گفت‌وگو با مارتین ایمیس وقتی به بن‌بست می‌رسیم، رفتن سراغ بحران‌های قبلی آرام‌بخش است

مارتین ایمیس / ترجمۀ نجمه رمضانی،   3990803111

آخرین رمان مارتین ایمیس، داستانِ درون، سفری است به گذشته‌های زندگی خود او

وقتی به بن‌بست می‌رسیم، رفتن سراغ بحران‌های قبلی آرام‌بخش است

مارتین ایمیس، رمان‌نویس تأثیرگذار بریتانیایی، استادِ نوشتن طنزهای سیاه است و مهارت او برای توصیف دنیاهای آشوب‌زده و بحرانی، به شکلی ویژه، در اوضاع امروز جهان به کار می‌آید. کتاب جدید ایمیس، داستان درون، خودزندگی‌نامه‌ای است که در قالب رمان نوشته شده است. خودِ او، پدرش، بهترین دوستش یعنی کریستوفر هیچنز و بسیاری از دیگر آدم‌های واقعی زندگی‌اش، شخصیت‌های این رمان را تشکیل می‌دهند. ایمیس در مصاحبه با گاردین، از حال‌و‌هوایی می‌گوید که این رمان در آن نوشته شده است.
 
در رمان جدید مارتین ایمیس، داستانِ درون۱، خاطره‌ با داستان در هم می‌آمیزد و ایمیس خود شخصیت اصلی است. در کنار او، شخصیتی با نام مستعار جولیا حضور دارد که معشوقۀ سابق اوست و از کتاب‌هایی به قلمِ نویسندگان مرد شکایت می‌کند که در آن‌ها همیشه «مردها همۀ کارها را انجام می‌دهند». در میان بُکُش‌بُکُش‌های نویسنده در کتاب –مثلاً حین بحث از یهودستیزی، پای ازرا پاوند، ویندهام لوئیس و تی‌.‌اس. الیوت را وسط می‌کشد و آن‌ها را «دو دیوانه و یک سلطنت‌طلب» می‌نامد- لذت‌بخش‌ترین بخش‌ها جاهایی است که ایمیس به نقد خود می‌نشیند. این رمان بازبینی است از دل‌مشغولی‌های نویسنده: کریستوفر هیچنز، پدر خودش، کینگزلی، لارکین، ناباکوف، بلو، بخش مرور کتاب مجلۀ نیواستیتسمن در اواسط دهۀ ۱۹۷۰. در طول کتاب، مجموعه‌ای از زن‌ها -از جمله نسخۀ تخیلی همسر ایمیس، نویسنده‌ای به نام ایزابل فونسکا- مدام به او می‌گویند: «باورم نمی‌شود هنوز داری دربارۀ آن‌ها حرف می‌زنی».

ایمیس هفتاد و یک ساله است، و هنوز اهل صحبت و بسیار خوش‌مشرب، از یک سو چون علاقمندی‌هایش با نگرانی‌های جهانی همسو است و از سوی دیگر، چون وجه خاطره‌نویسی رمان، زمینه‌ای فراهم کرده است تا جذابیت‌های قلم او در مقام داستان‌نویس به خوبی ظهور کند. هرچند برخی نام‌ها در کتاب واقعی هستند، بیشتر دیالوگ‌ها زاییدۀ ذهن نویسنده‌اند. چند سال پیش، آنه اینرایت گفت در نوشته‌های ایمیس فقط صدای خودش به گوش می‌رسد. اما داستانِ درون با رمان‌های دیگر او کاملاً متفاوت است، کمتر نمایشی است، چالاک‌تر است و بیشتر اهل گشت و گذار است، اگرچه چند عنصر ظاهرفریب هم دارد، از جمله شخصیتی محوری و (از نظر من) کاملاً ساختگی به نام فیبی فلپس (دوست‌دختر سابقی که از قضا تجلیِ معنایِ زن برای نویسنده است، یک همراه و مراقب). نویسنده دربارۀ مشغولیت‌های طول زندگی خود نگرانی‌هایی دارد و می‌خواهد بداند دقیقاً نقش خودش چه بوده است. شخصیت ایمیس می‌پرسد: «فایدۀ رمان چیست؟ چه می‌کند؟ هدفش چیست؟» از این رو، برایش این سؤال مطرح می‌شود که اصلاً به چه درد می‌خورد؟ آنگاه رمان می‌کوشد از دریچۀ عشق، مرگ و فقر پاسخ این سوالات را بدهد.
 
