در یک دهۀ اخیر و بهویژه پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ که تصویری کاریکاتورگونه از رونالد ریگان راستگرا را در ذهن ترسیم میکند، بحثهای شبهروشنفکری فراوانی در میان فعالان سیاسی غرب دربارۀ دو پدیدۀ ملیگرایی (nationalism) و جهانیگرایی (globalism) درگرفته است. چنین جدلهایی را از این بابت شبهروشنفکری مینامم که هدف هر دو گروه طرفدار میهندوستی و پیرو جهانمیهنی، نه جستن خیر بشریت، که یافتن سود و زیان قوم و قبیلۀ خودشان است و ازاینرو، مباحثۀشان، برخلاف گفتمان فلاسفه، بیش از آنکه اندیشمندانه باشد، به سیاستزدگی پهلو میزند. اما فارغ از این نکته، سهم و نقش دولت کنونی ایالات متحد و رئیس جمهوریاش در این کارزار چیست؟
ترامپ که از میان میهنپرستان عوامزده برخاسته و در دامن ملیگرایان افراطزده فروافتاده است، قطعاً کممایهتر از آن بوده که روشنکنندۀ جدل میان حامیان ملیگرایی و خواهندگان جهانیسازی باشد، اما ظهور او که نماد تفوق اندیشۀ «نخست امریکا» است، از یکسو زبانۀ آتش هر دو سو را در سوزاندن رویکرد طرف مقابل تیزتر کرده و از سوی دیگر، مجال مناسبی برای رشد متظاهران منفعتجو و غالباً نوکیسهای فراهم آورده است که در این بازار آشفته، کالای همهپسند میهندوستیشان را بفروشند.
یکی از این نوخاستگان، برایان هوک، رئیس «کارگروه [ضد] ایران»، است که در میان رسانههای امریکایی به «جبن» (cowardice) شهره است. هوک که تا پیش از انتخاب دونالد ترامپ بختی برای او قائل نبود، با ریاست جمهوری وی علناً مخالفت ورزید و نام خود را ذیل نامهای گذاشت که برضد به قدرت رسیدن ترامپ، به امضای بیش از صد سیاستمدار جمهوریخواه رسیده بود. بااینهمه، وقتی رئیس جمهوری کنونی امریکا بر مسند قدرت نشست، هوک به وساطت و سبیل گرو گذاشتن جان بولتون، سر از وزارت امور خارجه درآورد و در زمان وزارت رکس تیلرسون، مدیر دفتر برنامهریزی سیاسی این وزارتخانه شد. پس از آنکه تیلرسون و گروه همراهش بهدلیل عدم همراهی تمام و کمال با سیاستهای ترامپ در قبال ایران، از وزارت خارجه رانده شدند، باز هم برایان هوک از پاکسازی جان به در برد و این بار ذیل نظر مایک پمپئو، رئیس سابق سیآیاِی، به کسبوکارش در وزارت خارجه ادامه داد و حتی استعفا یا اخراج مرشدش، جان بولتون، هم باعث نشد که جایگاه وی متزلزل شود.
چهرۀ دیگری که نزد ایرانیان کمتر از برایان هوک شناخته شده است، اما همچون او با چرخشی نیمدایره، از تعارض با ترامپ، به حمایت سرسختانه از خوشنشین کاخ سفید رسیده، بانوی سیاهپوستی است به نام کندیس اُونز (Candace Owens)؛ او که در دفاع از سیاست بیرون ریختن مهاجران مسلمان از جوامع غربی آوازهای یافته بود و باور داشت که امریکا روزی ناگزیر خواهد شد برای مهار اسلامگرایی در اروپا، به یاری بریتانیا بشتابد، اخیراً برای خوشنام کردن سوسیالیسم ملیگرای آلمان نازی، دست نئونازیها را از پشت بسته و در بدنام کردن جورج فلوید، از سیاست رسمی دولت امریکا فرسنگها پیش افتاده است. این روزها ترامپ گفتههای اُونز را در ضدیت با فلوید و خونخواهانش بازنشر میدهد و هیچ بعید نیست که برای بهدست آوردن دل زخمخوردۀ سیاهان هم که شده، دعوتنامۀ همکاری برای اُونز سیویک ساله بفرستد، کما اینکه در سال 2019، او را به نمایندگی از جوانان سیاهپوست، برای سخنرانی به کاخ سفید فراخواند. بههرروی، تظاهر به ملیگرایی این روزها چنان داغ و پرخریدار است که اُونز میتواند بیواهمه از آتیۀ سیاسیاش، جنبههای ملیگرایی هیتلر را در قدرتمند کردن آلمان بستاید (هرچند بعدها ناگزیر شد گفتههایش را تصحیح کند)، در حمایت از وصلت همجنسان سخنرانی کند، و جنبش گسستن سیاهان از حزب دموکرات و پیوستن به جمهوریخواهان را پیش ببرد.
