اعطای بیست و هفتمین جایزه ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار به استاد دکتر محمدرضا باطنی، زبانشناس بزرگ معاصر و مترجم فرهیخته روشناندیش و نویسنده سهلگفتار آسانبیان و فرهنگنگار دقیقالنظر بس سختکوش، در این روزگار غم و حرمان و اشک و آه، واقعهای شادیآور وستایشانگیز و درخور تکریم است. تکریم و ستایش آن هم در حق متولیان منصوص و منسوب وهیأت گزینش کتاب و جایزه بنیاد موقوفات افشار است. بنیاد موقوفات دکتر افشار از انگشتشمار نهادهای فرهنگی در دوران ماست که متولیانش جملگی خوشبختانه «عقلی در سر»، «هوشی در رفتار» و «ادب و متانتی» در گفتار دارند! اینکه چنین نهاد آبرومند و پرشأن پس از سالیان، همچنان سنجیده قدم برمیدارد، در این روزگار به نظرم سعادتی بس ارزشمند برای اهالی کوی فرهنگ و تاریخ و دانش است و نشانهای نیز بس خوشیمن که هنوز نمیباید از «امید» قطعامید کرد.
تشویق پرستایش و شایسته سروری که به پاس بیش از پنجاه سال کوشندگیهای دکتر باطنی در عرصه تألیف و تعلیم و تربیت و دغدغههای آن استاد درباره «زبان فارسی» به همت موقوفات افشار جامه عمل پوشید، از جنبهای دیگر نویسنده را سخت درگیر تأملات و حس «غمهای» فروخورده بس دیرماندی کرد. دو نکته بسیار مهم که مایلم در این یادداشت با خوانندگان در باب آن بگویم در واقع حاصل آن تأمل و آن غم است؛ تأملی در شخصیت و شأن دکتر محمدرضا باطنی؛ و دیگر توجهی به ارج و قرب و «نفس و اهمیت» مقوله قدرشناسی و «بیقدری» جایزههای هر روز سربرآورده و سرزده در اینجا و آنجای این روزگار ما.
وقتی در خبرها خواندم که بیست و هفتمین جایزه موقوفات افشار به دکتر باطنی تعلق گرفته است سخت شادمان شدم اما بیدرنگ به یادم آمد که نسل ما چقدر ناروا و در نهایت ستم از حضور دکتر باطنی در دانشگاه تهران محروم بود. با خود گفتم قدرشناسی از استاد باطنی پس از این همه سالهای دوری او از دانشگاه، شاید اندکی جبرانگر بسیاری از غفلتها و بیانصافیها و تنگچشمیهایی باشد که این استاد بزرگ دید و چشید و بزرگوارانه از آن گذشت؛ اما تاوان محروم کردن بسیاری از دانشجویان و علاقهمندان استاد باطنی را از کلاس و درس او چه کسی و چگونه باید جبران کند؟ زمانی که دانشآموز سال سوم دبیرستان بودم، آن هم در شهری برکنارافتاده از فهم «ارزش دانش» و تماماً خالی از هر بستر فرهنگی و مطالعه کتاب، با آثار دکتر باطنی آشنا شدم. توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی کتابی بود که به خواهش، معلمی از تهران برایم آورد. همین کتاب در همان نوجوانی دل و دیده مرا سخت مجذوب ذهن و قلم دکتر باطنی کرد. به دانشگاه تهران که وارد شدم خبری از حضور دکتر باطنی نبود. فقط گاه ایشان را در بعضی جلسات دفاع دکتری میدیدم. متین و آراسته و سنجیدهرفتار و گزینگفتار و در یک کلام بسیار متشخص و در شمایل تمامعیار «استاد دانشگاه»! ویژگیهایی بس نادر که در روزگار دانشجویی ما، در تمام دانشکده ادبیات شاید بندرت میشد استادانی را دید که صاحب جملگی این صفات بودند. در آن دوران