روی پشت بامِ پنت‌هاوسِ ایمیس در مرکز بروکلین نشسته‌ایم؛ او و فونسِکا سال‌ها پیش، پس از آتش‌سوزی خانۀ ویلایی‌شان در بروکلین، به این آپارتمان آمده‌اند. شب قبل از دیدارمان، او از خانۀ دیگرشان در ایست همپتون به شهر آمد، آن‌ها و دو دختر بزرگشان، سلیو و فرناندا، دوران قرنطینه را پشت سر می‌گذاشتند. (دیگر فرزندان او در لاس وگاس، لندن و استانبول زندگی می‌کنند). پنت هاوس ایمیس بسیار مجلل است، اما نه در منطقه‌ای اعیانی. در کنار ساختمان آن‌ها یک دفتر وکالت قرار دارد و از بالای پشت‌بام‌، چشم‌اندازی وسیع از بروکلین قابل مشاهده است. مجمتع زندان بروکلین از دور پیداست و می‌توان مجسمۀ آزادی را دید، اما گویی صدای هر آژیری در نیویورک نیز از قیف بزرگی رد می‌شود و در این نقطه روی پشت بام پخش می‌شود، جایی که ایمیس نشسته است، با حالتی کاملاً شق‌ و ‌رق که نشان می‌دهد کمردرد دارد، کمردردی که باعث می‌شود حرکاتش آرام و خودنمایانه جلوه کند. او که از اساس فردی خوش‌بین است، اکنون امید چندانی ندارد. می‌گوید: «سر و کلۀ ترامپ که پیدا شد، دلهره داشتم اما با خود گفتم، خوبه، جالب خواهد شد. اما حالا... وحشت‌زده‌ام».

چند ماه قبل، وقتی همه‌گیری کرونا برای اولین بار وارد نیویورک شد، ایمیس و همسرش تصمیم گرفتند به بریتانیا بازگردند. الان خوشحال است که برنگشتند. «نمی‌توان گفت بریتانیا بهتر از پس این ویروس برآمده است». به‌علاوه، همانطور که در رمانش می‌نویسد: «ترامپ دلیلی برای رفتن نیست، دلیلی برای ماندن است». اما انتخابات ریاست جمهوری نوامبر نوید تحولات بزرگی را با خود دارد و «خدا می‌داند چه اتفاقی قرار است بیفتد».

ایمیس با طنزی تلخ می‌گوید که در سال‌های اخیر سیاست‌مداران را، از هر قوم و تیره‌ای، اشتباه گرفته است: «دربارۀ برکسیت اشتباه کردم، دربارۀ ترامپ اشتباه کردم،» نه‌تنها فکر نمی‌کردم پیروز بشود، بلکه دربارۀ اینکه چطور رئیس‌جمهوری خواهد شد هم اشتباه می‌کردم. می‌گوید: «فکر می‌کردم آدم پست احمقی است که از خوش‌شانسی به اینجا رسیده است. رأیی سبک‌سرانه به مردی سبک‌سر، آن هم در دوران آسانی. حالا دوران گرفتاری فرا رسیده و آدمی سبک‌سر به کارتان نمی‌آید. به سیاستمداری جدی نیاز دارید که بتواند رایزنی کند و کارها را به انجام برساند و سامان دهد».

