«پایان دموکراسی»
نویسنده: دیوید رانسیمن
مترجم: حسین پیران
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1398
260 صفحه، 37000 تومان
مباحث مربوط به اندیشه سیاسی از دو مشکل عمده رنج میبرند که دو سر یک طیف را تشکیل میدهند. یک طرف، مباحث زرد، سطحی، روزنامهای یا ایدئولوژیک رسانههای واقعی و مجازی و شبکههای اجتماعی است. طرف دیگر مباحث انتزاعی، پیچیده و آکادمیک قرار دارد. خوشبختانه و بدبختانه هیچکدام از این دو در نهایت ربطی ندارد به واقعیت عینی سیاست که در عمل تجربه و زیسته میشود. در این میان، استثناهایی یافت میشود که این خلأ را جبران میکنند. «پایان دموکراسی» یک استثنای درخشان است؛ کتابی جدی و جذاب در موضوع خود که نه پیچیده است و نه سطحی. این اثر جدی در عین اینکه بسیار شیرین و خواندنی است، کاملا مستند و محققانه هم هست، آن هم درباره یکی از مهمترین مسائل سیاسی؛ یعنی سرنوشت دموکراسی.
واضح است که دموکراسیهای زیادی شکست خوردهاند، سقوط کردهاند و از بین رفتهاند. ازین پس و در آینده نیز همینگونه خواهد بود. ولی مسئله مبنایی این است که خود دموکراسی چطور؟ آیا امکان دارد که اصل دموکراسی هم به طور کامل از بین برود؟ برای پاسخ به این سوال لازم است که وضع فعلی دموکراسی را درست و دقیق بشناسیم. امروزه نه فقط دموکراسیهای اینجا و آنجا، بلکه اصل دمکراسی در خطر است. در واقع خطرهای گوناگونی موجودیت آن را به طور جدی تهدید میکنند؛ برای مثال آن فاجعه زردرنگی که در کاخ سفید بهسر میبرد. تمرکز دیوید رانسیمن در این کتاب بر خطراتی است که میتوانند اصل دموکراسی را بهطور کامل از بین ببرند و نیز بر تبیین چرایی و چگونگی این امر. هر فصل به یکی از انواع خطرات اختصاص دارد.
در گذشته، در نیمه دوم قرن بیستم، دموکراسی پیروز جنگ سرد بود و بعد از آن بیرقیب ماند. اما امروزه شرایط بسیار فرق کرده است. دموکراسی به دلیل اینکه برای بسیاری از امور مجال رشد میدهد، بستر مناسبی برای شکلگیری چیزهایی است که میتوانند به آن ضربه کاری بزنند. علت این ضعف یک نکته مهم است: «دموکراسی به خودی خود و با سازوکارهای درونی خود نمیتواند خود را تقویت نماید یا حتی از خودش دفاع کند». به همین دلیل دموکراسی به شهروندانی فعال و کنشگر نیاز دارد که با شرایطی که در این عصر جدید به وجود آمده، تقریبا انتظار نامعقولی است. بهخاطر همین امر، برخی گفتهاند که دموکراسی سیاست زامبیهاست. قدرت دموکراسی در گذشته وابسته به کنش قدرتمند شهروندانی بود که از استیلای دیگر شکلهای حکومت وحشت داشتند. اما امروزه دموکراسی به مثابه امری طبیعی و ضروری دیده میشود و به همین دلیل مردم از آن مراقبت نمیکنند.
به علاوه، امروزه هزینههای مشارکت و انتخاب در نظام دموکراتیک پایین آمده. این امر اگرچه میتواند یک مزیت بزرگ به شمار آید، اما از جهت دیگر مشکلاتی به بار آورده است. مردم نسبت به مسائل بیتفاوت یا منفعل شدهاند. به عبارت دیگر، کسی در زمینه سیاست کار سختی انجام نمیدهد. سختکوشی در سیاست ناپدید شده است. خود مسائل نیز سطحی، ظاهری و حتی ریاکارانه و فریبنده شدهاند. این وضعیت در نهایت بنیادهای دموکراسی را سست میکند. لذا نویسنده با واقعگرایی ناشی از تجربههای انباشتهی چند دهه گذشته از هر گونه خوشبینی و آرزواندیشی در باب دموکراسی دست شسته است. او با بدبینی اولین خطر بزرگ را مطرح میکند: «کودتا».
درست است که دیگر کودتایی شبیه کودتاهای نظامی گذشته رخ نمیدهد؛ چراکه اساسا نیازی به چنان تلاشهای سنگین و پرهزینه نیست. ولی امروزه سیاستمداران بسیار راحتتر از گذشته میتوانند در پشت پرده، دموکراسی را از درون تهی کنند و با نوعی کودتای نرم تمام قدرت را در قبضه خود بگیرند. نمونه چنین چیزی را میتوان در ترکیه مشاهده کرد که حضرت رجب طیب اردوغان به اسم دموکراسی بیش از هجده سال در رأس قدرت ترکیه جا خوش کرده و ابداً قصد ندارد که کنار برود و به خودش استراحتی بدهد. باید منتظر عزرائیل ماند.
