«کوتاهترین سایه»
(نظریه نیچه درباره حقیقت)
نویسنده: النکا زوپانچیچ
مترجمان: صالح نجفی و علی عباسبیگی
ناشر: هرمس، چاپ اول 1396
309 صفحه، 22000 تومان
****
کورت توخولسکی (1890-1935)، نویسنده و طنزپرداز مشهور آلمانی، میگوید: «به من بگو به چه چیزی نیاز داری تا من با نقلقولی از نیچه آن را برایت آماده کنم. به سود آلمان و ضد آلمان، به سود صلح و ضد صلح، به سود ادبیات و ضد ادبیات. هر چه که بخواهید.» شاید این سخن افراطی به نظر برسد – به هر حال طنز است – اما خالی از واقعیت هم نیست. در عمل که چنین شده و میتوانیم صحت آنچه را توخولسکی گفته با نگاه به اطرافمان بیازماییم.
نیچه (1846-1900) به چنگ تودهها افتاده است و امروزه همگان در همه جا سخنان او را نقل میکنند. هر کسی با هر روحیه و طرزفکری به حرفهای نیچه استناد میکند و همگان برای تایید حرفها و نگرشهای خود از او شاهدمثال میآورند. اما این وضعیت نیچه را خوش نمیآید. او متفکری بود که از توده مردم نفرت داشت و از روی تحقیر آنها را "گله" مینامید. حتی اهمیتی هم نمیداد که این گله را به مسلخ ببرند و قربانی کنند؛ اتفاقی که در نیمه اول قرن بیستم بهطرز فجیعی رخ داد.
نیچه اگرچه فیلسوفی دشوارنویس نبود و نوشتههای او را میتوان بدون زحمت خواند، اما فهمیدن درست آنها بدون زحمت نیست؛ زیرا او مبهم مینوشت. نوشتههای مبهم، مجمل، تمثیلی، استعاری و کنائی او بهگونهای است که برخی او را در گروه ادیبان جای میدهند و نه فیلسوفان. اما جدا از اینکه در کدام گروه جای داده شود، فهم نوشتههای او همیشه مسئله دشواری بوده است. از این روی، انواع زیادی از تفاسیر در اطراف کتابها و اندیشههای وی شکل گرفته است. به عنوان نمونه کارل یاسپرس، مارتین هایدگر، والتر کافمن و ژیل دلوز هر کدام تفسیر خاصی از نیچه ارائه کردهاند که با دیگری متفاوت است.
اما هر چه که باشد، یک نکته مسلم است: نیچه متفکری است که میخواهد با نوشتههایش ما را شوکه کند و در جریان تفکر ما دستانداز ایجاد کند تا ما را از مسیر خاماندیشی برگرداند؛ تا اندکی درنگ کنیم. در واقع او به صورت ما سیلی میزند. اما خوانشهای امروزی او کاملا متفاوت با این امر از آب در آمده است. گویی که ما را مینوازد. خوانشها، علیرغم گوناگونی بسیار، چیزی نیست جز تایید عقاید شخصی و گروهی یا بسط باورهای پیشینی و از قبل موجود. نتیجه این خوانشها یک چیز بیشتر نیست: اینکه نیچه بیخاصیت شده است. او هیچ تاثیری بر تفکر ما ندارد. کافکا در جایی مینویسد: "کتاب خوب کتابی است که تو را گاز بگیرد، کتابی که نیشات بزند، کتابی که مشت محکمی به جمجمهمان بزند و ما را بیدار کند. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزده درونمان." نیچه هم به چنین چیزی اعتقاد دارد و آثار خود را مصداق چنین مطلبی میداند. اما شگفتا که امروزه دیگر هیچکدام از کتابهایش هیچکس را به شگفتی وانمیدارد. نیچه کسی را شوکه نمیکند و سخنانش را با شادی و آسایش برای هم پیامک میکنند. خلاصه آنکه نیچه که متفکری بسیار رادیکال بود، امروزه کاملا بیتاثیر شده است. آیا قدرت اندیشههای او محدود به زمانه خودش بود؟ آیا امروزه میتواند باز هم ما را تکان بدهد و به تفکر ما شوکی جدی وارد کند؟ حال اگر فرض را بر این بگذاریم که فلسفه درست نیچه برخلاف تلقی عرفی است و ویژگی بارز آن ایجاد شوک در تفکر رایج است، این مسئله مطرح میشود که چگونه او را بازخوانی کنیم؟
خانم اَلِنکا زوپانچیچ، اهل اسلوونی، هم مخالف نگاه عرفی و رایج به نیچه است. او در برابر این وضعیت میشورد و بر این باور است نیچه متفکری است که شوکه میکند. در غیر این صورت درست فهمیده نشده است. همچنین از نظر او نیچه فیلسوفی است که در هر شرایط و زمانهای خارج از جریان است و هیچگاه نمیتواند مد فکری زمانه باشد. برعکس، تفکر او بهگونهای است که همیشه ازمدافتاده است. البته این موارد نه پیشفرضها، بلکه نتیجه خوانش خاصی است که او از نیچه دارد.