می‌گوید، «وقتی ابعاد واقعیِ همه‌گیری خودش را نشان داد، با خودم فکر می‌کردم: ’دیگر امکان ندارد که ترامپ بتواند مثل آب خوردن دروغ بگوید. تردیدی نیست. آخر مسئلۀ مرگ و زندگی است‘». البته، چیزی تغییر نکرد و آنچه ایمیس را به شگفت می‌آورد این است که همه‌گیری زیرکی ترامپ در درک طرفدارانش را خیلی خوب نشان داد. «او می‌داند که دیگر دورویی معناداری در کار نیست. دروغگویی، گوش‌بری و لاشخورصفتی از نظر مردم مایۀ افتخار است؛ آن‌ها به وفاداری در ازدواج همان‌قدر اهمیت می‌دهند که به مختصری کسری بودجه. این انتخابات رفراندومی برای سنجش شخصیت آمریکایی‌ها است و نه عملکرد ترامپ».

در این فضا، رفتن سراغ بحران‌های قدیمی و داستان‌های قدیمی آرامش‌بخش است، کاری که ایمیس در این رمان جدید انجام می‌دهد. زمان‌هایی که در ظاهر تلخ‌ترین دوران‌ها بوده‌اند و بااین‌وجود آدم آن‌ها را پشت سر گذاشته‌ است: مرگ خواهرش سالی، هیچنز، و روابط عاطفی رنگارنگش. به نوعی این رمان برشی از یک دورۀ زندگی او است، و آن‌قدر آگاهانه است که نمی‌توان آن را فقط حاصل نوستالژی دانست. اما هر چه باشد، آرامش‌بخش است. ایمیس وقتی از رفاقت کینگزلی و لارکین، الیزابت جین هواردِ رمان‌نویس، تسلی‌بخشیِ شعر، یا نامادری‌اش می‌نویسد، آن‌قدر دلگرم‌کننده و درخشان است که گشت و گذار، شانه به شانۀ او، مسرت‌بخش است. صحنه‌هایی که در آن‌ گفت‌وگوهایش با هیچنز در دهۀ ۷۰ را شرح می‌دهد، شخصی‌ و کسالت‌آورترند؛ نهارهایی طولانی و پر از نوشیدن، در دوره‌ای که هر دو مرد در استیتسمن کار می‌کردند. این بخش‌ها هدفی ندارند جز یادآوری خاطرات نویسنده از رفیق قدیمی‌اش. با این همه، نمی‌توان از آن‌ها لذت نبرد.

ایمیس ابتدا ده سال پیش تصمیم گرفت این کتاب را بنویسد ولی کار خوب پیش نرفت. «زیادی سرد بود. زندگی در آن جاری نبود. حدود ۱۸ ماه عمرم را تلف کردم و بعد خودم را مجبور کردم از اول آن را بخوانم و انگار سرتاسر آن خاکستر مرده پاشیده بودند. همۀ آدم‌هایش آن موقع هنوز زنده بودند؛ لارکین نه، ولی کریستوفر زنده بود. و سال [بلو که یکی از شخصیت‌های رمان هم هست] هنوز سرحال بود. آن نوشته‌ها را به کلی کنار گذاشتم و رمان دیگری نوشتم که خیلی خوب پیش رفت».