کاملاً میشد حس کرد نام و یاد دکتر باطنی، فروکاهنده جلوه و فروغ استادانی بود که رمز پرنامی گولزننده و آوازه دانش نداشتهشان، در گرو غفلت و بیاطلاعی دانشجویان از آثار دکتر باطنی است. به ظاهر و عیان کسی به این نکته اذعان نداشت و همه، اعم از استادان و مدیران و رؤسای دانشکده، البته احترام بزرگ بودن استاد باطنی را تنها و تنها در «لفظ و حرف» پاس میداشتند. چند بار هسته علمی دانشجویان گروه ادبیات فارسی بر آن شد تا از استاد باطنی برای سخنرانی دعوت کند. در سخن همه موافق بودند اما در عمل کسی مرافقت نکرد و گامی پیش ننهاد. البته استادانی هم بودند که از صمیم دل و سویدای جان در برابر وسعت دانش و عمق دیدگاههای بدیع استاد باطنی زبان به ستایش میگشودند. یکی از آنان، زندهیاد دکتر خسرو فرشیدورد، استاد ما در درسهای دستور زبان فارسی و نقد ادبی و سبکشناسی بود. دکتر فرشیدورد از منتقدان سرسخت و تند استادان زبانشناسی دانشگاههای ایران بود. جان کلامش هم این بود که بعضی از این استادان بیآنکه با زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی کمترین آشنایی یا اصلاً دغدغهای در این باب داشته باشند، میکوشند تا کجفهمی و نافهمی خود را از جوهر و ماهیت زبان فارسی با لعابی «ناگواریده» و آن هم ناقص از علم زبانشناسیِ غرب بپوشانند. دکتر فرشیدورد هر بار که به این مقولات میپرداخت و گاه از کوره نیز تند به درمیرفت، بیدرنگ پس از انتقادهای تیزش، یادآور میشد «منظورم این زبانشناسان بیسوادی هستند که نمیتوانند چهار سطر فارسی پاکیزه بنویسند یا نمیتوانند یک صفحه از گلستان سعدی و کلیلهودمنه را بیغلط بخوانند. در میان استادان زبانشناسی، دکتر باطنی البته استثناست. دانشمندی بسیار بزرگ است که قلم و نثر بسیار پاکیزه و سنجیده و ذهن علمی روشن و آراء مفهومی دارد». این جملات را بارها از دکتر فرشیدورد شنیدم؛ اما «نکتهها و خردهگیریها»ی او را از استادان زبانشناسی واقعاً نمیتوانستم قلبا بپذیرم و بیشتر گفتههای تند او را در انتقاد از زبانشناسان، بهنوعی «کمنظری و رقابت» در عالم «بهچشمآمدنها» تلقی میکردم. بعدها البته سخت به نادرستی «تلقی» خود پی بردم و دانستم نظر زندهیاد دکتر فرشیدورد، لااقل در بسیاری شواهد، چقدر مبتنی بر واقعیت بوده است.
در آغاز سخنم به محرومی خود و همنسلان خود از کلاس و درس استاد باطنی و دوری او از دانشگاه تهران اشاره کردم و پرسیدم تاوان این همه خسران و حسرت را چه کسی خواهد توانست جبران کند؛ اما وقتی به این دوران «دور و برکناربودن» استاد از دانشگاه از سر تأمل نظرمیافکنیم و دستاوردهای بسیار ارزشمند او را ملاحظه میکنیم به نیکی درمییابیم که استاد خود تنها کسی است که با عرضه چنان آثاری به پژوهشگران و دانشجویان و به هرکس که دل در گرو آگاهی و حفظ شأن واقعی علم داشته است، به خوشبختی و به نیکی جبرانکننده تمام آن خسرانها و حسرتها بوده است. استاد دکتر باطنی پیش از پنجاه سالگی، یعنی درست در اوج فصل بشکفتن و رویش و لبخند، به ترک ناخواسته و دوری از دانشگاه