«الهیات و نظریه اجتماعی»
(فراسوی عقل سکولار)
نویسنده: جان میلبنک
مترجمان: شهناز مسمیپرست و شهرزاد قانونی
ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ اول 1396
784 صفحه، 62000 تومان
****
حدود سیصد سال پیش بود که بلز پاسکال گفت: «سالهاست که دیگر سخن جدیدی در جهان گفته نمیشود. همان کلمات تکراری با ترکیبهای متفاوت به عنوان حرف نو مطرح میشود.» جدا از صحت و سقم این سخن، میتوان برای امروز از آن الهام گرفت. میتوان ادعا کرد سالهاست کتاب جدیدی منتشر نشده و همان مطالب قبلی با ترکیبهای متفاوت تکرار شده و به صورت کتاب جدید منتشر میشوند. حقیقتا کتابِ خوبِ جدید پدیدهای نادر، بلکه نایاب است. در چنین اوضاع و احوالی میتوان ادعا کرد ترجمه کتاب مشهور جامعهشناس نامدار انگلیسی، جان میلبنک، یک رخداد منحصربهفرد در فضای علوم انسانی کشورمان است.
اصطلاح الهیات، امور فردی، باطنی و مرتبط با عوالم الهی را به ذهن متبادر میکند، اما در اینجا، برعکس، امور جمعی، بیرونی و مرتبط با این جهان مدنظر است. بر این اساس الهیات اجتماعی میشود بررسی مسائل اجتماعی در پرتو الهیات. البته الهیات کاربرد گستردهای دارد، در اینجا فقط در محدوده نظریه اجتماعی به کار گرفته میشود. امور اجتماعی بهطور متعارف، و آنطور که امروزه رایج است، با روشهای سکولار بررسی میشوند. الهیات اجتماعی این منطق سکولار را در بررسی امور اجتماعی از اساس قبول ندارد و آن را نفی میکند. اما این کتاب رادیکالتر از این حرفهاست. ببینیم مدعای میلبنک چیست.
بهطور کلی ایده جان میلبنک این است که قانعکنندهترین تفسیر ممکن از واقعیت همان تفسیر مسیحیت کاتولیکی است و تنها با روآوردن به این تفسیر میتوان از بنبستها، مصائب و مشکلات دوره معاصر نجات یافت. در مقابل، همه علوم اجتماعی سکولار ایراد اساسی دارند و مشکلات عملی بدی به بار میآورند. به همین دلیل، هیچکدام از بزرگان سکولار دوره مدرن از نقدهای تند و تیز میلبنک در امان نیستند؛ آگوست کنت، مارکس، نیچه، کارل اشمیت، هایدگر، پستمدرنها و حتی جامعهشناسان. همگی را متهم میکند به اینکه به نوعی با نازیسم همدست بودند. جالب است که حتی آلن بدیو، چپ رادیکال مارکسیست، را گرفتار لیبرالیسم میداند. از گذشتگان هم ماکیاوللی و هابز و از معاصران هابرماس و مکاینتایر نقد میشوند. این آخری با اینکه خود مسیحی تمامعیار است، اما از نظر میلبنک به اندازه کافی الهیات مسیحی را در اندیشههای خود بهکار نبرده و بیشتر فیلسوف است، در حالیکه میلبنک به صراحت خودش را الهیدان میداند. از این منظر ارسطو و افلاطون نیز در امان نیستند. با این اوصاف، میتوان گفت تمام جریانهای فکری که در کشور ما جولان میدهند بهشدت نقد میشوند. البته رویکرد میلبنک به همه متفکران و همه نظریات منفی و سلبی نیست، بلکه میپذیرد که در همه آنها رگهای از حقیقت وجود دارد و میتوان چیزهای درستی در آنها یافت. اما نکته مهم این است که مسیحیت کاتولیکی همه کمالات و نقاط مثبت آنها را در خود دارد.
بله، نویسنده ادعاهای اساسی بزرگی دارد. فقط با پژوهشی در این حجم و با این دقت، میتوان گفت که این سخنان گزافهگویی نیست. او برای اثبات ادعای خود تلاش فراوان و دلایل بسیاری عرضه میکند و نیز همهجانبه به موضوع علوم اجتماعی و عقلانیت سکولار میپردازد. به همین دلیل، این کتاب ترکیبی است از علوم اجتماعی، فلسفههای مدرن، فلسفههای قرون وسطی و الهیات مسیحی. از میان فیلسوفان مسیحی قرونوسطی، سنت آگوستین و دونس اسکاتوس بیش از بقیه مورد توجه میلبنک هستند.