مشکل آن کتابِ مرده چه بود؟ «یکی دو باری چنین حسی داشته‌‌ام، به بن‌بست می‌رسید، انگار همه چیز از ناخودآگاه سرچشمه می‌گیرد، اما در خودزندگی‌نامه‌، ناخودآگاه جایی ندارد. به درد نمی‌خورد. اما یاد می‌گیرید کاری کنید که ناخودآگاهتان به دلخواه شما عمل کند. اگر وقتی به بن‌بست می‌رسید، واقعاً بتوانید ناخودآگاهتان را ورزیده کنید...». ژست او طوری است که می‌شود فهمید منظورش وضعیت موجود جهان است. «زیدی اسمیت در این باره نوشته است،» این را که می‌گوید کمی ناراحت به نظر می‌رسد؛ مجموعه جستارهایی که اسمیت در دوران قرنطینه نوشته، با عنوان اشارات۲در آگوست منتشر شد. «این زکاوت زیدی را می‌رساند که در این باره در قالب جستار نوشته است، زیرا دو سه سالی طول می‌کشد تا داستان‌های پخته‌ای از دل اتفاقات در بیایند، در حادثۀ یازده سپتامبر هم همینطور بود. در ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ رمان‌های متعددی دربارۀ یازده سپتامبر منتشر شد؛ دن دلیلو، کلیر مسعود، جِی مک‌اینرنی؛ این کار زمان لازم دارد. هوارد یاکوبسن را که یادتان است- او را دوست دارم- اما او آن رمان پیشی۳ را دربارۀ ترامپ نوشت. آخ. ۲۰۱۶ یا ۲۰۱۷ بود که آن را نوشت و من با خودم فکر کردم، آخر مگر نمی‌دانی این‌طور مسائل چطور پیش می‌رود؟»

مانند بیشتر افراد، تجربۀ قرنطینه برای ایمیس هم بالا و پایین‌هایی داشته است. «اینکه چطور از خواب بیدار می‌شوید، به شکلی ترسناک –یا شوم- پرمعنی و عمیق است؛ اولین فکرهایی که به سرتان می‌زند. عادت داشتم بیدار شوم و بلافاصله ترکیبی از حرص و کنجکاوی من را از تخت بیرون می‌کشید. حالا بیدار می‌شوم و گاهی فکر می‌کنم: ’خوب، بپذیر که تو افسرده‌ای. رسماً افسرده‌ای.‘ به حرف میشل اوباما فکر می‌کنم که می‌گفت همۀ ما سطح پایینی از افسردگی را داریم و شاید باید حق این مقدار افسردگی را برای خودمان قائل باشیم. برایم خیلی دشوار بوده که منظم کار کنم و گاهی می‌گویم: ’خب، دارم استراحت می‌کنم.‘» این اوضاع که همیشگی نیست. «اخلاق کاری پروتستان با این حرف مخالف است. در خانه‌ای که من بزرگ شده‌ام از واژۀ ’خدا‘ خبری نبود اما اخلاق در سراسر آن نفوذ کرده بود. یادم است یک بار با همسرم و دوست مشترکمان در پاریس مشغول نوشیدن بودم؛ و واقعاً معذب بودم فکر می‌کردم یک ایرادی هست».

نابودکننده است. «همینطور است. واقعاً مزخرف است».

ایمیس نوعی ستیزه‌جویی در خود دارد که نمی‌توان تصور کرد برای مدت زیادی مهار شود. در ژانویه، متنی را امضا کرد که امروز به نامۀ هارپر معروف است، تقاضانامه‌ای علیهِ فرهنگ فسخ۴ که در آن بسیاری از نویسندگان و متفکران به چپ‌گرایان هشدار دادند که دست از ادامه و تقویتِ «یک‌رنگیِ ایدئولوژیک» بردارند. این نامه طوفانی ناتمام را در رسانه‌های اجتماعی بر پا کرد. اینکه خود ایمیس گرفتار فرهنگ فسخ نشد، بی‌شک فقط به خاطر زمان‌بندی است؛ همۀ تخطی‌های او خیلی زود اتفاق افتادند.