به جز کودتای نرم، در قرن جدید مشکلاتی تشدید شده که صورت بحرانی آنها ممکن است دموکراسی را ریشهکن کند؛ چیزهایی مثل آلودگی محیط زیست، تغییرات اقلیمی، فاجعه اتمی، فناوریهای پیشرفته و کنترلنشده، وابستگی متقابل همه چیز در جهان. این عامل اخیر سبب میشود که خرابی در هر بخشی بتواند به نابودی کل جهان بینجامد. برای مثال یک بیماری مرگبار به سرعت در جهان منتشر میشود؛ یا سقوط یک بازار مالی باعث سقوط کل نظام مالی و اقتصاد جهان شود. امروزه همه چیز وابسته به شبکه و سیستم است، ولی نکته حیاتی اینجاست که سیستم از کنترل انسان خارج شده است.
نویسنده برای فهم بهتر مزایا و معایب دموکراسی آن را با جایگزینهای ممکن مقایسه میکند. این جایگزینها بهطور کلی سه مورد هستند: کاردانسالاری، فناوری لیبرال و اقتدارگرایی. حکومتهای کمونیستی، فاشیستی و نازیستی برای همیشه از صحنه روزگار پاک شدهاند و تقریبا محال است که، در کشوری، مردم به آنها تن دهند. اما برخی از حکومتهای غیردموکراتیک، مانند آنچه در چین دیده میشود، گزینههای قابل تأملی هستند. حکومت چین علیرغم اینکه اقتدارگراست، اما عملگرا نیز هست و از بسیاری از کشورهای دموکراتیک رشد و تغییرات بیشتر و بهتری داشته. رانسیمن به تفصیل این مسئله را بررسی میکند.
یکی از ویژگیهای خوب این کتاب آن است که نویسنده به آثار جدیدی که طی یکی دو سال گذشته منتشر شدهاند، اشراف دارد و به آنها ارجاع میدهد و از آنها استفاده میکند. این امر باعث میشود که خواننده فارسیزبان از نظریات جدید مربوطه باخبر شود. همچنین سراسر کتاب پر از نمونههای جالب است. اما رانسیمن برای جذب خواننده و شیرین کردن کتاب خود دست به چنین کاری نزده است. روش او چنین اقتضایی دارد؛ زیرا مبنایی که او مباحث خود را بر آنها بنا میکند نظریات و تئوریها نیست، بلکه خود واقعیتهاست؛ بیان آشکار آنچه اتفاق افتاده و آنچه هماکنون دارد رخ میدهد. رانسیمن برای همه مباحث نمونههای عینی مفصلی نقل میکند تا نشان دهد آنچه میگوید نتیجه تجربه جدی و گسترده سیاست در چند دهه اخیر است؛ بهطور مشخص نیمه دوم قرن بیستم.
این کتاب، در وهله اول، مورد علاقه کسانی است که اولا دلنگران دموکراسی در سطح جهانی هستند و ثانیا به مباحث کلان اما عینی اهمیت میدهند. ولی نیازی به گفتن نیست که هیچکدام از مباحث مختص به جامعه یا دولت خاصی نیست و امروزه در همه کشورها به طور یکسان حضور چنین عواملی دیده میشود. به همین دلیل این کتاب برای دغدغهمندان کشور ما نیز نکات شنیدنی بسیاری دارد.
البته این را هم باید گوشزد کنیم که نویسنده راهحلی برای وضعیت فعلی ندارد و فقط به دادن سرنخهایی برای فهم رویدادهای محتمل آینده اکتفا میکند. اما در کل نویسنده عاقبت خوب و خوشی برای دموکراسی متصور نیست و محتملترین نتیجه ممکن را زوال تدریجی دموکراسی میداند. او با دلسردی و خونسردی مینویسد:
«عاقبت دموکراسی به احتمال زیاد چنین خواهد بود: ترامپها میآیند و میروند، اما زاکربرگها ماندنی هستند. چشمانداز اتفاقی دهشتناک دیده نمیشود، زیرا زاکربرگ نمیخواهد اتفاقی دهشتناک روی دهد. بسیاری از مشکلات حل خواهد شد، و مشکلاتی بسیار نیز خلق خواهد شد. بسیاری از مردم طردشده فرصت خواهند داشت صدایشان شنیده شود. در این میان، دموکراسی آرام آرام و البته یقینا پایان خواهد یافت.»
*دکترای فلسفه