«روزها و رویاها»
نویسنده: پیام یزدانجو
ناشر: چشمه؛ چاپ اول ۱۳۹۷
۲۰۲ صفحه، ۲۲۰۰۰ تومان
*****
شکسپیر گفته است: «امید آخرین چیزی است که میمیرد.» امید را میتوان از دیدگاهی دیگر مابهازای رویا گرفت. نیرویی که میتواند ما را از جا تکان بدهد و به جنبش برانگیزد، نیروی خلق رویاست. رویاها سودای زیستن و به فردا رسیدن را در هرکدام از ما زنده نگاه میدارند و وقتی میایستیم و به پشت سر نگاه میکنیم میبینیم که پیوسته در حال رسیدن به رویاها بودهایم. روزها آمدهاند و رفتهاند و ما موجودات گرفتار در تارهای نامرئی زمان به سودای دست یازیدن به بلندیها روزهای عمرمان را از سر گذراندهایم. در اداره، مدرسه، خانه و بیمارستان این آرزوهای ما بودهاند که اکنون واقعی ما را شکل دادهاند. میتوان گفت که هر انسان زمانی از دست رفته است که دیگر رویایی برای بافتن ندارد و چشماندازش از هر آرزو و سودایی تهی است. زندگی ماجرای سادهی رویاورزی و شکست آرزوهاست. هر کدام از ما روزگاری رویایی داشتهایم که حالا آن را گوشهای گذاشتهایم تا روزها بر آن بگذرند و مندرسش کنند. هنگامی که در اثر واقعهای رویای از دسترفته تداعی میشود، ناگهان چهرهی خودمان را در آینهاش میبینیم و این آغاز حسرت است.
روزها و رویاها پنجمین اثر داستانی پیام یزدانجو در پنج فصل نوشته شده است. «سرخوشی، زیبایی، جاودانگی، سفر و بخشایش» عناوین فصلهای کتاب، به موازات خط داستانی آن، محملی برای فلسفیدن دربارهی زندگی و مفاهیم جاری آن هستند. نویسنده به سبک استادان قدیم، در مقام ناظر و دانای کل هرجا که توانسته جریان اصلی داستان را متوقف کرده تا به بهانهی کند و کاو در درون شخصیتها، اندیشهها و احساساتش را دربارهی مفاهیم تنیده در روزمرگی بیان کند. او از همان فصل نخست (سرخوشی) با جملهای آغاز کرده که تکلیف خوانندهاش را با کتابی که در دست دارد روشن میکند: «این راست نیست که آیندهی یک ماجرای عاشقانه را نمیشود پیشبینی کرد. هر عشقی یک شکست و یک پیروزی است. شکست اندیشه از اشتیاق و پیروزی امید بر آگاهی.» خواننده از همان آغاز میداند که با داستانی عاشقانه روبهروست. یزدانجو از امکانات رمانهای عاشقانه و عامهپسند فارسی استفاده کرده تا در لابهلای قصهای ساده و جوانپسند، مفاهیم عمیق فلسفیاش را بگنجاند. سرخوشی با توصیف یک قرار عاشقانه حوالی میدان ونک شکل میگیرد؛ آرش خوانندهای جوان و مشهور، عصر پنجشنبهای در روزهای آخر خرداد به خانهی بیتا میرود و این آغاز آشنایی و دلباختن او به بیتاست.