تهران تن داد. در اینجا البته مطلقاً تمایلی ندارم تا به شرح آن ماجرای بس «پرغبن» در ساحت دانش و دانشگاه بپردازم. بخت البته با استاد باطنی بسیار یاریها کرد و اگر دانشگاههای پرآوازه و نهادهای پژوهشی و فرهنگی معتبر و اسم و رسمدار دولتی، لیاقت آن را نیافتند که از سایه و بار این پرشاخهدرخت معرفت فرهنگ ایران برخوردار شوند و داغ شرمندگی چنین «غبن و بیبهرگی» را تا ابد بر پیشانی خود نقش زدند، مؤسسه فرهنگ معاصر که نهادی خصوصی و تلاشگر در زمینه انتشار فرهنگهای لغت است قدر استاد باطنی را دانست. بیش از 30 سال از نیمه دوم حیات پر از پویندگی استاد باطنی در فرهنگ معاصر گذشت و حاصل آن به آفرینش و تدوین و تألیف مجموعههای گرانقدر «پویا» انجامید. (برای اطلاع از عناوین فرهنگهای «پویا» و نیز فهرست نسبتاً کامل آثار دکتر باطنی مراجعه شود به: «کتابشناسی دکتر باطنی» به کوشش زهرا جعفری، کتابچه جایزه ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، محمدرضا باطنی، جمعه 18 مهر 1399، ص 13_19) همینجا باید بگویم نهایت ناسپاسی است که در پاسداشت میراث ماندگار استاد باطنی سخنها گفت و شنید اما از مؤسسه فرهنگ معاصر و داود موسایی، مؤسس دانای آن، حرفی به میان نیاورد. مؤسسهای خردورز و خدمتگزار زبان و فرهنگ و میراث ایران که سهمی بهجد انکارناپذیر در باروری عقلانیت علمی و گسترانیدن افقها و تبیین معیارهای فرهنگنویسی و دانشنامهنگاری داشته و در عین تواضع و بیادعایی نیز چهبسا جبرانکننده بسیاری از بیکفایتی و ندانمکاری نهاد «آموزش و دانشگاه» و ناتوانی و کاستی بعضی مراکز پژوهشی و فرهنگی وابسته به دولت و مهیاکننده زمینه و اسباب تدوین و تألیف آثاری گرانقدر چون فرهنگهای پویا و هزاره و… بوده و پذیرای بلندنظر، فراخدل و گشادهروی دانشمندانی چون دکتر باطنی و زندهیاد علیمحمد حقشناس و… شده است. وقتی کارنامه پربار و سراسر تأثیرگذار و درخور تحسین مؤسسه فرهنگ معاصر و مؤسس آن را در حیطه فرهنگ ایران در پیش چشم میآوریم بیشک مصادیق بخشهایی از مفاد «یادداشت واقف» بنیاد موقوفات افشار به ذهن متبادر میشود. زندهیاد دکتر محمود افشار در بند هفتم این یادداشت، تلاش در راه «ترقی ملت و کشور و تعمیم زبان فارسی و تکمیل وحدت ملی در ایران که وطن مشترک و زبان رسمی و ملی همه ایرانیان است» اهداف بنیاد خود برشمرده و توجه اولیای امر را به اهمیت این نکته معطوف کرده است. اگر قرار باشد نیت علمپروری و فرهنگدوستی ستایشآمیز زندهیاد دکتر محمود افشار به تمام و کمال جامه عمل پوشد نامزدان دریافت جایزه ادبی و تاریخی موقوفات افشار را نباید صرفاً به «دانشمندان» کوشنده در راه تحقق اهداف آن منشور منحصر کرد بلکه بعضی مؤسسات فرهنگی غیردولتی و مؤسسان فرهیخته و وطنپرست آن که آثار تلاش آنان مصداق تمامعیار «اهداف و آرزوی» تحققیافته واقف بنیاد افشار بوده است، باید در زمره نامزدان دریافت جوایز پرشأن بنیاد موقوفات افشار قرار گیرند. امیدوارم بهگونهای که متولیان آن موقوفات پرشرافت صلاح میدانند چنین شود.
