تصوّر کنید به توصیه برخی همکارانِ این نویسنده عمل کرده اید و به قصد فرزند آوری و تقویتِ قوای مسلمین به ازدواج رو آوردید. باز فرض کنید از هفت خوانِ رستم گذشته اید و بعد از نذر و نیاز بسیار، یک دوجین فرزند تقدیمِ جامعه کرده اید.
فرض کنید که نیمی از این فرزندان پسر و اهل مسجد و هیئت و عزاداری اند و نیمِ دیگر دختر و اهل کنسرت و پارتی و رقّاصی. نیمه نخست را با سلام و صلوات راهی "کلاس قرآن" میکنید و از نیمه دوّم "تمرگیدن" در خانه را میخواهید. نیمه اوّل ورزشکار هم هستند و از قضا به مدرسه فوتبال هم میروند. و چون هر که دندان دهد نان هم میدهد، نیمه اوّل را به مدرسه پولی و مذهبیِ آن طرفِ شهر میفرستید و امورتربیتیِ مدرسه را وکیلِ خود در تربیت فرزندتان میدانید. نیمه دوّم را - بالاجبار- از رفتن به پارتی محروم میکنید و پایِ سیمایِ داخلی می نشانید. به صدا و سیما و ترانههای عاشقانه "ماکان بند" و "بهنام بانی" هم تا حدّ شعارهایِ نماز جمعه ایمان دارید.
فرض است دیگر ... خدا نیاورد آن روزی را که با چهره نالانِ فرزندتان مواجه شوید. پسری که به کلاسِ قرآن رفته، یا فوتبالیستی ارزشمدار شده، یا در فعالیتهای تربیتی مدرسه دخیل بوده، امّا از طرف مربّیانِ مردِ مُعتَمَدِ شما مورد هتک حرمت قرا گرفته.
فرض کنید امام جماعت مسجدی در ایران هستید و از تقاضایِ ملاقاتِ همزمان خانمِ محترمِ بیحجابی - مثلاً مرحومه "آن ماری شیمل"- و "تیری میسان" (فعّال مذکّرهمجنسگرایِ فرانسوی و مخالفِ سیاستهایِ آمریکا) با خبر میشوید . آیا ملاقاتِ با "شیمل" را به پوشیدن روسری منوط میکنید و "تری میسان" را با همان خُبثِ طینت به شبستان مسجد راه میدهید؟!
شیمِل (اسلام شناسِ معاصر آلمانی) در کتاب خواندنی "زندگیِ غربی شرقی من" (صفحه 345) از دیدار خود با رئیس جمهوری اسبق ایران و سخنرانیِ بسیار جذاب او در "وایمار" یاد میکند و این که گویی خود حافظ به آنجا امده است: "در فرودگاه ارفورت که با یکدیگر خداحافظی میکردیم، با خنده گفت: "شما هم با ما بیائید" ، امّا این کار ممکن نبود چون با خودم روسری نداشتم.
البته شیملِ شوخِ و بیحجاب چندباری به ایران آمد و در دانشگاههایِ مختلف کشور-من جمله دانشگاهِ الزهراء- به صورتِ محجّبه سخنرانی کرد. تیری میسانِ همجنسگرا هم به برنامه تلویزیونی جناب طالب زاده رفت و به دو سه محفلِ عمّاریون سر زد.
من نظر فقهی و فلسفی ام را درباره کشف حجاب در مقالات دیگری بیان کرده ام و از تکرارِ برخی مکرّرات عذر میخواهم. این که:
" نبی مکرّم اسلام که به بارگاهِ الهی بار داده شدند، به ضیافتِ احکام نرفتند. سورههایِ نخستِ وحی شده بر پیامبر (آیاتِ نخستین سوره علق و سوره قلم ) آکنده از آموزه هایِ جهان شناختی و مُصَدّر به واژه مقدّسِ قلمند. و اینک میدانیم که نوشتنِ با قلم، واپسین مرحله از سیر تکامل انسانِ ساپینس (تبدیل کلام به نماد) بوده و به تبدیل سنّتِ شفاهی به مکتوب امکان داده. نزولِ آیات الاحکام به مرحله مدینه بر میگردد و وجوبِ پوشش، به واپسین سالِ حضور فیزیکیِ پیامبر در بین مؤمنان (پس از فتح مکّه و زمانِ نزولِ سوره برائت) نظر دارد. زائرینِ مؤنّثِ کعبه لباسهای گناه آلودِ خود را میکندند و اگر لباسِ تازه نمییافتند برهنه طواف می کردند! آیاتِ الهی نازل شد و آنان را به پوشیدن "لباس" و نه "حجاب" امر کرد. امّا مفتیانِ سنّتی این هرم را وارونه میکنند و سُرنا را از سرِ گشادِ آن مینوازند. در این میان کار به جایی میرسد که بین ساپورتِ پوشیده در خیابان و لباسِ اسبدوانی فرق قائل میشوند. اوّلی را ممنوع میدانند و از نمایشِ دوّمی جلو نمیگیرند. درست مانند آن که جلوگیری از قربان شدن انسان را برای خدا (سنّتِ بعل و آمون و دیگر خدایانِ باستان) به ابراهیمِ نبی نسبت دهند و او را برایِ قربانی کردنِ فرزند ( سنّتِ مرسومی که از آن مانع شده) بستایند.
