام و قرار را از آنان گرفته است.
دانشگاه همدان از چپ : استاد عبدالمجید ارفعی، فرهاد طاهری، استادمیرعابدین کابلی، زنده یاد استاد صادق ملک شهمیزادی
نخستین بار با نام استاد عبدالمجید ارفعی درسال سوم دانشجوییام و از قضا در درس تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان که مستمع آزاد آن کلاس بودم، آشنا شدم. استاد این درس دکتر فرهنگ رجایی بود. عادت او این بود اگر در کتابفروشیها و نایاب و کمیابفروشیها به کتابی دندانگیر و اصطلاحاً زیرخاکی برمیخورد بیدرنگ میخرید و حتماً هم کتاب را با خود سر کلاس میآورد و به دانشجویان معرفی میکرد. روزی گذارش به کتابفروشی پژوهشگاه علوم انسانی افتاده و در نهایت ناباوری دیده بود نسخههایی از چاپ پیش از انقلاب کتاب «فرمان کوروش بزرگ» ترجمه استاد عبدالمجید ارفعی (اگر اشتباه نکرده باشم چاپ بنیاد فرهنگ یا شاید هم فرهنگستان ایران) در گوشهای برای فروش عرضه شده است. بارقههای شوق زائدالوصف در چشمان دکتر رجایی از خرید آن کتاب بهخوبی هویدا بود. این شوق به من هم در چشم بههمزدنی منتقل شد و چنان بیقرار شدم که میخواستم در همان لحظه به سراغ خریدن کتاب بروم. فردای آن روز به پژوهشگاه رفتم و نسخهای از کتاب را خریدم. فرمان کوروش بزرگ با کاغذ گلاسه و چاپ نفیس و روکش پارچه ای قرمز و آبی کشیده شده بر جلد مقوایی سخت، و با عنوان طلاکوبشده، و ابعاد کتاب نیز بزرگتر از هر کتابی بود که تا آن روز دیده بودم. هنوز هم در کتابخانهام قد این کتاب بلندتر از ارتفاع همه کتابهاست. تا این لحظه که این مطالب را مینویسم آشناییام با استاد ارفعی و آثارش منحصر به همین ترجمه منشور کوروش بزرگ از زبان بابلی نو است. من هرگز دانشجوی استاد ارفعی نبوده و مصاحبتی هم جز یک بار آن هم در سمیناری در دانشگاه همدان، با او نداشتهام. زمینه پژوهش و دغدغههای نویسنده و موضوع نوشتههای او نیز در ظاهر هیچ «همسرشتی و نزدیکی و ارتباطی» با حوزه تخصص و حیطه مطالعات و تحقیقات بس گرانقدر استاد ارفعی ندارد. اینها را گفتم تا بگویم نه صلاحیت اظهار نظر درباره اوصاف اخلاق و احوال شخصیت استاد ارفعی را دارم ونه در زمینه اهمیت آثار و تلاش های او در مطالعات زبانهای باستانی کمترین اطلاعی دارم که بخواهم درآن موضوع حتی کلمهای به قلم آورم؛ اما آنچه میخواهم در این یادداشت درباره استاد ارفعی بنویسم صرفا از منظر یک پژوهشگر تاریخ معاصر ایران است. تاریخ ایران همواره ملازم دو تعبیر پربسامد «ایران پیش از اسلام» و «ایران پس از اسلام» در تحقیقات تاریخپژوهی و در عمده آثاری بوده که در این حوزه به قلم آمده است. این دو تعبیر، به تمام و کمال مبین نوعی گسست تاریخی و دوپارگی در سرنوشت ملتی است که هنوز هم تا به امروز نتوانسته است ذهنیت فرهنگی و سیاسی و تاریخی و اجتماعی خود را از دغدغههای آن رهایی بخشد و در مواجهه با آن «دوپارگی» به موضعی یکدل و شفاف دست یابد. همیشه بر سر گذشتهاش، و اختصاصاً در باب چگونگی این دوپارگی تاریخی، حرف و حدیثها و متعاقب آن تردیدها به میان آمده است. لااقل از دوران قاجار به بعد میتوان گفت تلقی ارباب قدرت و روشنفکران از این گسست در تاریخ ایران، و طبعا نگرش آنان به ایران پیش و بعد از اسلام، زمینهساز، و گاه بستر و اسباب اصلی بروز بسیاری از جنبشها و تحولات فکری و اجتماعی و سیاسی در ایران بوده است. درک واقعبینانه تاریخ معاصر ایران نیز بدون فهم دقیق تلقی مردم و حاکمان این سرزمین از «ایران پیش و بعد از اسلام» هرگز