تمام حیات پربار و پر از پویندگی استاد باطنی در سالهای دوری از دانشگاه و حضور در «فرهنگ معاصر» تماماً با عشق به «علم و معرفت» و حرمتداری «شأن و شئون» جایگاه بلندش در نزد دانشگاهیان و فرهیختگان گذشته است. او همواره به اصول و آداب سخت، اما بس احترامانگیز راهی که از جوانی در آن قدم نهاده و کسوتی که به شوق برگزیده وفادار مانده است. همیشه مثل اعلای استاد تمامعیار دانشگاه و دانشمند بزرگ روزگار ما بوده است. فقط خوانده و اندیشیده و نوشته است. این منش او، «کیمیا» در روزگاری است که «دانش و دانشگاهش» به آفتزدگی غمگینی دچار شده است. آفتزدگی در تاروپود ارزش و حرمت علم و معلم. شاهد آشکارش هم آن دسته، هرچند کمشمار، از استادان رتبه و آوازهدار و اعضای هیئت علمی دانشگاههای معتبر و غیرمعتبری است که گویی از راه آمده خود پشیمان شده یا شاید هم نهایت امیال و به دست آوردن آرامش واقعی خود را در راههایی دیگر یافتهاند. منفعتجوییها و رفاهطلبیها و خوش بودنهای مبتذل و بسیار کوتهنگرانه راهی بود که شماری از استادان و اعضای هیئت علمی در این سالهایی که استاد باطنی گرم کار خود بود، با شادمانی و فخر پیمودند و نیز در حال پیمودنش هستند. عدهای البته خیلی آشکار و بی هر خجلت، راه خود را بهسوی خرید و فروش ملک و زمین و باغ و ماشین و سکه و دلار و ساختوساز خانه و ویلا منحرف کرده و حتی شأن خود را بیکمترین شرم و حیایی، به حد دلالان و مشاوران املاک تنزل دادهاند! و دسته دیگر نیز که اندکی هوش و حیله در سر داشته و قبح این راه را به تمام برنمیتافته متوسل به اقدامات فریبنده شبهعلمی و دانشنما شده و تحت لوای تدریس و عضویت پارهوقت در مراکز دانشگاهی در گونههای متنوع و رنگارنگ آن، از هر نوعش، آزاد، غیرانتفاعی، کاربردی، فنی و حرفهای گرفته تا دیگر اقسام آن، به تجارت نوپای «مدرک و پایاننامه و نمره» رو آورده و متأسفانه مبلغان و سخنوران جهل در ساحت پرتقدس تعلیم و تربیت شدهاند. از هرچه گفتم متأسفانه شواهدی فراوان دارم و خود به چشم دیدهام. آسیبشناسی چنین استحاله تأسفبار هویت «دانش و دانشجو و دانشگاه و استاد» در روزگار ما به نظر از موضوعات بسیار جذاب و درخور اعتنا و تأملانگیز از منظر جامعهشناسی و روانشناسی است و اگر بتوان به آماری دقیق در این زمینه دست یافت (شمار استادانی که به چنین تلاشهایی دست زدهاند) بیشک دادهها و تحلیل آن در فهم علل بعضی پسگراییها و واماندگیها و درماندگیهای جامعه دانشگاهی ایران راهگشا خواهد بود.
اما نکته آخر و البته بسیار مهمتر از هرچه گذشت، درباره استاد باطنی تأمل در «منش انسانی» یکی از استادان بسیار تأثیرگذار و پرآوازه حوزه علوم انسانی ایران معاصر است. نکتهای که به نظر از چشم وخاطر بیشتر دانشمندان و استادانی که در ادای احترام به استاد باطنی سخن گفته و نوشتهاند نیز دور و مغفول مانده است. یکی از استادان بزرگ، دکتر باطنی را «یکی از مردان آزاده عصر ما و نسل ما» دانسته که «با پارسایی و زهدی از نوع زهد عارفان تذکرةالاولیاء بیاعتنا و سربلند از کنار تمام وسوسههای قدرتطلبی… گذشته» است و به «هنر پاکدامن زیستن» دست یافته و «نام او برای نسلهای آینده همیشه خواهد ماند» (محمدرضا شفیعی کدکنی، «دیربماناد و شاد»، بخارا، شماره 137، تیر 1399، ص 35_36). این سخن در وصف شخصیت استاد باطنی در عین « تقریباً درستی»، البته ناتمام است. شاید استاد باطنی در احوالات زندگانی شخصی و فردی و خانواده خود، به گفته آن استاد، «زاهد و عارف و بیاعتنا به وسوسهها و قدرت و مکنت» بوده است اما او «کنشگر منتقد جامعه» است. در عرصه تلاشهای اجتماعی و فرهنگی نیز هرگز منزوی و بیاعتنا به «جامعه و مردم زمانه» نبوده و نزیسته است. تأمل در موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی او در قبال وقایع جامعه و احوال روزگار بهخوبی نشان میدهد که «اجرای عدالت»، «اهمیت حقوق مردم» و «پایبندی به قانون» سه مقوله لاینفک از «شخصیت و رفتار و تفکر» و نیز امری جداییناپذیر «از تفکر علمی و فرهنگی» استاد باطنی است. او حتی نتایج تحقیقات و فرضیههای تخصصی خود را نیز در زبانشناسی تا آنجا که میتوانسته کوشیده است تا در اختیار «عامه مردم» بگذارد. او همواره به مردم زمانهاش اندیشیده است.