آیهای در قرآن است که مؤمنان محترم مسلّماً با آن آشنایند. قُل لِلمؤمِنینَ یَغُضّوا من أبصارِهِم ... یعنی به مؤمنان بگو چشمانشان را پایین بیندازند(نور:۳۰). در شأن نزول آیه نقل است که جوانی انصاری محو تماشای زنی شد که روسری اش را به پشتِ گوش بسته بود. داخل كوچه تنگى شدند، و در آنجا استخوان و يا شيشه اى كه در ديوار بود به صورت جوان گير كرد و آن را شكافت. جوان شکایت به رسول الله برد، که از زنان بخواهند که بناگوش خود را بپوشانند و حواسِ جوانان را پرت نکنند. پیامبر که این را شنیدند، از جوانانِ مؤمن خواستند تا در برابر نامحرمان کنجکاوی نکنند و به انگشتان پای خود خیره شوند.
مؤمنین محترمی که چشمانشان را پایین می اندازند تا "صورت" نامحرمان را نبینند، به جای پیروی از فرمایش پیامبر - یعنی خیره شدن به پای خود نه دیگران- پاهای طرف مقابل را عرصه نگاه خود قرار میدهند. این است که "ساپورت" و "تونیک" و "سارافون" بانوان توجّهشان را جلب میکند. درست مانند بناگوش آن خانمی که توجّه جوانِ اهلِ مدینه را جلب کرد! بنابراین به اصرار از بانوان بدحجاب میخواهند که پاهایشان را بپوشانند و فکر مانتوی کوتاه را از سرشان بیرون کنند. به فرض، بخش قابل توجّهی از بانوان سخن آقایان را بپذیرند و مانتوهاشان را بلند کنند. با آن دسته از چادریان محترم چه کار کنیم که هفتصد قلم آرایش کرده اند؟! به این برادران پیشنهاد می کنم - از باب حکم ثانویه هم که شده - به صورت برخی چادریان محترم نگاه کنند، پیش از آن که به فکر بی چادران باشند. و مگر همین کار را نمیکنند، وقتی که به نماهای نزدیک (کلوز آپ) برنامه های تلویزیون خیره میشوند؟! نمیشود که به سبک پخش زنده مراسم جشنواره فیلم فجر، کارگردانان را مجبور کنیم که همه نماها را "لانگ شات" بگیرند و از نماهایِ بسته پرهیز کنند."
زمانی که دیدگاهِ بالا را مینوشتم نمی دانستم تماشایِ بناگوشِ خانمهایِ بی یا بدحجاب (آن هم از خلالِ پنجره بسته و بازِ اتومبیل واجد یا فاقدِ کولر)، جای تماشایِ صورتِ برخی چادریان متبرّج را میگیرد و برداشتن یا پوشیدن روسریِ کوتاه در "قوطیِ بگیر و بنشان" (یعنی اتومبیل) مصبّ نظر بینندگان میشود.
جایِ دیگر هم گفتهام .اگر فرض بر ضرورتِ "سترِ سرِ بانوان" است، پرده برداری از باطنِ خبیثِ مردانِ متجاوزِ همجنسگرا همین حکم را دارد. نمیتوان به حلیّت این یکی رأی داد و آن دیگری را به پوشاندن مو امر کرد. این به آن میماند که نمایشِ دف و ملودیکا و مِزغان را در برنامه "قاچ" آزاد کنیم و از نمایشِ پیانو و تار و سنتور در "خندوانه" جلو بگیریم. یا نمایش ساز را از طریق ویدئو پلیرِ جنبِ تلویزیون آزاد بگذاریم و از انتقالِ تصویرِ آن از طریق کابلِ کواکسیال یا HDMI ستاپباکسِ گیرنده دیجیتال جلو بگیریم. هر چند که- با توجّه به تفاوتِ موسیقی فاخر با غنا -این قیاسی مع الفارق است و نوحه خوانیهای هیپهاپیِ برخی هیئاتِ خودی، مثالی مناسبتر برای این امر شمرده میشود.