با اینهمه، نوشتار حاضر نه بر تقابل ملیگرایی و جهانیگرایی در امریکا متمرکز است، و نه قرار است چندوچون اعتراضات اخیر در امریکا را بکاود. پرسش اصلی این است که در میانۀ این بلوای حقوق مدنی، اپوزیسیون خارجنشینی که همواره خود را در تقابل با نظام حاکم بر ایران تعریف میکند و سنگ پاسداری از حقوق مردم را بر سینه میزند، در کدام سو ایستاده است؟ علیالقاعده، بهاصطلاح براندازانی که صحنۀ کشور دیگری را برای اجرای نمایش سیاسی برگزیدهاند و نسبشان به سرزمینی مسلمان در خاورمیانه میرسد، نباید دلِ خوشی از رشد ملیگرایی افراطی در امریکا و دیگر کشورهای جهان غرب داشته باشند و بهویژه باید با هر اندیشهای که به نابرابری قومی و نژادی دامن میزند، مخالف باشند. ولی بهرغم همۀ اینها، اگر گمان کنیم که اصحاب اپوزیسیون در کشمکشهای درونی ایالتهای متحد، جانب مردم معترض را گرفتهاند یا دستکم برای حفظ مواجبشان، در برابر سرکوب معترضان، سکوت کردهاند، شتابزده قضاوت کردهایم. پس این مدعیان فارسیگوی وقتی نوبت به احیای حقوق رنگینپوستان امریکا رسید، چه واکنشی از خود نشان دادند؟
حقیقتش این است که برای یافتن پاسخ پرسش بالا نه نیازی است که تفاوت ملیگرایی و جهانیگرایی را بدانیم، تا بتوانیم سمتوسوی نگاه این نااهلان را تشخیص دهیم، و نه اساساً از آنها انتظار میرود که تمایز این دو نحلۀ فکری و سیاسی را بشناسند؛ یک نشانه از بیمایگی اپوزیسیون موسوم به برانداز و رسانههایشان اینکه در مسئلۀ فراگیر شدن کرونا در امریکا، بیش از آنکه همپای جامعهای که با آن همزیستی کردهاند، نگران پیامدهای متعدد این معضل باشند، دلمشغول مالهکشی عجز دولت ترامپ در مهار بیماری بودهاند تا مبادا در فردای انتخاباتی که دور نیست، از رأی رئیس جمهور ایرانستیزشان کاسته شود؛ غافل از آنکه این ویروس عالمگیر در نگاه عامۀ رأیدهندگان امریکایی، سیاستهای پیروان افراطی ملیگرایی را چند بر هیچ از جهانیگرایان پیش میاندازد و دستکم از این منظر نباید نگران کاسته شدن از رأی پوپولیستهای حاکم بر کاخ سفید باشند.
برپایۀ مشاهدات تجربی و بیآنکه نیازمند نظریهپردازی باشیم، میتوانیم ادعا کنیم همۀ کسانی که هویت خود را صرفاً در تعارض با کشورشان تعریف میکنند، ماهیتشان عدم پایبندی به اصولی مشخص و معین است. آنان ممکن است از یکسو برای احیای مطالبات مردم خودشان، گریبان بگشایند و از دیگرسو، با گشوده شدن سر کیسۀ خلیفه، در مُلکی آواز «یا حبیبی» سر دهند که مَلک آن، از مفهوم رعایت تساوی در حقوق شهروندان، فقط با اره کردن آنها به چند قسمت مساوی آشناست.