دکتر باطنی در دورانی که دکتر علینقی عالیخانی رئیس دانشگاه تهران بود (13۴8 تا 13۵0) به دعوت دکتر عالیخانی، تصدی منصب بسیار مهم و پرمسئولیت مدیرکل آموزش دانشگاه تهران را عهدهدار شد. در سالهای پایانی زندگی دکتر علینقی عالیخانی، نویسنده از مصاحبان دائم او با تلفن بود. معمولاً از وقایع و اخبار فرهنگی و سیاسی گفتوگو میکردیم و جذابترین بخش این صحبتها هم خاطرات عالیخانی از رجال فرهنگی و سیاسی صاحبنام و صاحبنفوذ در دوره پهلوی بود؛ از سیدمحمد فرزان بیرجندی گرفته تا سیدحسن تقیزاده و احسان یارشاطر و بدیعالزمان فروزانفر و پرویز خانلری و ذبیحالله صفا و سیدحسین نصر و عبدالحسین زرینکوب و… . در یکی از این گفتوگوها، نظر دکتر عالیخانی را درباره استاد باطنی جویا شدم و پرسیدم چه شد که ایشان را به معاونت خود برگزیدید؟ دکتر عالیخانی گفت من در پی شخصی «دانشمند، پاکدست و شریف، پایبند قانون و مدیری قاطع و توانمند» بودم. دکتر محمدرضا باطنی همه این صفات را به تمام و کمال داشت.
و اما سخن پایانیام. اعطای جایزه ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار به استاد باطنی موجب شد که بعضی از فضلای معاصر نیز در «شایستگی یا ناشایستگی» گزینش نامزد این جایزه اظهارنظر کنند و همچنین توجه بیشتر نویسنده هم معطوف به «ارج و قرب و نفس قدرشناسی» جایزههای گاه «بیقدر و بیعیار» روزگار معاصر شود. فضلایی که گزینش نامزد «بیست و هفتمین» جایزه دکتر افشار را «نادرست» دانسته و بعضی نیز از آن انتقاد کردهاند و حتی پژوهشگر و نویسندهای بسیار فرهیخته از این گروه، در نهایت صداقت و البته در کمال احترام به استاد باطنی، این نظر را به قلم نیز آورده است (کامیار عابدی، «انتقاد از اعطای جایزه افشار به محمدرضا باطنی» مردمسالاری، جمعه 2 آبان 1399). آنها به استناد «نیت واقف و مندرجات وقفنامه بنیاد موقوفات» معتقدند که تلاشهای فرهنگی و آثار و مقالات و اظهارنظرهای استاد باطنی، سنخیتی با اهداف و نیات واقف بنیاد افشار ندارد. این سخن را من نیز، البته نه کاملاً، میپذیرم و نیازی هم نمیبینم در تأیید درستی «بخشی» از آن انتقادها، استدلالهای خود را به قلم آورم؛ اما معتقدم «نیات و آمال و اهداف انسانها» سخت متأثر از احوال و وقایع روزگار و نیز «گذشته» آنان است. در روزگاری که زندهیاد دکتر محمود افشار آنسان دغدغه «ترقی ملت و کشور و تعمیم زبان فارسی و تکمیل وحدت ملی و…» را داشته، بنا بهمقتضای زمانهاش تحقق نیات خود را نیز در «آینده موقوفاتش» آنگونه در «وقفنامه» به قلم آورده و ترسیم کرده است. نمیتوان بهیقین گفت اگر زندهیاد دکتر محمود افشار امروز میزیست و این اوضاع فرهنگی و علمی و اجتماعی و سیاسی را میدید همان مفاد را در