«آینهباز»
نویسنده: ناهید فرامرزی
ناشر: هیلا، چاپ اول 1398
144 صفحه، 18000 تومان
****
در یکی دو دهه اخیر، حضور پررنگ زنان نویسنده در ادبیات داستانی معاصر، باعث شده نقش زنان نه فقط در کسوت نویسنده، بلکه به عنوان محور اصلی در متن آثار داستانی نیز به طرز محسوسی پررنگتر شود. «آینهباز» نوشته ناهید فرامرزی، رمانی است پر از شخصیتهای زنی که اغلبشان جسارت و اقتدار را در وجود خود دارند. از «مهرانه»، شخصیت اصلی رمان که سیساله است و مجرد و فرزندخواندۀ زوجی که خودشان بچهدار نشدهاند تا مادربزرگش «زرنازخاتون» که زمانی در روستای محل زندگیاش، قربانی هوسبازیهای ارباب شده است. زنان قربانی در جایجای این رمان دیده میشوند، اما نکته اینجاست که همۀ آنها هر جا که هستند خود را نباخته و هنوز محکم روی پای خود ایستادهاند؛ اگر چه زیر پایشان سُست است و اگرچه از درون فروپاشیدهاند.
قصه از داخل هواپیما شروع میشود. نوه و مادربزرگ، دو زن از دو نسل متفاوت که سینۀ هر دو پر از راز است و شاید سفر با هواپیما نشانی باشد از سفر زندگی آنها که آکنده از ابرهای پراکندۀ رازآلود در هوای روزگارشان است. طرح داستان بر اساس پرسشهایی متمرکز شده که یک به یک در ثلث آخر آن گرهگشایی میشود. نویسنده برای پایان داستان نیز از عنصر دیگری استفاده کرده است. «ساره بیگم» از شنیدن آنچه در خصوص مرد محبوبش انتظار نداشته، آتشی به راه میاندازد که با هیچ آبی خاموش نمیشود. عنصر دیگری که در این قصه بسیار به کار نویسنده آمده، خاک است. خاکی که پذیرنده و نگهدارندۀ پیکرهایی است که با رازهای درونشان از این دنیا رفتهاند.
«مهرانه» یک قُل از دوقلوهای «برات» و «صدف» است که در کودکی، سر قُل دیگر خود را به باد داده و تا پایان داستان نیز این راز را بین خودش و خواننده حفظ میکند. «برات» که تماشای تصویر آبتنیاش تمام عمر صحنههای عاشقانهای را در سینۀ سوختۀ «ساره بیگم» باقی گذاشته، خود دل به دختری کولی داده و رفته است. داستان طوری نوشته شده که خواننده از ابتدا با راوی همراه و همذاتپندار میشود، حتی اگر راوی در کودکی خبطی کرده تا جای خواهرش را در زندگی غصب کند و تا پایان عمر از کابوس «مهرویه» در امان نمانَد. اما نویسنده تمهیدی نیز اندیشیده تا خواننده در میانۀ این همراهی گاهی از راوی فاصله بگیرد و بتواند زودتر به پاسخ پرسشها و کشف رازها برسد و آن راه چیزی نیست جز استفاده از راوی دوم شخص.
گاه و بیگاه، هر جا که شخصیتهای فرعی به داستان وارد شده و قرار است خارج شوند، خواننده در قالب راوی دوم شخص با این شخصیتها همراه میشود و مثلاً میرود به کابین خلبان تا از مکنونات قلبی زن مهماندار مطلع شود؛ یا همراه زن مسافر به خانهای میرود که مرد معتادی زندگی را پیش چشم او و فرزندانش سیاه کرده و در همین اوقات است که فاصلۀ میان خواننده و داستان متلاشی میشود و چون خودش به شخصیت اصلی داستان تبدیل شده، بهتر و سریعتر در جریان حوادث و کشمکشهای آن قرار میگیرد.
نکتۀ دیگر این داستان، استفاده از «دست» برای بیان حقایقی است که در شخصیتها پنهان ماندهاند. دستها در بدن انسان ابزاری انعطافپذیر و بیانکنندۀ احساساند و به همین دلیل آگاهانه برای رساندن پیام به کار میروند. اهالی ده به پنجۀ دستی که سالها پیش از زنی در آن وادی به جا مانده اعتقاد دارند؛ در نبش قبر، چنگِ دستی نظیر دست «مهرویه» دیده میشود؛ راوی همیشه با حالتی وسواسگونه مشغول تمیزکردن دستهایش با پَد و الکل است و آنقدر این کار را تکرار کرده که دیگران او را از دامنزدن به التهاب دستهایش باز میدارند. گویی همۀ این دستها نشانههایی هستند برای روایت عدم اعتماد و صداقت و مقاومت در برابر رازهای سر به مُهر شخصیتها.
«آینه» اما در این رمان نشانهای است که نویسنده از آن برای سوقدادن خواننده به موضوعی ویژه استفاده کرده است. آینه در افسانههای بسیاری مورد استفاده قرار گرفته است. در افسانههای یونان باستان آمده است که ارواح مردگان بعد از مرگ، در آینۀ اتاقشان زندانی خواهند ماند. در بعضی قصهها آینه توانایی زندانیکردن روح انسان را دارد تا بعدها آن را به عنوان ارواح خبیثه به دنیا پس بدهد. داستانها و فیلمهای بسیاری نیز راجع به آینه ساخته و پرداخته شده که به آینه و نیروی خبیث موجود در آن اشاره دارد. در «آینه باز» راوی خیره در اتاق تاریک «ساره بیگم» که پیشترها مرکز وحشت اهالی خانه بوده و اینک نیز هیچ دریچه و پنجرهای به نور ندارد، به خودِ غریبهاش در آینه زل میزند: «میخواست بگوید که آمده تا گذشته را جبران کند. انگار دنبال بخشش بود. چقدر شبیه من بود، حتی آرزوهایش هم. انگار توی دلش را میخواندم. با این همه نزدیکی برایم غریبه بود. حتی چشمهایش را به یاد نمیآوردم. آن که در آینه التماس میکرد آمده بود تا به خیال خودش بار گذشته را زمین بگذارد... .»
«آینهباز» داستان زنانی است که عمر خود را در بستری از اوهام و خرافات و عقایدِ به ارث رسیده از پیشینیان در «کلات زریوار» به پایان رسانده و ناآگاهانه در آتش جنون و پندارهای نادرست نفس کشیدهاند.
کلام آخر اینکه اگر به دنبال خواندن داستانی بلند حاوی سرگذشت زنانی از چند نسل با گذشتههایی اعجابانگیز، اکنونی آشفته و آیندهای نه چندان مبهم هستید، خواندن رمان «آینهباز» را از دست ندهید.