وقتی مخالفخوانی، نه آرمان و باور، که پیشه و حرفه باشد، ناگزیرند با هر سیاست و رهیافتی که از درون کشور برآید ـ بیآنکه با جوهرۀ آن کاری داشته باشند ـ مخالفت ورزند. در رویدادهای اخیرِ امریکا نیز که برخاسته از مطالبات شهروندان «درجۀ چندم» این کشور بوده، مخالفتپیشگان فارسیزبان، بیآنکه دغدغۀ اخلاقمداری داشته باشند و به یاد بیاورند که چه قصایدی در مدح حقوق شهروندی سرودهاند، سند هویت خود را در کنار ملیگرایان تندرویی چون کندیس اُونز جستهاند که البته همو، اگر دستش برسد، خود آنها را هم دستکم تا مرزهای اروپای شرقی دنبال میکند و از جهان غرب بیرون میافکند. اینگونه است که از سر جهل مطلق، بخش سخیف گفتههای اُونز را در مجرم دانستن جورج فلوید «ریتویت» میکنند (که البته سابقهدار هست) و در فضای مجازی دست به دست میچرخانند، و اگر هم مخاطبانشان، همزبانان بیخبر از اخبار ینگهدنیا باشند، به ذوق یا صبغۀ خود، چیزی بر اتهامات آن فلکزده میافزایند، صرفاً به این دلیل که در برابر سیاست وزارت خارجۀ کشورشان، در نکوهش رفتار دولت امریکا با غیرسفیدپوستان، جبهه گرفته باشند.
قتل فلوید بسیار درسآموز بوده است؛ این رویداد، و سپس، برخورد قهرآمیز پلیس امریکا با معترضان، به قدری از حد اعتدال درگذشته که دو متحد نزدیک این کشور ـ یعنی بریتانیا و کانادا ـ را هم به واکنش واداشته است؛ چنانکه نخست وزیر اولی صدایش بهوضوح درآمد و دومی صدایش بهکل بسته شد؛ اما در این میان، دریغ از نغمهای که در نقد سیاست دولت امریکا از گلوی مدعیان پیشگفته درآید. در این روند، نگاه متعارض اپوزیسیون به مسئلۀ حقوق شهروندی و قضاوتشان دربارۀ قساوت نیروهای پلیس امریکا با مردم، چنان است که گویی اینان نه از اصطلاح فرنگی «استاندارد دوگانه» چیزی شنیدهاند، نه حتی ضربالمثل «یک بام و دو هوای» نیاکانشان را بهیاد میآورند؛ اما حقیقت این نگرش جانبدارانه که نعل به نعل با سیاست «کور خود و بینای دیگران» مقامات ایالات متحد پیش میرود، در گذر ایام در ذهن عامۀ ایرانیان درون و برون نشسته است و به فراست دریافتهاند که دوا و درمانی که اینان از رسانههایشان ـ در دو سوی اقیانوس اطلس ـ برای حقوق مدنی مردم موطنشان تجویز میکنند، الحمدالله نه کور میکند، نه شفا میدهد.
بههرروی، از چنین اپوزیسیونی که در کنار محافظهکارانی چون کندیس اُونز، بیمحابا، فشرده شدن پای قانون را بر گلوی سیاهپوستی نادیده میگیرد و حتی از زدن اتهامات اخلاقی به مقتول ابایی ندارد، شگفت نیست که با برایان هوک جبون که به ایرانستیزی شهره است، بر سر یک میز بنشیند و او دلیرانه برایشان از «ضرورت حفظ منافع ملت امریکا» بگوید و به پیروی از رئیس لافزنش، خط و نشان «نخست امریکا» بکشد. باری، اپوزیسیون عنادپیشه و واکنشگرایی که به بیمایگی شناخته میشود و به یُمن همراهی با دولت ترامپ، نقاب میهنپرستی و گریم ایراندوستی از چهرهاش فروافتاده، فرومایگی را نیز آشکارا به فهرست رذایلش افزوده است.
*عضو گروه زبانشناسی دانشگاه تهران