«به هوای دزدیدن اسبها»
نوشته: پِر پِترسون
ترجمه: فرشته شایان
نشر: چشمه، چاپ اول 1398
223 صفحه؛ 34000 تومان
****
طبیعت در کنار الهامبخش بودن برای انسانها میتواند نقشی ماجراآفرین و سرنوشتساز هم داشته باشد، به گونهای که مسیر زندگی آنها را بر حسب مختصاتشان در طبیعت، رقم بزند. پِر پِترسون، نویسندهی نروژی هم بر اساس همین قاعده، زندگیِ شخصیتهای داستاناش را به تصویر میکشد. رمان «به هوای دزدیدن اسبها» نقطهی اوج نگاه او به طبیعت و تأثیر شگرف آن بر سرنوشت آدمهاست. کتابی که جایزهی «ایمپک دوبلین» را برای او به ارمغان آورده است.
محور اصلی داستانِ کتاب بر ارتباط آدمها با طبیعتِ پیرامونشان استوار است. به طوری که اگر این آدمها جایی غیر از منتهیالیه شرقیِ نروژ زندگی میکردند، قطعا شکل متفاوتی از وقایع را تجربه میکردند و راهشان طور دیگری ترسیم میشد. «تروند ساندر» شخصیت اصلی داستان مردی شصت و هفت ساله است که میخواهد تنهایی و غم فقدان همسر و خواهرش را که پس از سه سال هنوز برای او تازهاند، با پناه بردن به جایی دنج و آرام تسکین ببخشد. برای ساکنان کشورهای اسکاندیناوی تنهایی و سکوت معنایی متفاوت دارد. چون آنها علاوه بر شکل جامعه و تراکم جمعیتی ویژهای که دارند، با آب و هوای سرد و طولانیبودنِ شب و روز در فصولی خاص، تجارب گوناگونی از چنین موضوعاتی دارند. همانند خودِ سرما که تعابیر، مفاهیم و کلمات بسیاری در فرهنگ و در زبانشان برای توصیف کردناش میتوان یافت و یا مثل «برف» که بالغ بر پنجاه کلمه برای اشاره به آن در زبان نروژی وجود دارد. این است که برای تروند ساندر تنهایی در آغوش طبیعت، بیشتر به تعالی و تکامل رسیدن معنی میدهد، تا استراحت و فراغت. در صحنههای مختلف رمان شاهد بسط این مفهوم و آوردن مثالهایی از زندگی روزمره برای روشنتر شدن معنای آن برای مخاطب هستیم.
در تمامی این رمان دو مقطع زمانی متفاوت از زندگی تروند ساندر برای روایت پی گرفته میشود؛ پانزده سالگی او و زمان حاضر که پیری او را نشان میدهد. تروند ساندر در سال 1948 میانهی نوجوانی را در حالی طی میکند که چهار سالی از پایان جنگ جهانی گذشته، نروژ به تازگی از حضور نیروهای آلمانی خالی شده و آرامشی نسبی در کشور برقرار است. پدر تروند تصمیم میگیرد کلبهای در دل جنگل و نزدیک به رودخانه بگیرد و پسرش را نیز با خود همراه کند تا تابستانها را آنجا بگذرانند. تروند و پدرش در آنجا، ماهیگیری میکنند و پدر برای تأمین مخارج مجبور به قطع کردن تعدادی از درختهای محدودهی ملکی خود میشود تا از آنها الوار بسازد و بفروشد. بهعلاوه، آنها یونجه هم برداشت و خشک و بستهبندی میکنند. کاری که در زندگی امروزی تماما با ماشینآلات کشاورزی انجام میشود و دردسرهای دورهی نوجوانی تروند را ندارد. ارتباط آنها رفتهرفته با طبیعت تنگاتنگ میشود. به گونهای که حتی دوستیشان با افراد دیگر بر حسب مشترکاتی مثل مزرعهداری، شکار و نگهداری اسب و پرندگان شکل میگیرد. در این میان تروند دوستی به نام یون پیدا میکند که با او به شکار خرگوش و دزدی اسب میرود. این کارها آنقدر برای آنها هیجانانگیز است که تمام وقتشان را میگیرد. در واقع آنها اسبها را نمیدزدند. بلکه از آنها سواری میگیرند و برای هیجان بیشتر اسم «اسب دزدی» روی این کار میگذارند و برای همین هم است که همیشه اشتیاق رفتن به مزرعه را دارند.
مسیر زندگی خانوادهی یون پس از اینکه لارس، ماشه را ناخودآگاه میچکاند و تصادفا تیر به قلب برادر دوقلوی او، اُد شلیک میشود، به کلی تغییر میکند. یون از خانه میرود و لارس با کابوسها دست و پنجه نرم میکند. پدر گوشهگیر میشود و مادر وارد رابطه با افراد دیگری از جمله پدر تروند میشود. اما در اکنونِ داستان، تروند شب سال نو را در آستانهی هزارهی جدید میگذراند در حالی که دوباره به دل همان طبیعت بازگشته؛ جایی که روزگاری پدرش برای دوری از هیاهوی شهر و تجربهی ناب تنهایی و سکوت او را آورده بود. انگار که جای او و پدرش عوض شده باشد. حالا او هم درست مثل پدرش دوست دارد وقتش را به تعمیر وسایل خانه و ماشینآلات، جمع کردن هیزم و الوار، تهیهی آذوقه و ماهیگیری بگذراند. روبهرو شدن با لارس که تصادفا پس از سالها در همسایگی او و مانند او تنها زندگی میکند، او را به مرور گذشتهی خود میبرد. تروند سیری تکاملی در این تنهایی و به یاد آوردن خاطرات دور طی میکند. حالا دیگر برای او تنهایی معنایی دگرگونه یافته است: «مسئله این نیست که من زمان را مد نظر ندارم. چیزی درون من در حال تغییر و تحول است. من دارم تغییر میکنم و از کسی که میشناختم و کورکورانه به او اعتماد داشتم، کسی که آنها دوستش داشتند و «پسرک شلوارک طلایی» صدایش میزدند، کسی که هر وقت دست توی جیبش میکرد کلی سکه خوشرنگ بیرون میآورد، دارم تبدیل به کسی میشوم که کمتر میشناسمش و نمیداند چه آتوآشغالی توی جیبش دارد، و از خودم میپرسم که این تغییر و تحول چند وقت است که دارد رخ میدهد؟»
«به هوای دزدیدن اسبها»ی پِر پِترسون، خواننده را به سفری هیجانانگیز برای تحلیل تنهایی و معانی مختلفی که میتوان برای آن متصور شد، میبرد. سفری که علیرغم سکوت و سرمای مسیر آن، پر از ماجرا و خرده روایتهای پُر کشش است. با حضور شخصیتهایی که در تحلیل اوضاع پیشآمده درمانده و یا سردرگماند و اغلب با پرسشهای بیجواب مواجه میشوند.