ما كمتر با نقش سازنده و راهبردي پرسش آشناييم. همين نقش است كه پرسش را باارزش و مهم جلوه ميدهد. چنانكه گفته شد آنچه كه از دوران كودكي تاكنون از پرسش در ذهنمان نقش بسته است وسيلهاي است براي آزمودن و توبيخ. در پارهاي نيز چنين وانمود شده است كه امري است زائد و مخل زندگي ما. درحالي كه پرسش از تراوشات فكر آدمي است كه منجر به روشهاي جديد تفكر و مسيرهاي تازه ميشود و نه فقط وسيلهاي براي آزمون و توبيخ. آنجا كه پرسشي نباشد چگونه جايي خواهد بود؟! ارزشمندي چنين جايي به چيست؟ مسلما در چنین جايي هیچ چیز غریبتر از انديشه و پرسش، و نامأنوستر از انديشهورز و پرسشگر جلوه نمیکند. اساسا در چنين جايي چگونه ميتوان انديشيدني را شاهد بود و در پرتو آن به معرفتي قابل حصول نايل آمد؟! خاصه كه دانسته باشيم پرسش ارزشمندترين هديهاي است كه عقل به رهروي خود ارزاني ميدارد؛ هديهاي كه در گذر تاريخ انديشهورزي از سادگي به پيچيدگي و از سطح به عمق چهره ميگشايد. همين هديه است كه آدمي را در طول تاريخ در معلوم ساختن مجهولات و هدايت در مسيرهاي تازه به حركت واميدارد. به ما ياري ميدهد تا ساختار تفكر خود را كشف كرده و با تعقل خودمان به نتيجه برسيم.
پرسش پيشبرنده انديشه است. تعيين ميكند كه مشكل كجاست و چه بايد كرد؟ گذر از سطح موجودات و عزیمت به عمق و ژرفای امور همیشه با پرسش و داشتن نگاهی پرسشگر امکانپذیر است. ساحت عقل با تکرار و عادت و خمودگي چندان دمساز نیست. در مفاهیم مأنوس و شناخته شده نيز میکوشد با طرح پرسشهای تأملبرانگیز و الهامبخش آشناییزدایی کند و به افقهای ناشناخته راه یابد. عقل با طرح پرسشها و پاسخهاي پياپي ميرود تا جوهر وجودي انسان و طبيعت واقعي او را به مرز تعالي كشاند و او را از آنچه هست به آنچه بايد رهنمون دارد. با پرسش ميتوان حيطه نادانستنيهاي خود را تشخيص داد. پرسش ترجمان آگاهي است. اين امكان را به ما ميدهد كه وضعيت خود را بسنجيم. با پرسش ميدانيم كه چه نميدانيم و محدوده دانستنيهاي ما كجاست. اما بدون پرسش نميدانيم كه چه نميدانيم. از قلمرو نادانستنيهاي خود بيخبريم؛ چون بدون پرسش هيچ دركي صورت نميپذيرد. آدمی از رهگذر پرسش است که میاندیشد و متقابلا در اندیشیدن است که پرسش زاده میشود و خود را ارزاني آدميان ميكند.
پرسش به مثابه تور صيادي است؛ اين امكان را به ما ميدهد كه در يك نقطه تمركز كنيم و با آن بهراحتي حقيقت را صيد نماييم. ما بدون تور پرسش در صيدِ لطيفه حقيقت ناتوانيم. بهندرت قادر خواهيم بود لطيفه حقيقت را به چنگ آوريم. پرسش تيري است بر اندام عادات و باورهاي نيازمودهي ما كه در گذر زمان ناخواسته در ذهن و زندگي ما خانه گزيدهاند. عادات و باورهايي كه با عمارت به ظاهر مجلل، ما را در دهليزهاي تنگ و تاريك خود محبوس داشتهاند و مانع از تفكر انتقادي ما ميشوند. با سلاح پرسش ميتوان تكليف خود را با آنها مشخص كرد؛ معلوم داشت كه اين عادات و باورهاي ما از كجا آمدهاند؟ ريشه آنها در كجاست؟ چرا آمدهاند؟ چه سير تاريخي را طي نمودهاند؟ چه نسبتي با فرشته حقيقت دارند؟ و ديگر اينكه؛ در ديواره آنها چگونه ميتوان نفوذ كرد؟ نقش ما در تغيير و اصلاح عادات و باورهايمان چيست؟ آري، از رهگذر پرسش ميتوان حصار باورهاي عوامانه و جزميتهاي جاهلانه را شكست و بر بتهاي پيش ساخته ذهن و موانع ورود به خانه معرفت فائق آمد.