وقفنامه خود قید میکرد و دست به اصلاحاتی نمیزد! از طرف دیگر هم به قطعیت نمیتوان پذیرفت که استاد باطنی در سراسر عمر پربار فرهنگی خود «تماماً» به راهی رفته که دور از نیات واقف جایزه ادبی و تاریخی بنیاد افشار بوده است. پژوهشگرانی که ترجمهها و مقالات استاد باطنی را مطالعه یا مترجمانی که در رفع مشکلات معادلیابیهای خود به فرهنگ پویا مراجعه کرده باشند دقیقاً متوجه شدهاند که استاد باطنی در تقویت و پویایی «زبان فارسی» (در ساحتهای گوناگون بنیهدار کردن نثر علمی به زبان فارسی، دستور و واژهسازی) چه خدمات گرانقدر بسیار مهمی به این زبان کرده است. از این نظر بیتردید آثار استاد دقیقاً موافق نظر و نیت زندهیاد دکتر محمود افشار است.
اینکه چرا در آغاز نوشتهام از بنیاد موقوفات افشار به ستایش یاد کردم دقیقاً ناظر به سنجیدگی اعطای همین جایزه ادبی و تاریخی زندهیاد دکتر محمود افشار است. این جایزه بیتردید از معدود جایزههای آبرومند فرهنگی و علمی این روزگار است. جایزهای که در «نفس» خود مروج تعالی اندیشه و مشوق عالمان و دانشمندان است. نامزد آن هم فقط با سنجههای کاملاً علمی و فرهنگی، ارزیابی و بررسی و در نهایت نیز به کسی «جایزه» اعطا میشود که دل و عشق در گرو «دانش و فرهنگ» داشته است. همچنین این جایزه چون دیگر جایزههای «بیقدر و بیعیار» هر روز سربرآورده در هرکجای این سرزمین به ورطه ابتذال کشیده نشده است. یاشبیه آن دسته از جایزههایی نیست که متأسفانه باید گفت در اعطای آن، در اغلب اوقات، «دانش» و «دانشگاه» با هم اشتباه گرفته شده است؛ نکتهای بسیار مهم که از قضا دکتر باطنی نیز در سخنرانی تصویری خود به هنگام دریافت جایزهاش بدان اشاره کرد و بهصراحت گفت شیوه علمی امری متفاوت با دانشگاه است. البته از نهادهای دولتی آموزش و دانشگاهها نمیتوان انتظاری جز این داشت. هر مؤسسه و نهاد آموزشی (از دبستان تا دانشگاه) میتواند شاگردان و دانشجویان ممتاز و درسخوان خود را تشویق کند و به آنها جایزه بدهد؛ اما تأسفبار وقتی است که بعضی از دانشمندان بزرگ که درصدد تشویق پژوهشگران و ترویج «دانش» برمیآیند و میخواهند باقیات صالحات از خود برجای گذارند «دانش» و «دانشگاه» را، به نظر غیرعمد و ناآگاهانه، از هر لحاظ همشأن یکدیگر تلقی میکنند و با قید اعطای جایزه به «پایاننامههای دانشگاهی» عملاً از هدفی که دارند چهبسا بسیار دور میافتند. در چنین امور خیریه فرهنگی و علمی، ملاک باید فقط «اصالت تحقیق» و تنها شأن «دانش» باشد. اگر هر نوشتهای، اعم از پایاننامههای دانشگاهی، مدخلهای دانشنامهای یا دیگر انواع تألیف و تصحیح و... حائز چنین ویژگی بود باید به تحسین و تشویق آن همت گماشت. احترام من به بنیاد موقوفات افشار از این لحاظ است.