«دل به عشقت مبتلا شد»؛ محمد آقاسی؛ نیستان جامانده از بهشت...

محمد آقاسی،   3990527143 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

دراز کشیده بودم کف تریلی «حشدالشعبی» تنها وسیله ای که می رساندام به ایران و می رفت تا مرز مهران. کنار خیلی از ایرانی ها که با هم شوخی می کردند، سر جا دعوا می کردند، یا با محبت مقداری مقوا می دادند که زیرت بندازی و مثل من دراز بکشی. نه خبری از هواپیما بود و مهماندار، اما آب خنک را خودمان برداشته بودیم به قدر یک لیوان و یک جرعه...

 «دل به عشقت مبتلا شد»

نویسنده:محمد آقاسی

ناشر: نیستان، چاپ لول 1399

54 صفحه، 14000 تومان

 

****

 

دراز کشیده بودم کف تریلی «حشدالشعبی» تنها وسیله ای که می رساندام به ایران و می رفت تا مرز مهران. کنار خیلی از ایرانی ها که با هم شوخی می کردند، سر جا دعوا می کردند، یا با محبت مقداری مقوا می دادند که زیرت بندازی و مثل من دراز بکشی. نه خبری از هواپیما بود و مهماندار، اما آب خنک را خودمان برداشته بودیم به قدر یک لیوان و یک جرعه. نه خبری از شام که میلی نداشتم. نه خبری از باد خنک کولر، که نسیم صورتم را می نواخت. دراز کشیده بودم و آسمان را می دیدم و مبهوتش بودم که سیاه است و ستاره ندارد در این شب، اما ماه می درخشید و خودش را به رخ می کشید. 

دراز کشیده بودم من و توی هر دست انداز جاها تغییر می کرد، کسی که ایستاده بود می افتاد، نشسته می غلتید و خوابیده ها هم بیشتر به هم فشار می آوردند. با هر تکان، تکانه ای بزرگی برایم یادآوری می شد. کنار دستی ام که باز هم از قضای روزگار اصفهانی بود! شروع کرد که گرم بگیرد با من و طبق معمول نق زد از رفتار ایرانی ها که در سرزمین غریب هم رفتارهای عجیب دارند و انگار نه انگار که به زیارت آمدند و حسابی منبری برایم رفت. دلم نبود نطق اش را کور کنم، اما آنقدر مبهوت بودم که باید می گفتم. آن هم وقتی حتی تلفن ها را نمی توانستم جز یکی و دوتا جواب بدم و نگران شارژ هم بودم. 

دراز کشیده بودم و آهسته گفتم که دنیا ارزش اش را ندارد و واقعا چقدر کوچک شده بود و پوچ برای من و برایش گفتم ساعتی پیش به من خبر دادند که پدرم و مادرم که صبح امروز اربعین عراق را به قصد ایران ترک کردند و حوالی ظهر در روستایی نزدیک مهران به دیار باقی شتافتند. هاج و واج نگاهم کرد در میان همهمه همه مسافران و باورش نمی شد مثل خود من. سکوت کرد و گفت که من یک نفرشان را از دست دادم و سخت بود و تو چه می کشی. تازه بینوا خودم و خودش که نمی دانستیم ده روز بعد هم برادرم که هم بازی روزهای کودکی ام بود و هم سفر پدر و مادرم، همراه همیشگی شان شد در بهشت. 

دراز کشیده بودم و آسمان را نگاه می کردم باز. کناری ام هم دیگر کاری به کارم نداشت. انگاری که عمق فاجعه را فهمیده باشد و من هم شروع کردم به مرور گذشته و برای خودم شرح می دادم از گرفتاری های آِینده و البته نمی دانستم که این قدر تلخ خواهد بود و سخت. 