علاوه بر اينها، پرسش هنري است كه سهم عمده را در فرايند گفتگو ايفاء ميدارد. موجب ميشود طرفينِ گفتگو از القائات فكري خود اجتناب ورزند و در پرتو آن، پيرامون موضوعي، هر چه بيشتر انديشه و تمركز كنند. به گفته هايدگر فيلسوف آلماني، پرسيدن تقواي فكر است كه بعد از گوش سپردن و تامل كردن اهميت مييابد. پرسش از آن جهت در زبان هايدگر تقواي فكر خوانده ميشود كه انديشه را از فروغلتيدن در ناراستيها مصون ميدارد و از فروافتادن در نسيان و خطا بازميدارد. پرسش براي كساني كه از تفكري عميق برخوردارند و در همه احوال انديشيدن را پشتوانه اصيل زندگي خود قرار ميدهند، راهي است به سوي خورشيد آگاهي. چنين كساني همچون سقراطِ حكيم پيوسته در اين راه قدم مينهند و در سپهر آن خود را به پيش ميافكنند و مشتاقانه تن به گفتگو ميدهند. اينان از آنجا كه حقيقت را گمشده خود بهشمار ميآورند اهل پرسشاند. بدون پرسش آرام نميگيرند. در ذهن خود به مثابه كاوشگران حوزه معرفت و جستجوگران طريق حقيقت حامل پرسشهايي اينچنيناند: چرا اطمينان داريم كه ميدانيم؟ حقيقت را در كجا بايد جست؟ چگونه ميتوان كتاب بسته حقيقت را در برابر خود گشود؟ چه اموري را ميتوان به يقين شناخت؟ آدميان چه اموري را ميتوانند به يقين بدانند؟ اين جهان بهراستي براي چيست؟ وجود چه معنايي دارد؟ خدا، فردا و حيات و سرنوشت و غايت خلقت و جهت نهايي طبيعت چه مفهومي دارد؟ و... پرسشهايي كه بعضا با حيرت آدمي همراه است.
اينان اگرچه داراي پرسشهايي اينچنيناند اما هيچگاه با پرسش و در پرسش فرونمينشينند و به پرسشهاي محدود نيز بسنده نميكنند. پيوسته با طرح پرسشهاي مستمر، خود را به پيش ميافكنند. در برابر هر پاسخي كه به پرسشي ميدهند پرسشي ديگر فراروي خود مينشانند. پرسش را براي اداي ژست روشنفكري نميخواهند. براي اينكه در اينجا و آنجا خودي نشان دهند مدام در شيپور پرسش نميدمند و نشسته بر جاي خود فقط ديگران را پاسخگوي پرسشهاي خود قلمداد نميكنند، بلكه خود نيز از جاي برخاسته، در تعقيب پرسش با تمام وجود ميكوشند تا پاسخي براي آن فراهم كنند و از آن پاسخ، پرسش ديگري را استخراج كنند. ايضا، چنين كساني هيچ پرسشي را و هيچ پرسشگري را به ريشخند و سخره نميگيرند. واهمهاي هم از پرسيدن و شنيدن پرسش ندارند. در پرسيدن مدام مصلحتجويي نميكنند. از خود شهامت پرسيدن نشان ميدهند. به قول شاعر:
هر كه از خورشيد باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بيم او را نه شرم
اينان فقط پرسش نميكنند تا كسي را بيآزمايند يا توبيخ و تنبيهاش كنند. ميپرسند تا گرهاي از انديشه خود را باز كنند و به قلمرو دانشي خود بيش از پيش بيافزايند. برعكس، آن كس كه از طرح پرسش و شنيدنِ پرسش مدام مصلحتجويي ميكند و از طرح پرسشهاي بنيادين و شنيدن آن به گونهاي تن ميزند، شهامت حضور در صحن گفتگو و استفاده از عقل را در تماميت خود براي كشف حقيقت نخواهد داشت. چنين فردي اگر عقلانيت را پيوسته شعار خود قرار ميدهد بايد بيش و پيش از انديشيدن، راه پرسيدن را در خود هموار دارد و شهامت و جسارت پرسش را در خود تجربه كند.
منشاء پرسش اگر از درون باشد شور در ما ميآفريند. مشتاقانه ماموريت مييابيم كه با تمام وجود در تعقيب آن بكوشيم و به پاسخي نسبتا قابل قبول نايل آييم. هر پرسشي دريچهاي است باز كه زمينه خلاقيت را موجب ميشود. عقل آنگاه فعال جلوه ميكند و حقيقت را بر آدمي منكشف ميسازد كه پرسشهاي بيشتري از دل پاسخها طرح شود و متعاقبا در فرايند تاملات، راهي براي پاسخ دادنها جستجو گردد. هر پرسشي كه در خاك انديشهاي ريخته شود اگر به درستي با نورافكن تامل مراقبت شود و به جد مورد توجه قرار گيرد، بذري را ميماند كه معرفت از آن جوانه خواهد زد. هرگاه پرسشي ظهور كند افقهاي جديدي به روي تفكر درميگشايد. تفكر و پرسش نسبتي مستقيم دارا ميباشند؛ بدين معني كه پرسش جريان تفكر را موجب ميشود و تفكر نيز متقابلا به طرح پرسش ميانجامد، و لذا تفكر و پرسش چونان دو روي يك سكه هر يك متضمن ديگري است. هر يك بدون ديگري معنا و مفهوم خود را از دست ميدهد.
در جريان انديشيدن، اگر ما سراغ پرسش نرويم او شتابان به سراغ ما ميآيد و آنچنان گريبان ما را خواهد گرفت كه تا رفتن به آستانه پاسخ ما را رها نميكند. بر همين اساس، پرسش ذاتا از پاسخ مهمتر است. چراكه اگر پرسشي نبود پاسخ معنايي نداشت. هر پاسخي ناظر بر پرسشي است كه بدون آن هيچگاه شكل نميگرفت؛ خاصه در فلسفه كه سخن پيش از آنكه بر سر پاسخ باشد، بر سر خود پرسش است؛ نوعي دستيازي بيتابانه به پرسش. به بيان ديگر، نقطه عزيمت تفكر پرسش است. پرسش، پاسخ را ميخواند و پاسخ نيز متقابلا استعداد آن را دارد كه به پرسش ديگري كشيده شود.
منبع : روزنامه اطلاعات