انگار که به متهم نگاه می کند پیرمرد. همان نگاههای خسته و مهربان همیشگی. این بار اما گویی در چشم هایش پرسشی موج می زند: این همه نصیحت مرا درباره خوی کاخ نشینی نشنیدید؟ یا شنیدید و بروی خود نیاوردید؟ احتمالا با خودتان گفته اید که پیرمرد چه می داند لذت زندگی در آپارتمان های لاکچری را. لذت راندن اتومبیل های گران قیمت را. لذت دولا و راست شدن دیگران را. لذت قدرت در سایه بودن را و ...
متهم اما اصلا حواسش به این همه پرسش نهفته در این نگاه نیست. اصلا به این عکس نگاه نمیکند. شاید هم شرم دارد. خدا کند که اینطور باشد. شرم مثل خنده از ویژگی های متمایز انسانی است: انسان موجود شرم کننده ای است. البته اگر آن را نخورده باشد!
عکاس زاویه ای را انتخاب کرده که چیزی بگوید. حرفی را بزند که در ذهن و زبان میلیونها نفر از مردمی که خبر این دادگاهها را می شنوند مرور شده : « ما به شما اعتماد داشتیم به خاطر این مرد. و گر نه شما کسی نبودید!»
به قول امام این کشاورزها و کارگرها و اینها بودند که شما را به جایی رساندند، و الّا شما را توى ادارات راه هم نمى دادند. این مردم بودند که ..