بااین‌حال، اینطور نیست که انتظار چنین برخوردارهایی را نداشته باشد. این روزها هر وقت بتواند بنویسد، روی داستان کوتاهی درباره زجرکشی کار می‌کند. می‌گوید: «آنچه بر سر احمد آربری آمد نمونه‌ای کامل از زجرکُش‌کردن بود». به مرد سیاه‌پوست بیست‌وپنج ساله‌ای اشاره دارد که وقتی برای پیاده‌روی از خانه بیرون رفته بود، دو مرد سفیدپوست به او شلیک کردند و او را کشتند، حادثه‌ای که در ماه فوریه در شهری در ایالت جورجیا رخ داد. «’دستگیری یک شهروند‘ به این خاطر که چهرۀ او شبیه ’توصیف چهره‘ مظنونی سیاه‌پوست بوده است. در نتیجه آن دو اسلحه‌شان را درمی‌آورند، سوار وانتشان می‌شوند و به دنبال او می‌روند. خب این زجرکشی است دیگر. ماجرای تریوان مارتین به یقین زجرکشی بود. اتفاقی که برای جورج فلوید افتاد زجرکشی نبود؛ قتل به دست پلیس بود که خودش تراژدی بزرگ دیگری است. فیلم کاوین، همان افسر پلیس، را دیدیم که زانویش را روی گردن او گذاشته و صورتش را تماشا می‌کند. ظاهراً کارش عمدی است. نُه دقیقه طول می‌کشد؛ چقدر بی‌رحمانه. این لکه ننگ آمریکا است و به این سادگی هم پاک نمی‌شود. کسی برده‌داری را جنایتی اولیه نامیده بود؛ شما مالک روح و جسم فرد می‌شوید. این کار سفیدپوستان اهل جنوب را هم نابود کرد.» ایمیس می‌گوید امیدوار است یک مجموعه داستان کوتاه در این باره بنویسد هرچند «پسر، یعنی عمرم قد می‌دهد؟»

شاید حق با او باشد. بسته به اینکه داستان‌ها چطور قوام پیدا کنند، مجموعه داستانی درباره برده‌داری به قلم ایمیس شاید مستعد تهمت تصاحب فرهنگی۵ باشد، چیزی که «تمام اجزای وجودم در برابرش مقاومت می‌کنند. چنین چیزی یک بیانیۀ ضدهنری است. ضدخلاقیت است. تصاحب به معنای بدون اجازه برداشتن است، اما خب از چه کسی باید اجازه بگیرید؟ از هر طرف بروید به همین‌جا می‌رسید. من برای نوشتن دربارۀ طبقۀ کارگر در لیونل آسبو۶به بن‌بست رسیدم. با اینکه از وقتی شروع به نوشتن کرده‌ام همواره دربارۀ آن‌ها نوشته‌ام». 

اتهامات دیگری هم در کار بوده‌اند. ایمیس اشاره می‌کند که سی سال پیش، او به خاطر برخی وجوه رمانش، میدان‌های لندن۷، به درد سر افتاده، به‌ویژه به‌خاطر شخصیت نیکولا سیکس، که ترتیب قتل خود را داده است: «دو داور جایزۀ بوکر به شدت مخالفت کردند و گفتند این ایده جنسیت‌زده بوده است». اما به گفتۀ ایمیس، موریال اسپارک همین ایده را در صندلی راننده۸ به کار گرفت و هیچ کس خم به ابرو نیاورد. بسیاری بحث می‌کنند که دلیلی ندارد مردی نتواند مانند یک زن بنویسد، یا سفیدپوستی مانند یک سیاه‌پوست، اما وقتی کار درست انجام نشود، شکست تخیل اغلب فراتر از ملاحظات ادبی درگیر ملاحظات سیاسی هم می‌شود، به ویژۀ سیاست امتیازخواهی.

آدم شک می‌کند که نکند ایمیس مانند بیشتر موضوعات دیگر، دوست دارد نظر رفیق قدیمی‌اش کریستوفر هیچنز را بشنود. هیچنز در سال ۲۰۱۱ بر اثر سرطان فوت کرد و ایمیس هنوز هم با او صحبت می‌کند. «هر روز نه. بعضی روزها دوست دارم چیزی به او بگویم. بپرسم نظر او چیست». تصور می‌کند هیچنز هنوز همین اطراف است، انگار هاله‌ای از او را حس می‌کند، از آن نشانه‌هایی که هیچنز کلاً قبول نداشت. «هیچ چیز فراطبیعی‌ای را برنمی‌تافت». اما این تصور آرامش خاصی به ایمیس می‌دهد و خودش هم از آن در شگفت است.