دوازده فصل این کتاب در چهار بخش کلی سامان یافتهاند. این تقسیم چهارگانه ریشه در این نظر میلبنک دارد که چهار نوع عقل سکولار وجود دارد و لذا هر کدام را در بخش مبسوطی نقد و بررسی میکند. این چهار بخش به ترتیب عبارتند از: الهیات و لیبرالیسم، الهیات و پوزیتویسم، الهیات و دیالکتیک، الهیات و تفاوت. به باور میلبنک عقل سکولار از همان ابتدا با لیبرالیسم گره خورده بود و اساسا لیبرالیستی است. لذا پرداختن به این جنبه بر سایر موارد تقدم دارد. این نکته را هم باید مدنظر داشته باشیم که هدف، بلکه دشمن اصلی میلبنک نولیبرالیسم است که به باور وی کمکم دارد تبدیل میشود به یک استبداد سیاسی تمامعیار. در بخش دوم، جامعهشناسی پوزیتویستی نقد میشود، بهویژه آراء جامعهشناسانی همچون ریکرت، زیمل، وبر و پارسونز. نظریات هگل و مارکس در بخش سوم مورد نقد واقع میشوند و میلبنک در بخش آخر به جان نظریات پستمدرنهایی همچون نیچه، فوکو، دلوز و لیوتار میافتد. به عبارتی آخرین جریانی که نقد میشود پستمدرنیسم است؛ زیرا کاملترین و نهاییترین صورت عقل سکولار همان است. میلبنک این جریان را نوعی اسطوره خطرناک میداند که فقط با الهیات میتوان بر آن غلبه کرد. همچنین این نکته را تذکر میدهد که برخلاف ادعای پستمدرنها، امروزه فراروایتی شامل هست و آن هم فراروایت نیهلیستی است که ناشی از همان پستمدرنیسم است. نقد مارتین هایدگر نیز در همین بخش صورت میگیرد. همه این مباحث در یازده فصل انجام میشود و میلبنک بهطور کلی درباره اعتبار دیدگاههای این مکاتب تصریح میکند که همه استدلالهایی که عرضه میکنند اگرچه وانمود میشود که عینی هستند، اما در واقع فقط از تفاوت خاص خودشان دفاع میکنند و قدرتی را که تنها تکیهگاه آنهاست، مخفی میکنند. نویسنده در فصل آخر میگوید که دیدگاهش منظری است فراسوی لیبرالیسم و پوزیتویسم که همان الهیات است. به اعتقاد وی فقط الهیات مسیحی است که میتواند فراگفتمان موفق دوره ما باشد. بر این اساس میلبنک نظریه ایجابی خود را اینگونه ارائه میکند: الهیات به مثابه علم اجتماعی. میلبنک الهیات را یک علم اجتماعی تمامعیار میداند و آن را به عنوان ملکه علوم معرفی میکند. فقط با الهیات مسیحی میتوان از پس نیهلیسم معاصر برآمد و بر آن چیره شد.
اگرچه این کتاب قطور بهقدری دشوار و پیچیده است که خواننده غیرمتخصص حتی یک صفحه از آن را هم نمیتواند درست بخواند، اما امید میرود که همه استادان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی رشتههای علوم انسانی مرتبط آن را جدی بگیرند و با دقت مطالعه کنند. اگر کسی به دنبال سخنان نو، ایدههای تازه و امکانهای جدید برای علوم انسانی است، این کتاب گزینه بسیار خوبی به شمار میآید. اگرچه مطالعه آن پرزحمت است، اما تلاش برای فهم این کتاب خوب بینتیجه و پاداش نخواهد ماند. کتابهای خوب و آموزنده غالبا در یکی از این دو دسته جای میگیرند: برخی، اطلاعات مفید و جامعی در اختیار خواننده میگذارند و دسته دوم اندیشه خواننده را فعال میکنند و او را به تفکر وامیدارند. این کتاب جزو هیچکدام نیست؛ زیرا هم اطلاعات فراوانی را در خود جای داده است و هم اندیشههای زیادی را در ذهن خواننده ایجاد میکند. بله، یک شاهکار است و لذا مهم نیست که با او موافق باشیم یا مخالف؛ زیرا این یکی از ویژگیهای کتاب خوب است که موافق و مخالف آن را میستایند و از آن میآموزند و بهره خویش را میگیرند. بله، این هم از آن دست کتابهای خاصی است که متخصصان از آن دست خالی بر نمیگردند. هر کسی به فراخور حال خود نصیبی به دست میآورد.
به همین علت، میخواستم چند سطری به عنوان نمونه از آن گزینش کنم، اما تنوع گسترده مباحث نگذاشت هیچ ملاکی برای ترجیح مطالب گوناگون داشته باشم. این شد که تصمیم گرفتم کتاب را تصادفی بگشایم و هر چه آمد، همان را بیاورم. گشودم و این سطور را دیدم:
درحالیکه ایدئال جامعه سیاسی ارسطو "انسان با طبع بلند" است، ایدئال معنوی آکوئیناس "شخص نیکوکار" است. شخص نیکوکار، برخلاف انسان بلندطبع، منبعی از ذخائر جمع نمیکند که بعد مقتصدانه آن را خرج کند، بلکه نفسِ شیوهی بودنش نوعی بخشیدن است، و این بیروندادنهای دائمی بهنحوی متناقضنما دوباره نیروی او را بسیج میکند. نوعی بخشیدن وجود دارد که حتی در شرایط منفی فقر و ضعف نیز میتواند پیش گرفته شود و فرد نیکوکار، بیش از هر چیز، کسی است که دریافتکننده و مشمول لطف و احسان الهی است و، بنابراین، نیکوکاری با لطف و کرم آغاز و به آن ختم میشود، لطف و کرمی که انسان بلندطبع ترجیح میدهد آن را در حدودی مشخص نگاه دارد.