دراز کشیده بودم و زندگی ام را ورق می زدم که مادرم چقدر برایش مهم بود که بخوانم و بنویسم و چقدر در این مهم پدرم همراهش بود. یاد داده بودند که در فرم های ثبت نام جلوی شغل پدر و مادر بنویسم: فرهنگی؛ هر دو معلم بودند، پدر بعدها سال ها مدیریت کرد و مادر استادی دانش گاه. وقتی که من شش ساله را در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان محله هاشمی تهران ثبت نام کردند، ته کوچه مدرسه که پر بود از مدرسه دبستان و تا دبیرستان و از دخترانه و پسرانه، غلغله ای از بچه ها که همیشه خدا شلوغ و پلوغ بود و وقت تعطیلی خیلی بیش تر. 

دراز کشیده بودم درست مثل زمانی که در کودکی و نوجوانی دراز می کشیدم و کتاب می خواندم. مادرم دستم را می گرفت و چادر مشکی به سرش می برد کتابخانه کانون و می نشست تا من بخوانم و انتخاب کنم و به امانت بگیرم. خودش هم گوشه ای جزوه دانشگاهش را می خواند که عقب نیفتد. علاوه بر کتاب ها و داستان ها هنوز گرمای دستش در دستم هست و حلاوت نگاهش. گاهی هم ترک موتور پدر می نشستم و می رفتم و البته محسن هم که بزرگ تر شد، شد رقیب من در خواندن. بزرگ تر هم شدیم کتابخانه مسجد اولیاء و حضرت علی اکبر و فاطمه زهرا سلام الله علیها شد پاتوق مان به ویژه در تابستان. 

دراز کشیده بودم و به این فکر می کردم که آخرین جایی که قبل از این سفر رفتم دفتر نیستان بود و حسابی شوخی کردیم با آسدعلی شجاعی. می خندید و می گفت اربعین برو نیستی و من هم دلهره ام به چشم ام می آمد که به دلم آمده شاید سال بعد، یعنی همین 99 که الان در آن هستیم، نشود بروم یا راه خدای ناکرده بسته شود و باید بروم. چه می دانستم که اوضاع ام این طور می شود و عراق اوضاع اش آن طور و کرونا هم بی داد می کند. فقط می دانستم باید بروم. سفرنامه اربعین سه سال قبل را برایش ایمیل کردم و قول داد که از سفر برگردم منتشرش می کند. حالا مشوقین ام نیستند که کتاب را بخوانند. 

دراز کشیده بودم و به سفرنامه ای که قرار بود برای تیم دکتر جوادی یگانه در سال 1396 بنویسم و نشد و همان را به صورت انفرادی آماده اش کردم، فکر می کردم؛ و به حرف های خیلی عجیب و بسیار مهربان امسال اش در کنار عمود202 که هی می گفت: «من باید پدرت را ببینم و حرف بزنم که پدر خیلی خوبی داری.» و حالا باید بگویم به او که دیگر ندارمش و شاید زودتر از من شنیده باشد که زودتر از من برگشته بود این بار هم. انگار همه باید می فهمیدیم این فقدان را و من نفهمیدم. به سفرنامه فکر می کنم که قرار بود برای تیم ایشان بنویسم مثل خیلی از جامعه شناس ها که نوشتند و خیلی هم که من معرفی کردم. توی همین فکر و خیال که بخشی اش به کلمه تبدیل شد و برخی در ذهن ام باقی است، چشم های داغ از اشک ام سنگین شد و خستگی خواب بر من غلبه کرد.

