Lهانري برگسون، اين فيلسوف فرانسوي، روزگاري گفته بود انسان به لحاظ داشتن عقل، قويترين موجود روي زمين است، اما همين قويترين موجود با ضعيفترين موجودي چون قطره آب از پاي درميآيد. اما كسي چه ميدانست همين انسان در اوج قدرت و پيشرفت نيز، به كمتر از قطره آبي هم از پاي درآيد. كسي چه ميدانست كرونا، اين كمترينها، روزي حريف قويترين موجود روي زمين شود و جهاني را در هم بريزد!؟
كرونا، اين كمترينها، نه به چشم ميآيد و نه به چنگ؛ نه هيمنهاي دارد و نه برج و بارويي؛ نه ارتشي دارد و نه ساز و برگي؛ اما قويترين ارتشهاي جهان نيز پيش او هيچ ميآيد. كمترين روزنهاي نيز كافي است تا با ورود از آن، جغرافيايي را تسخير كند و لشكري را با تمام ساز و برگش در كمترين زمان ممكن از پاي درآورد. اصلا شكست و هزيمت در كارش نيست.
اين كمترينها، بزرگترينها را به شكار رفته است. كمترين چيزي كه طلب ميكند جان انسانها است. او به كمتر از اين نيز قانع نميشود. در ستاندن جانها سيريناپذير است؛ حدي نميشناسد. چنگالي دارد به بزرگي همه جهان. هر جا كه باشد خطر همانجاست. حتي اگر آنجا را قرنطينه كرده باشند و تمام تجهيزات و ادوات پزشكي را به ميدان آورده باشند. قرار و آرام ندارد. جاي خاصي را هم نميشناسد. جهانگير است. پيوسته نظر به توسعه دامنه خود را دارد. جاي جاي جهان جايگاه اوست. پيوسته ميراند و ميتازد و ميخرامد. چهها كه با انسان نميكند. نه اهل ترفند است و نه اهل حيله و نيرنگ؛ اما كاري ميكند كه بزرگترين حيلهگران تاريخ نيز از انجامش عاجزند. اتاق فكر و ميز نقشهكشي هم ندارد. كمين هم نميكند. دامي نيز پنهاني نميگستراند. اهل استتار و اختفا هم نيست. روشنايي روز و تاريكي شب برايش فرقي نميكند. باري، اين كمترينها را هيچ نيازي به اين حرفها نيست! وقت و بيوقت خود را بر كسان تحميل ميدارد. در پي شكار سينههاست. به سادگي زمينگيرمان ميكند. با اشارهاي پشتمان را به زمين ميمالد. ناجوانمردانه عدهاي را از ما ميگيرد. بدجوري هم ميگيرد؛ چندان كه نتوانيم تشييعشان كنيم. چندان كه نتوانيم گردهم آييم و مراسمي برايشان برگزار نماييم. چندان كه نتوانيم در واپسين ديدار وداعيشان كنيم و به خدا بسپاريمشان. او را چه باك!
اين كمترينها چندي است در خانه ماست؛ با ماست؛ يعني در جهان ماست و با جهانِ ماست. با عملكرد قهرمانانهاش جگرمان را سوزاند. عيدمان را خراب كرد. شاديهايمان را در شب عيد به عزا كشاند. كسب و كارمان را از رونق شب عيد انداخت. خانهنشينمان كرد. چونان غريبافتادگان در سلولهاي خانه زندانيامان كرد. از كار و پيشه جدايمان گرداند. كمر غرورمان را با تمامي كوچكي خود شكاند. دچار بحران هويتمان كرد. تواناييهايمان را به سخره گرفت. خلاهايمان را آشكار ساخت. ما را بر سر جايمان نشاند. زينهارمان داد كه جاي پايمان بياندازه سست است؛ اطرافمان خالي است. سقفمان كوتاه است. پيامهاي آتشين در گوشمان خواباند. رشته افكارمان را چند پاره كرد. زنجيره باورهايمان را از هم گسست. تمام فكر و ذكرمان را به خودش معطوف داشت. ظلمها كرد با ما اين كمترينها. و حالا حالاها نيز دست بردار نيست. گويا خيال رفتن ندارد. «اشكها خواهد هنوز از ديده ريخت/ تارها از جان و دل خواهد گسيخت»
آيا كرونا، همين كمترينها، آدمي را با تمامي پيشرفتهايش به مبارزه طلبيده است؟! ظاهرا با «نيچه» همنوايي ميكند و اين پيام را در گوش زمان خوابانده است كه اصلا پيشرفتي نيست، جز بخشي اندك! بتي است كه پيشرفت مينمايد! همان هم در برابر اين كمترينها هيچ است!
آيا كرونا، همين كمترينها، ميخواهد سخن «جان راسكين» منتقد هنري را تكرار كند كه «در يكي بودن توانگري و پيشرفت ترديدي است»!؟
آيا كرونا، همين كمترينها، ميخواهد همان كاري را با ما كند كه اين بشر بيرحم با طبيعت كرد!؟ كسي چه ميداند كار اين ضعيفه به كجا ميانجامد!؟ كجايمان ميبرد اين ضعيفه!؟ چه هدفي را دنبال ميكند!؟ ميخواهد بشر را بر سر جاي خود بنشاند!؟ ميخواهد بلندپروازي و ايدئاليسم دليرانه بشر را به سخره گيرد!؟ شايد!
تازه ميفهمم كه كمترينها نيز حريف انساناند! آه از اين كمترينها!