میسر نیست. گویی وقایع «ایران پیش و بعد از اسلام» همواره در تاریخ معاصر ایران در حال روی دادن است. منتها با این توضیح که در تبیین و شرح و تحلیل این دوپارگی تاریخی، مخصوصاً در باب ایران پیش از اسلام، متأسفانه سایه «تقدس، توهم، تعصب و تحریف» ناپیداگر حقایق بوده است. در هر برههای هم نهاد قدرت و حکومت یا ذهنیت عوامگرا و خالی از فهم تاریخ در حافظه مردم، از سر عمد یا ناآگاهانه، این وظیفه را به دوش کشیده است که «تاریخ ایران پیش اسلام» را با همان نگرشهایی که گفتم (تقدس و توهم و تعصب وتحریف) تفسیر و گزارش کند. مثلاً در عصر پهلوی (و اختصاصا در دوران رضاشاه که مؤسسات تمدنی ایران نوین بنیان نهاده شد و مطالعات ایرانپژوهشی چون کاوشهای باستانشناسی و رمزگشایی از کتیبهها و قرائت متون متعلق به ایران پیش از اسلام به منصه بروز و ظهور نشست) نهاد قدرت و حکومت در پرشکوه جلوه دادن ایران پیش از اسلام سعی بلیغ داشت و تا ترسیم تصویر اساطیری و خدا و پیامبرگونه «کوروش» و القای جایگاه پرشأن و دستنیافتنی «شاه شاهان» هم پیش رفت و کوشید تا جلوه این درک خود را از آن شاهنشاه هخامنشی در همه ابعاد اجتماعی و فرهنگی جاری سازد. حتی به بسط و ترویج خیالپردازیهایی از وقایع تاریخ ایران پیش از اسلام دست زد و گزارش و سخن از وقایع و دستاوردهایی گاه به میان آورد که چه بسا با واقعیت و حقیقت تطبیق نداشت. البته این نوع نگرش ارباب قدرت عصر پهلوی به ایران پیش از اسلام، تماما مبتنی بر بستر تاریخی آن زمان و در پی کاوشها و تلاشها ودستآوردهای مطالعات ایرانپژوهشی بوده است. در بعد از انقلاب، ذهنیت عوامگرای بخشی از مردم جامعه، وظیفه دولتمردان پیش از انقلاب را در باب روایت تاریخ ایران پیش از اسلام به عهده گرفت. مردمی که عمدتاً بیاطلاع از تاریخ ایران پیش از اسلام بودند و دانستههای خود را نیز در این موضوع از آثار و اقوال نامعتبر سردستی به دست آورده بودند. در واکنش به این اقبال نسبتاً فراگیر بخشهایی گسترده از مردم جامعه ایران به تاریخ ایران پیش از اسلام و مخصوصاً به کوروش که روز به روز نیز هالههای تقدس و افسانهها و حکایات باورنکردنی به دور شخصیت او تنیده میشد، باور ها و وقایع و جلوههای تأثیرگذار وستایشانگیز تاریخ ایران پیش از اسلام در روایات رسمی و دولتی و در بعضی منابع، روی به زدودگی و کمرنگی و انکار نهاد. هنوز هم باید گفت هر دو جناح و جبهه درگیر «گزارش و تفسیر وتحلیل» این دوپارگی تاریخ ایران، در چنبره و سیطره «تقدس و توهم و تعصب و تحریف» در تاریخاند. این معضل بدفهمی در تاریخ که به فاجعه «توهم اندیشه» در ذهنیت ایرانی منجر شده و متأسفانه مقولات و مفاهیمی چون «هویت و ملیت» و نیز رابطه «فرد با جامعه» و ارتباطهای اجتماعی و جهانی را سخت درگیر خود کرده است، منشأ بسیاری از شکستها و زیانهای ما در حیطه اندیشه و عمل بوده است. به نظر راه برونشد از آن به «آگاهی و رضایت و آرامش و امید» خواهد انجامید. این امر هم جز در پرتو نمایان شدن «حقیقت تاریخ» جامه عمل بر تن نخواهد کرد.
مطالعات و تحقیقات علمی و مستند و تلاشهای روشنگرانه دانشمندان و پژوهشگران حوزه مطالعاتی زبانهای باستانی و نیز کوششهای پررنج باستانشناسان، تنها طریق رهاننده حقیقت از زنجیر تقدس و تعصب و نیروی پرتوان زدودن افسانههاست. تنها کیمیای رهاییبخش ذهنیت ایرانی از توهم و تعصب و تحریف در گزارش تاریخ، «اندیشیدن» است و عبدالمجید ارفعی یکی از صاحبان پرتجربه این کیمیای گرانقدر است.