زوپانچیچ با خوانش خاص خویش در این اثر تصویری نو از نیچه ترسیم کرده که با دیگر موارد متفاوت است. میتوان این فهم را لکانی دانست؛ زیرا بسیار وامدار روانکاوی ژاک لکان (1901-1981) است. نویسنده نیچه را همچنان اندیشمند قدرتمندی میداند که میتواند تاثیری ریشهای بر ما بگذارد. اما چگونه؟ از نظر او برای دیدن درست نیچه باید عدسی مناسبی را به چشم داشته باشیم. او این عدسی را روانکاوی ژاک لکان میداند و این کتاب حاصل نگاه به نیچه از عدسی روانکاوی لکانی است.
البته باید به این نکته هم اشاره کنیم که رابطه لکان با نیچه مناقشهانگیز است. لکان در آثارش ارجاعات چشمگیری به نیچه ندارد. علاوه بر این، بیشتر صاحبنظران بر این باورند که تفکر لکان سنخیتی با اندیشههای نیچه ندارد. اما همه اینها مانع از این نشده که زوپانچیچ برای خوانش نیچه از روانکاوی لکان بهره نگیرد؛ خوانشی که به دلیل فاصله میان نیچه و لکان بدیع از آب درآمده است. اگرچه بهطور کلی رابطه میان نیچه و روانکاوی چندان بد نیست و به سرآغازهای روانکاوی بازمیگردد. فروید، پدر روانکاوی، از نیچه الهام میگرفت و برخی از دیگر روانکاوان نیز در روانکاوی خود سخنان بسیاری در باب نیچه گفتهاند. اینها زمینه لازم را برای پرداختن به نیچه از منظر روانکاوی فراهم میکنند.
با این زمینه، نویسنده برای خوانش خود از نیچه، نه همه اندیشههای او، بلکه فقط چند مفهوم و مسئله کلیدی را برگزیده که از نظر او در هر تفسیری از نیچه محوریت دارند. همه آنها را هم در دو بخش مرتب کرده است. در ابتدا نیز مقدمه مبسوطی درباره لزوم کار خود و اهمیت فهم درست نیچه نگاشته است. مسئله مرگ خدا، زهد و نیهیلیسم در بخش اول بررسی میشوند. بخش دوم هم بر مسئله حقیقت در اندیشههای نیچه متمرکز شده است. مسائلی که برگزیده شدهاند از این جهت مهم هستند که امروزه هر گونه تفکر درباره مسائل معاصر هنوز هم به میانجی آنها صورت میگیرد. برای مثال، نیهیلیسم دیگر یک مسئله در میان دیگر مسائل نیست، بلکه منظری است که در فهم دین، علم، زندگی، مرگ و هر مسئلهای پای آن به میان میآید.
دیباچه کوتاهی از اسلاوی ژیژک، هموطن زوپانچیچ، نیز در ابتدای کتاب وجود دارد که روش کلی این نوع خوانشها را توضیح میدهد. این کتاب یکی از مجموعهکتابهایی است که با عنوان کلی "اتصالیها" زیر نظر ژیژک در حال انتشارند. هدف از انتشار این مجموعه ارائه خوانشی نو از مفاهیم، کتابها و فیلسوفان است. یادداشت مترجمان در صدر کتاب نیز روشنگر جایگاه این کتاب در میان دیگر قرائتهای نیچه است. دو مقاله نیز به انتهای کتاب پیوست شده است. اولی مقالهای خوب و روشنگر در نقد این کتاب است به قلم کیت انسل پیرسون. دومی مقالهای است از آلن بدیو در باب عشق و رابطه میان دو جنس مخالف که این رابطه را با انواع روابط ریاضی و فرمولها و توابع و روابط میان اعداد و متغیرها بررسی میکند! این مقاله هم بهنوعی نقد دیدگاه زوپانچیچ درباره عشق است که کتاب خود را با آن به پایان میرساند. زوپانچیچ نیز به نظریات بدیو نقدهایی وارد کرده است.
و نکته آخر آنکه این کتاب برای آشنایی با نیچه نیست، بلکه آشنایی با نیچه و مباحث نیچهای را فرض میگیرد و برای خواننده متخصص نوشته شده است. کسانی که بهطور جدی و حرفهای بر اندیشههای نیچه متمرکز هستند، مخاطبان اصلی این اثر به شمار میآیند.
*دکترای فلسفه