توصیفات نویسنده از آرش و بیتا نه به شکل مستقیم که پراکنده در کل روایت با تاکید بر خانه، عکسها، تزئینات، لباسها و جزئیات بسیار شکل گرفته است. آرش خوانندهای که ابتدا کلیشهای از خوانندگان موسیقی آلترناتیو با بیشمار هوادار سینهچاک به نظر میرسد، جوانی است با چشمهای مشکی، موهای ژولیده و درونی پر از خلجان. پسری که رویایش نویسندهشدن است و آنچه به دست آورده نمیتواند راضیاش کند. بیتا دختر شاعری است با چشمهای درشت، با چهرهای دلربا که فضای پر از تصویر و آکسسور خانهاش نشان میدهد که این طراح داخلی خوشسلیقه، شعر را به زندگی و حرفهاش نه به عنوان چاشنی که به عنوان ضرورتی برای زیستن اضافه کرده است. آشنایی شخصیتهای اصلی داستان در شبی که بیتا باید به مهمانی برود و آرش را نیز همراه خود کند، مقدمهی عشقی پرشور و پرخطر است که خواننده باید فصل به فصل در آن غرق شود. آرش و بیتا اگر در هیچ وجهی به هم شبیه نباشند، «تنهایی» وجه مشخصهی آنهاست. بیتا زنی که همسر معتادش او را تنها گذاشته، از سمت خانوادهاش نیز در محاصرهی تنهایی است؛ پدرش که نظامی اخراجی بوده، با شلیک به قلب، به زندگیاش پایان داده. مادرش پس از خودکشی همسر با جوانی نرد عشق باخته و دنبال زندگیاش رفته و خواهری که میتوانسته جایگزین نداشتههایش باشد، تنها دو ماه در این دنیا زندگی کرده است. آرش فرزند پدر و مادری است که به خاطر فعالیتهای سیاسی ایران را ترک کردهاند و او در در کنار مادربزرگش به تنهایی و انزوا خو گرفته است. روحیهی مردمگریز آرش بیقراری را در شخصیت او تثبیت کرده است و همین امر بیشتر از هرچیز بیتا را آزرده میکند و میل به گریز معشوق گریزپا او را در دام شک و تردید و حسادتهای عاشقانه میاندازد.
روزها و رویاها پوستهای بسیار ساده دارد. پوستهای که به عنوان محافظ برای درونمایهای پیچیده عمل میکند. نویسنده توانسته دنیاهای نامکشوف درون انسانها، تناقضات و جزئیات غیر قابل درک رفتارهای انسانی را در لفافهی اتفاقات و رویدادهای بسیار ساده و پیش پا افتاده در برابر چشمهای خواننده بگذارد. مضامینی که شاید در بادی امر بوی جملهقصار و شعارهای از مدافتاده بدهد اما هنگامی که در بستر یک روایت داستانی پرمایه شکل میگیرد و خواننده میتواند مصداقهای هرکدام را در دل داستان و درون شخصیتها ببیند، نمیتواند هیچکدام از این آموزههای فلسفی را پیش پا افتاد قلمداد کند، بلکه لذت کشف حقیقت درون هر شخصیت، آن مفاهیم فکری را در خاطرهاش به قدرت هرچه تمام ثبت میکند. فصلهای کتاب هر کدام با جملاتی آغاز میشوند که به طور خاص مخاطب را نشانه رفتهاند. هرکدام از این جملهها میتوانند آغاز بحثی فلسفی دربارهی زندگی باشند. مباحثی که شاید ساعتها، روزها و یک عمر به درازا بکشند. در آغاز فصل دوم (زیبایی) مینویسد:
«انسان یگانه حیوان تنها در دنیا نیست. یگانه جانوری است که تاب تنهاییاش را ندارد. از آن رنج میکشد و میداند که رنج میکشد.»
فصل سوم (جاودانگی) با این جمله آغاز میشود:
«با کسی زندگی کن که بدون او نمیتوانی زندگی کنی نه با کسی که میتوانی با او زندگی کنی.»
در آغاز فصل چهارم (سفر) مینویسد:
«همهچیز ما از چشم دیگری است. به چشم دیگران خوشبختایم. به چشم دیگران بدبخت. خودمان را دیگران نشانمان میدهند و احساس خوشبختی و بدبختیمان را. بدبختی ما هم عین خوشبختی ماست. خودمان آنقدر آن را نمیبینیم که دیگران و اطرافیانمان میبینند. کافی است یک نفر به ما بگوید که بدبختیم و تازه آن لحظه واقعیت را میفهیمم. اینکه واقعن چقدر بدبختیم.»
و در فصل پایانی (بخشایش) جملهای تاملبرانگیز از بودا میآورد:
«یک دستنوشتهی بودایی اینطور میگوید: فیل داناترین جانوران است. تنها جانوری است که زندگیهای گذشتهاش را به خاطر میآورد و دیرزمانی بدون جنبش به جا میماند و اندیشه میکند.»
نویسنده حتی گاهی افکار شخصیتها را در قالب گزارههای فلسفی بیان میکند و برای تاکید گذاشتن بر هرکدام آنها، جملات را به سرتیترهایی مشخص نشانهگذاری میکند.
روزها و رویاها رمانی عاشقانه است که ارجاعات و اشارات بسیار به منابع فرهنگی، فیلمها، آهنگها و کتابها دارد. کتابی که میتوان از آن بسیار آموخت و در روایت رویدادهای داستانی آن بسیار تامل کرد.