« افسانه میگسار قدیس»
نویسنده: یوزف روت
ترجمه: علی اسدیان
ناشر: ماهی، چاپ اول 1398
۱۹۲صفحه، ۲۹۰۰۰ تومان
***
سالها روزنامهنگاری، سفر به جای جای اروپا و نوشتن در تعدادی از مهمترین نشریات زمانه خود، از یوزف روت این نویسنده اتریشیِِ یهودی تبار، چهرهای شناخته شده، در نشریات آلمانی زبان ساخته بود. روت داستاننویس موفقی هم بود که عادت داشت داستانهایش را ابتدا به صورت پاورقی در نشریات به چاپ رسانده و سپس به صورت کتاب به بازار بفرستد. پس از چند رمان کوچک اما موفق، در یک فرصت مناسب تأمین دغدغههای مالیاش، به نوشتن مارش رادتسکی انجامید که بزرگترین اثر و مهمترین توفیق ادبی او بود.
آثار او تا آن زمان اغلب به خاطراتش در دوران جنگ جهانی اول و پیش از آن باز می گشت. زمینه واقعی داستانهای او در مارش رادتسکی به تحلیلی حسرتخوارانه از زمین خوردن امپراتوری اتریش و افول ارزشهای پیشین بدل شد که این مهم در چند نسل از یک خانواده اشرافی و نظامی مورد توجه قرار می گرفت. ویژگی منحصر به فرد سبک او این است که صرفا از واقعیت های تاریخی در داستانهایش بهره نمی برد، بلکه میکوشد با بردن واقعیت های تاریخی در ساحت داستان، بدانها ارزش هنری بخشیده و آن را اعتلا دهد.
اما ظهور هیتلر در آسمان سیاست آلمان، نقطه پایانی برای بختیاری های او بود. سال 1933، ساعاتی قبل از اعلام پیروزی هیتلر در انتخابات و پوشیدن جامه صدراعظمی آلمان، بلیت قطاری به مقصد پاریس خرید و آلمان را برای همیشه ترک کرد. این نقطه آغاز دربه دری های او بود.
تبعید خودخواستهاش نه تنها به دلیل تبار یهودی او و سیاست ضدیهود هیتلر، بلکه بیش از هرچیز به دلیل نگاه روشنفکرانه و روح آزاداندیش او بود که با نظامی توتالیتری سر سازگاری نداشت.
اندک زمانی بعد پیش بینی او درست درآمد، در آلمان اوج گرفته اما گرفتار در ایدئولوژی فاشیستی نازیها برای روشنفکران و نویسندگانی چون او جایی نبود خاصه اینکه آن نویسنده ای یهودی تبار هم باشد. کتابهای او جزو نخستین دسته از آثاری بود که سوختبارِ نخستین کتاب سوزان بزرگ نازی ها در همان سال (1933) شدند.
افسوس که زندگی او آنقدر طولانی نشد که شاهد افول فاشیسم و بلندپروازی های هیتلر باشد و در سال 1939 در بیمارستانی مخصوص افراد تنگدست در اوج تنهایی، بیماری و فقر درگذشت. روایت است شنیدن خبر خودکشی یکی از دوستان نویسندهاش (که او نیز با روی کار آمدن هیتلر جلای وطن کرده بود)، بعد از حمله ای عصبی کارش به بیمارستان کشید و همانجا به دلیل عفونت ریوی درگذشت.
با چنین تجربهای در زندگی، عجیب نبود که اغلب داستانهایی که در دوره دوم کارنامهاش یعنی روزگار آوارگی نوشت، بازتاب دهنده جهانی زوال هستند. شاید اگر زنده میماند و شکست نازیهایها را به چشم میدید، تا این اندازه غمگنانه از فروپاشی جهان نمی نوشت. «افسانه میگسار قدیس» نیز از این قاعده مستثنی نیست.
این کتاب که نشرماهی با ترجمه علی اسدیان، منتشر کرده شامل سه داستان است: «وزنهی نادرست»، «افسانهی میگسار قدیس» و «لویاتان». هرسه داستان با وجود تقاوت های ظاهری، از نزدیکیهای درونی برخوردارند که بازتاب دهنده زندگی و جهانبینی تلخ روت در ایام دربه دری است.
شخصیت های اصلی این داستانها، آدمهای ذاتا شریفی هستند که درموقعیت هایی ناگوار می کوشند باورها و اعتقادات اخلاقی خود را حفظ کنند، اما اتفاقاتی برای آنها رخ می دهد که مسیری دیگر را انتخاب می کنند. درواقع برای شخصیت های این داستانها آنچه باقی مانده شرافت انسانی آنهاست که می پندارند به آن خیانت کرده اند.
دو داستان «وزنهی نادرست» و «لویاتان» از این منظر بازتاب احوال روت در ایام دربه دریاند که هر دو به شکلی کنایی به هبوط آدمی اشاره دارد. آدمهایی که همچون روت میپندارند از بهشت خود رانده شده اند.
«افسانهی میگسار قدیس» داستان معروفی درمیان آثار نویسنده محسوب میشود که نامش برای کل کتاب نیز انتخاب شده است. این داستان در واقع حدیث نفس خود نویسنده و آخرین داستان اوست. شخصیت اصلی داستان آندریاس آن الکلی در هم شکسته و مفلوک نیز کسی نیست جز خود روت که در واپسین ماههای زندگیاش، خودآگاهانه با الکل یک خودکشی تدریجی ترتیب داده بود!
داستان ماجرای دویست فرانکی است که معجزه وار از طرف مردی آراسته و مقبول به آندریاس (میخواره بی خانمانی) سپرده می شود تا به کلیسایی کوچک برساند. با وجود اینکه او قصد دارد این دین را ادا کند در اثر غفلت آن را صرف میخارگی می کند و...
ژورف روت برای بیان مفاهیم مورد نظرش، منطق علی و معلولی حوادث را به حاشیه برده و در واقع فضای داستان را به سمت افسانه و فانتزی سوق داده است تا در چنین اتمسفری امید به سعادتمندی آدمی را ریشخند کرده و مورد تردید قرار دهد. بی شک تا این اندازه تلخی و گزندگی ناشی از تغییر دیدگاه های او در دوران دربه دری بوده است. تا آنجا که دردمندانه برای بازندگانی چون خود مرگی آسوده و زیبا طلب کند!
مرگ دردمندانه یوزف روت در غربت آن هم درست در سالهایی که آتش جنگ جهانی دوم میرفت که کل اروپا و جهان را شعلهور سازد. چندی فراموشی و کم توجهی به آثارش را در برداشت. تا اینکه در دهه شصت میلادی توسط یکی از بزرگترین نویسندگان نسل پس از جنگ آلمان (گونتر گراس) دوباره نام او مطرح شد و رفته رفته ارزش آثارش مورد توجه محافل ادبی آلمان و دیگر کشورهای جهان قرار گرفت. در ایران نیز اگر چه قدری دیرهنگام اما در دهه اخیر آثارش به تدریج به مخاطب فارسی زبان ارائه شدهاند، آن هم با ترجمههایی مقبول همچون برگردان «افسانهی میگسار قدیس» که لطف و جذابیت این داستانها پیش روی مخاطبان علاقمند قرار داده است.