فرهاد، آن نوجوان کردی که تصویر پیکر بی جانش با مشتی گره کرده در آغوش برادر منتشر شد، قربانی فقر و نابرابری در اجتماعی است که مردمانش داعیه دار حب علی (ع) اند و مسولانش مدعی پیروی از مرام و منش سیاسی-اجتماعی امیرالمومنین! عجیب است در چنین سرزمینی نا برابری در توزیع ثروت به حدی باشد که عدهای اقلیت به قدری داشته باشند که خانههای خالی آنها در تهران فقط حدود پانصد هزار واحد مسکونی باشد و عدهای نه تنها از 375 هزار واحد مسکونی زیر 50 متر ، آن هم فقط در تهران، سهمی نداشته باشند بلکه در مناطق محروم و کمتر برخوردار محتاج نان شب باشند و برای معاش ناگزیر به دل کوهستانهای صعب العبور میزنند و جان شیرین خود را برای بقاء در این اجتماع به مخاطره میاندازند!
نوجوان کولبری که این روزها نامش بر سر زبانها افتاده است و چهره مظلوم و رنج دیده اما بی جان و یخ زده اش بسیاری را دل آزرده کرده است تا زمان حیات اش همچون بسیاری دیگر از نوجوانان و جوانان و مردان و زنان طبقات فرودست و حتی متوسط در شلوغی و هیاهوی جدالهای خودخواهانه من و شما برای کسب سرمایه و تهیه وسایل رفاه و آرامش ، غریب و ناشناس برای زنده ماندن در این جامعه میجنگید؛ بی آنکه کسی به او و هم قطارانش توجهی داشته باشد.
فرافکنیهای مرسوم و معمول را که کنار بگذاریم و کمی به خود و کرده های خود نظر بیافکنیم در خواهیم یافت که ما نیز در این فاجعه سهمی داریم. ساختارهای سیاسی و اجتماعی که از آسمان نازل نشده اند بلکه محصول فرهنگ و مرام غالب بر اکثریت جامعه اند، اگر جز این است که وای بر اکثریتی که جز این اند و دم نمیزنند و با ساختارهای ناخواسته و تحمیلی فرهنگی و سیاسی هم دست و هم داستان اند.
اما چنین نیست به گفته افلاطون در رساله جمهور حکومتها از زیر درخت گردو که سبز نمیشوند بلکه بر آمده از فرهنگ غالب بر جامعهاند . اگرچه عادت کردهایم که با فرافکنی همه را مقصر به پنداریم بالاخص ساختارها را ، اما چنین رویکردی تنها شانه خالی کردن از بار مسولیتی است که به حکم انسان بودن برعهده انسان است.
بسیاری در تراژدی فرهاد کولبر قلم فرسایی کردند و بر کوس وا عدالتا کوبیدند و مرثیهها برای فرهاد و طبقات فرودست و قربانیان فردای بیعدالتی و نابرابری سرودند، بی آنکه از خود به پرسند سهم ما در این فاجعه چیست؟
چرا فرهاد و برادران و هم قطارانش باید از کار و تحصیل نا امید باشند؟ آنها هم قطعا به تسلط سیستم آشناسالاری بر فضای کاری جامعه خود پیبرده اند و سرنوشت جوانان تحصیل کرده خانه نشین را در اطراف و اکناف خود دیده یا شنیده اند، اما سهم ما در رونق این آشنا سالاری چیست؟
آنها نیز قطعا انباشت سرمایه و جدال عده ای اقلیت برای تصاحب بیشتر سرمایه را دیده اند که چگونه هر آنکس که پول بیشتر دارد کمتر کار میکند و هرکه کار بیشتر میکند سهم کمتری می برد ، اما سهم ما در این توزیع نا برابر ثروت چیست ؟
برخی میگویند «هذا من فضل ربی»!؛ عجب! برخی دیگر میگویند ما که ثروتی نداریم، کارخانه و کارگاهی نداریم چه میگویی؟ اما اگر بپرسیم که در شرکت و دکان و دستگاهت چقدر هوای آن جوان مستعد اما نا آشنا را داری پاسخ چیست؟
اصلا اینها هیچ، سهم ما در شرایط اقتصادی و معیشت جامعه مان چیست ؟ دلالی یا مشارکت در اقتصاد دلالی ارز و مسکن و ... چه؟
چرا وقتی میدانیم به واسطه آشناسالاری صندلی فلان اداره و شرکت و سازمان را اشغال کردهایم و استفاده اش را می بریم حاضر به ترک آن نیستیم؟
به اینجا که میرسیم آن اخلاق و خوی سرمایه داری و خودکامگی که دقیقا بر خلاف عدالت خواهی که آرمانش دیگر خواهی است با این پاسخ به شکلی عریان خود را نشان میدهد که : نه؛ شرایط من فرق دارد، بیمه نمیکنم چون...، حقوق و دست مزد کم می دهم چون...، آشنایانم را جذب میکنم چون...، ارز و سکه احتکار میکنم چون...، کالا در انبار جمع میکنم چون...، با آشنا بازی جذب و استخدام شده ام ولی...و اینگونه آسمان را به زمین میدوزیم که بگوییم ما سهمی نداریم و اینگونه منفعت شخصی خود را مقدم بر منفعت جمع و اجتماع میدانیم و توجیه کننده وضع موجود و شرایط مسلط میشویم!
جالب آنجاست که وقتی از یک مقام مسول هم توضیح بخواهی او نیز از تئوری آسمان و ریسمان بافی استفاده میکند و با توجیهاتی نظیر امنیت ملی در خطر است و مصلحت نیست و به بعضی مسائل نمی شود ورود کرد و ... سرو ته ماجرا را به هم میآورد. این آغاز یک پایان است ! مسولیت ناپذیری که از افراد آغاز میشود، همان افرادی که ساختارها را می سازند اما کارکردی ندارد چون واضعان و مجریان و مردمی که چرخ دنده های چرخ کارخانه عظیم اقتصاد و فرهنگ کشور را میچرخانند حاضر به پذیرش مسولیت و نقش خود نیستند.
حال بیاییم و در غم فرهاد کولبر ساعتها سخن بگوییم و بنویسیم؛ وقتی نقشی برای خود قائل نباشیم این فاجعه به اشکال مختلف تکرار خواهد شد، از مرگ کولبران تا خودکشی جوان تحصیلکرده بیکار و مرگ و سانحه با اتومبیل بیکیفیت داخلی و حتی آلودگی هوا!.
اگرچه بازهم کثیری برای خود سهمی در هیچ کدام از این فجایع قائل نیستند و یک سویه به ماجرا می نگرند غاقل از آنکه استبداد، خودکامگی یک نفر است و هرج و مرج، استبداد همه بر همه ! و هرج و مرج اجتماعی که در شئون مختلف گریبان ما را میگیرد حاصل تسلط خودکامگی بر اندیشه ما و به فراموشی سپرده شدن دیگر خواهی است. نمی شود عادل نبود اما در پی عدالت بود ، نمی توان اسیر خودکامگی و خودخواهی بود و در آرزوی آزادی! نمی شود مخرب اجتماع بود و در پی اصلاح جامعه! .
بیاییم از خود شروع کنیم .