در این رمان جدید، بین توصیفات دوستی پدرش کینگزلی با لارکین و رابطۀ ایمیس با هیچنز نوعی تقارن است، البته رابطۀ ایمیس و هیچنز، به قول خودش از برخی جهات بسیار سالم‌تر بود. «لارکین از شدت حسادت [به پدرم] داشت جان می‌داد؛ حسد جنسی هم در میان بود». میان ایمیس و هیچنز به هیچ وجه حسادت حرفه‌ای‌ نبود، اما از سوی ایمیس نوعی رشک عاطفی در کار بود. ایمیس خاطرۀ دردناک زمانی را به یاد می‌آورد که هیچنز با یک رفیق گرمابه و گلستان جدید بیرون می‌رفت، با الکساندر کاکبرن، «یک چپ‌گرای هیکلی که تازه به آمریکا آمده بود و هیچنز اشتیاق زیادی به او نشان می‌داد». ایمیس آنقدر عصبی بود که انگار دوست دخترش او را سر قرار قال گذاشته. «اصلاً منکر این حقیقت نیستم که جذابیت جسمی بخشی از رفاقت میان مردان است، حتی بین لارکین و کینگزلی. کینگزلی همیشه می‌گفت وقتی در یک جای عمومی با لارکین قرار دارد، طوری دستپاچه می‌شود که انگار بناست به دیدار یک زن برود. چون این افراد شما را سر ذوق می‌آورند، وقتی با آن‌ها هستید حس سرزندگی بیشتری دارید. من حس عاطفی به هیچنز نداشتم؛ اما حس مالکیت داشتم. و آسیب دیدم. برای خودم متأسفم. حس او به من عاطفی‌تر بود». هیچنز در خاطرات خود نوشته است که ایمیس را دوست داشته. ایمیس می‌گوید: «افسوس می‌خورم که این حس او را اصلاً جدی نگرفتم؛ به آن احترام نگذاشتم».

آخر با این حس چه کار می‌توانسته بکند؟ «هیچ کاری با آن نمی‌توانستم بکنم. اما می‌توانستم بگویم: ’ببخش که این حس برایت دردناک است.‘ مطمئنم دردناک بود، کمی دردناک». ایمیس این را ملایم می‌گوید و ملایمت همان چیزی است که از رمان جدید او به ارمغان می‌برید، اگرچه این در ادبیات داستانی او نامتعارف است. این رمان مدت‌ها قبل از دورۀ ترامپ و همه‌گیری آغاز شد و در جهانی متحول پایان یافت که در آن دغدغۀ همه -و نه تنها رمان‌نویسان- این بود که بفهمند چه چیزهایی در حقیقت مهم هستند. «چشم که باز می‌کنید ۱۵ مقاله دربارۀ آخرالزمان می‌خوانید و بعد انتظار دارند خیلی عادی بروید سراغ درس و مشقتان...» او کم کم ساکت می‌شود. شاید حکمت این ماه‌ها این باشد که ارزش اکنون را دریابیم و نعمت اندیشیدن به فردا را. اشکالی ندارد آدم یک روز را تعطیل اعلام کند. «چرا این فرصت را به خودم ندهم؟»


اطلاعات کتاب‌شناختی:

.Amis,Martin.Inside Story: A novel.Knopf,2020

 
پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را اِما براکس نوشته و در تاریخ ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۰ با عنوان «Martin Amis: I was horrified that Trump got in. Now it’s looking scary» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۳ آبان ۱۳۹۹ با عنوان «وقتی به بن‌بست می‌رسیم، رفتن سراغ بحران‌های قبلی آرام‌بخش است» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• اما براکس (Emma Brockes) نویسنده و روزنامه‌نگاری بریتانیایی است. ترس و لذت (Panic and Joy) از جمله کتاب‌های اوست. براکس یکی از ستون‌نویس‌های گاردین است.