چهل روز سخت که کم تر کسی می تواند دشواری اش را درک کند گذشت. نسخه اولیه کتاب که شرح شش روز سفر بود به دستم رسید. اسم اش را گذاشته بودم «دل به عشق ات مبتلا شد» و در دوره آزمون اش قرار گرفته بودم. آن وقت که می نوشتمش میان زمین و نگاه به آسمان داشتم و گویی از بهشت می نوشتم و الان که منتشر می شد از بهشت جامانده بودم. 58 صفحه شد مخلوطی از نگاه جامعه شناختی و حس و حال های درونی و بخش آخر را به مقاله ای با عنوان «پدیده شناسی پیاده روی اربعین» اختصاص دادم. مختصر شد و مفید و در مقدمه کتاب نوشتم: 

... سفری که برای من تازه آغاز شده است و پایان آن در ابدیت است. امید دارم این کلمات و جملات مرضی رضای امام حسین علیه السلام قرار بگیرد و آرزو دارم عزیزانی که از دست داده ام از قله مرتفع جهان آن را ببینند...

دیدگاه کاربران

ناشناس۱۵۶۵۲۲۹۲۳:۰۳:۲۷ ۱۳۹۹/۵/۲۷
سلام به استاد بزرگوار نوشته تان را خواندم بغض کردم و اشک ریختم. حتی تصور نبودن عزیز، دردناک است، چه برسد که به تحقق بپیوندد... هیچ کلمه ای نمی تواند مرهم باشد روی این زخم همیشه تازه. اما از خدای متعال تنها طلب صبر دارم برای شما و خانواده عزیزتان. و حتم دارم عزیزان شما در بهترین جایگاه دعاگویتان هستند و شاهد خواندن و نوشتن شما.
عادل تقوی۱۵۶۵۴۷۴۰۶:۵۸:۵۰ ۱۳۹۹/۵/۲۸
سلام خیلی خوب نوشتید روح بلند والدین و برادرت آن چله نشینان بال و پر شکسته غم حسین (ع) شاد و همنشین اربابشان انشااله
yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. تصاویری از اجرای طرح عفاف و حجاب در تهران

  2. طرح عفاف و حجاب از امروز در تهران

  3. نظرات برگزیده مخاطبان الف: وضعیت حجاب، حاصل کم‌کاری چهل‌ساله است/ باید برای مبارزه با سگ‌های ولگرد فکری کرد

  4. این صدای اقتدار ایران است ...

  5. تنبیه متجاوز آغاز شد /حمله موشکی و پهپادی ایران به اسراییل

  6. نظر باباطاهر عریان درباره دلار !

  7. وحدت ملی با وعده صادق

  8. آنچه اسرائیل در مورد "وعده صادق" نمی گوید

  9. استخوانی در گلوی اسرائیل!

  10. دومین روز بزرگ تاریخ معاصر ایران

  11. آیت الله صدیقی: عذرخواهی می‌کنم که با غفلت و کم توجهی باعث هجمه به ملت ایران شدم

  12. کمی دیر نیست؟

  13. هیات علمی یا کارخانه چاپ مقاله !

  14. اطلاعیه سازمان اطلاعات سپاه در خصوص حمایت از رژیم صهیونیستی در فضای مجازی

  15. «برجام» در موزه تاریخ ؟!

  16. باهنر: نباید به اندازه تورم حقوق ها افزایش یابد/ ۹۰ درصد منتخبان وظایف مجلس را نمی‌دانند

  17. ۲ دلیل برای تشدید "گرانی" در ایران

  18. موجرانی که اجاره بهای زیادی بگیرند، جریمه می‌شوند

  19. حمایت افکار عمومی ایران از حمله به اسرائیل

  20. گانتس: زمان، مکان و شیوه پاسخ به ایران را خودمان تعیین می‌کنیم

  21. خاتمی: پاسخ ايران به جنايت اسرائيل مدبّرانه، شجاعانه، منطقی و قانونی بود

  22. هیچ گاه اعتراف نمی کند، چون...

  23. تصاویری از نمازجمعه تهران به امامت حجت‌الاسلام کاظم صدیقی | کدام چهره‌های سیاسی و نظامی به نمازجمعه رفتند؟

  24. اسراییل چه باید بکند؟ 

  25. علم‌الهدی: نباید بیکار نشست تا تنها دولت بیاید تلخی معیشت را از سفره مردم بردارد

آخرین عناوین