[۱]  Inside Story
[۲]  Intimations
[۳]  Pussy 
[۴] Cancel culture: در سال‌های اخیر جریان بسیار قدرتمندی برای لغو سخنرانی‌ها و برنامه‌های محافظه‌کاران یا راست‌گرایان یا هر گروهی که از طرف دانشجویان اندیشه‌های غیرقابل‌دفاع دارند، در دانشگاه‌های آمریکا به وجود آمده است. نام این فرایند را که این روزها ابعاد گسترده‌تری هم پیدا کرده است، فرهنگ فسخ گذاشته‌اند [مترجم].
[۵] cultural appropriation: جریان فرهنگی جدیدی در آمریکا که سفیدپوستان را از استفاده از مؤلفه‌های فرهنگی دیگر فرهنگ‌ها منع می‌کند [مترجم].
[۶]  Lionel Asbo
[۷]  London Fields
[۸]  The Driver’s Seat

 
 

yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. نظرات برگزیده مخاطبان الف: باید نگران دوقطبی حجاب در جامعه باشیم/ امربه معروف و نهی از منکر شرایط و مراتب دارد/ در ایران با یک جامعه یکدست و یکرنگ مواجه نیستیم

  2. فایل صوتی لو رفته از «عبدالله مهتدی» درباره آرزوی تجزیه ایران

  3. سکوت عقل و فریاد هشتگ ها!

  4. تنها راه پیش پای اقتصاد ایران

  5. بیانیه حوزه علمیه امام خمینی (ره) درباره حواشی انتقال مالکیت یک باغ به آیت‌الله صدیقی

  6. فقر، بزرگی ما را می‌بلعد!

  7. پیشنهاد عجیب افزایش ۲۲درصدی دستمزد کارگران برای ۱۴۰۳ از سوی وزیر کار

  8. پاسخ روابط عمومی مجلس به علم‌الهدی درباره لایحه حجاب/ آیا نیکزاد با قالیباف رقابت می‌کند؟/ روایت کیهان از فایل صوتی جدید ظریف

  9. درخواست صدیقی از دادستانی درباره زمین‌خواری در ازگل/ واکنش دولت به شایعه برکناری مخبر

  10. دیر اما قابل‌توجه ...

  11. هدف قراردادن کشتی اسرائیلی و ناوشکن آمریکایی توسط ارتش یمن

  12. به زودی در این زمین مسکن ملی احداث می شود !

  13. تمجید «عبدالحمید» از حکومت طالبان!

  14. دستگیری عاملان انتشار فیلم درمانگاه قم | نخستین اعترافات متهمان

  15. انتقاد روزنامه دولت از زیباکلام/ پیش‌بینی علی مطهری از فراکسیون‌های مجلس آینده

  16. آزمونی بزرگ برای دولت رئیسی

  17. قبور لاکچری

  18. المیرای ۷ ساله کجاست؟!

  19. تورم نقطه به نقطه نسبت به اول سال ۲۲ درصد کم شد/ رشد اقتصادی به ۴.۵ درصد رسید

  20. پشت پرده ادعای جدید گروه «هفت» علیه ایران چیست؟

  21. حکایت چرخی که هزاران بار اختراع می شود!..

  22. آخرین وضعیت مذاکره نمایندگان کارگری و کارفرمایی

  23. افشاگری، تایید و واکنش‌ها

  24. یمنی ها فراتر از تصور !

  25. واکنش صدیقی به موضوع زمین‌خواری در حوزه‌علمیه ازگل: امضا‌یم جعل شده؛ دادستان ورود کند

آخرین عناوین