«پیاده از تجریش»
شاعر: رسول رخشا
ناشر: چشمه؛ چاپ اول ۱۳۹۷
۱۱۶ صفحه، ۱۵۰۰۰ تومان
****
«پیاده از تجریش» سومین دفتر شعر رسول رخشاست. این دفتر که در ۱۱۶ صفحه و سه بخش منتشر شده، مجموعهی ۵۱ شعر کوتاه و بلند است. رسول رخشا پیش از این مجموعه شعرهای «از پشت عینک من» (آهنگ دیگر/ ۸۹) و «اسکیسهای عاشقانه» (چشمه/ ۹۳) را منتشر کرده بود. «سپیدیهای پراکنده» پژوهشی در شعرهای احمدرضا احمدی، «موهبات فراموشی» برگزیدهی یادداشتهای پراکندهی احمدرضا احمدی و «یک ضیافت خصوصی» مجموعهی گفتوگوهای احمدرضا احمدی با مطبوعات از دیگر آثار منتشرشدهی رسول رخشاست.
بخش نخست کتاب «پیاده از تجریش» با عنوان «بلکه آسمان تهران» زبان و بافت کلامی سادهتری نسبت به بخشهای دیگر دارد. شعرها با بسط تصاویر ساده و تکرار فضاهایی اندوهناک که یادآدور فضاهای شعری فروغ است، به تصویر تنهایی درون، و سکوت و سرگردانی تهران مدرن میپردازد. شعر نخست کتاب که نام آن یکی از سطرهای شعر فروغ (کلاغهای منفرد انزوا) است، در حقیقت بازنمایی شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در مقیاسی کوچکتر است:
«کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت میچرخند
و نردبان چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام سادهلوحی یک قلب را
با خود به قصر قصهها بردند
و اکنون دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خواست…»
رخشا نوشته است:
«هر روز در این ساعت غروب
حاشیههای پنجره را
تلخی دهان تو پر میکند
و درست در لحظهی معکوس روز
کلاغ
در دهان من آشیانه میسازد
…
از پشت نردهها
کسی دست تکان میدهد
چند پرنده بر آسمان خانه پرواز میکنند
و سکوت… سکوت
صدایی شبیه شکستن ماه در هوا…»
این در واقع مدخل ورود به دنیای شاعر و چنان که در شعر بعدی میبینیم، آغاز حرکت او از خانه و عناصر زندگی فردی به خیابان است. سکوت که یکی از کلیدواژههای شعر رخشاست، در شعرهای بعدی نیز به عنوان یک لایت موتیف ادامه پیدا میکند و به عنوان یک واقعیت شهری و نه یک دریافت فردی، سعی در تحلیل ماهیت شهری بزرگ و پر از ابهام چون تهران دارد. در شعر «صدای شیهه بر شیشهها» مینویسد:
«سکوت از دهانم نشت میکند
و سیگار خاک میشود لای انگشتهایم
پیاده میشوم در راهی
که ادامهاش
صدای شیهه است که بر شیشهها میساید
و اسبی که دیده نمیشود
یخها آب میشوند
و برفها گرم
رد پاها دیده نمیشود.»
شعرهای دفتر پیاده از تجریش، همانطور که از نامش بر میآید، شعرهایی اجتماعی است و شاعر شهر تهران را به عنوان کمینهای از تمام سرزمین مورد تحلیلی شاعرانه قرار داده است. در شعر بهارهای مکرر مینویسد:
و غمگینتر اینکه
خوابهای این روزهایم
شباهتی به بهارهای مکرر سرزمینم پیدا کرده است
و در بند بعدی این خوابها را بازنمایی میکند:
تمام شب خواب میدیدم
نه آینهای بود نه آیندهای
مدام حرف از گذشتهای دور بود
که هیچ نخی به این روزهای زندگیام نمیداد
تمام شب خواب میدیدم
که بهار رفته است
که بهار آمده است
که بهار شده است
و صبح با صدای پرندهای عجیب بیدار شدم
اینجا پاییز بود…
شاعر شباهتی بین سالهای گذشته بر سرزمینش و خوابهایش میبیند؛ سرزمینی که در آن بهار باید مژدهی سالی نو و زندگیای بهتر باشد اما تکرار بهار قبلی و به مراتب وخیمتر از آن است. افتخار و ستایشی اگر هست مربوط به گذشتههای دور و سالیان از دست رفته است و هیچکدام از یادگاریها نمیتواند تاثیر مثبت چندانی بر زندگی امروز بگذارد. در این میان آینهای نیز در کار نیست که بتوان در آن خبر از آیندهای گرفت که شاید آیندهای نیکوتر و سرشارتر از اکنون باشد. خبر آمدن و رفتن بهار به طور مدام میرسد. میگویند بهاری دیگر آمده است اما آن پرندهی عجیب که میخواند در مییابیم که پاییز است. در انتهای شعر مینویسد:
«اینجا پاییز است
و زردی تندی به پنجرهام میزد
بهار اما هنوز میخندید
در قابهای کوچک روی کتابخانهام.»
بهار استعاره از بالندگی و اوضاع خوب در جامعه است و شاعر این تخیلات دور از دست را تنها در خوابها و قاب عکسهای روی کتابخانهاش دارد.
رخشا در کنار بهکارگیری استعارههایی که چندان پیچیده نیستند، فقدان این ابهام را با آشناییزداییهایی پر میکند که خود بهوجودآورندهی ابهامهایی است که ذهن برای درک آنها کوشش میکند. شعر «روایت یک سفر بدون در نظرگرفتن زمان» سرشار از این آشناییزداییهاست. مینویسد:
عادت کردهام به عبور مست دستهدسته خفاش بالای سرم
و پنجرهها که سایهبانی از سرب شدهاند
سایهی زشت ارغوانها بر دیوار تکثیر میشود
سیاهی غلیظ دریا در ساعتهای شنی
وقتی که ماه دستهایش را به دعا بلند میکند
و آن زن پیر رد نازک دود را محو میکند
در نیمههای شب.»
در این پاره، تصاویر سورئالیستی چون پنجرههایی که سایهبانی از سرب شدهاند، سیاهی غلیظ دریا در سایههای شنی و ماهی که دستهایش را برای دعا بلند میکند همه باری از آشناییزدایی دارند و وقتی شاعر سایهی ارغوان را زشت میداند، این غریبانگاری به اوج میرسد.
در بخش میان پردهها، شش شعر کوتاه آمده که ارتباط مستقیمی به لحاظ ساختاری با بخشهای قبل و بعد از خودش ندارد. در حقیقت این شعرهای کوتاه، طرحهایی هستند که به کاریکلماتور پهلو میزنند و میتوان برای آنها سهمی از تفنن قائل شد. برای نمونه در شعر نخست این بخش مینویسد:
آذر
ماه پرندهایست
که صورت از آتش گرفته است
که بیتوجه به کارکردهای اسطورهای یا اجتماعی آن، تنها به وجوه کلامی آن اشاره دارد. یا در شعر دیگری از همین بخش:
فقط
یک راه از زندان میگریزد
باقی راهها
به زندان میرسند
که اگر به صورت نثر نوشته شود، خواننده دشوار بتواند بافت کلام شعری را در آن پیدا کند. با این همه در همین بخش کوتاه نیز میتوان شعری پیدا کرد که در خود مفهوم و شعریتی پنهان دارد. شعر شمارهی ۴ نمونهی خوبی است:
حتی اگر استوای زمین
از میان آغوش تو بگذرد
با هم با برف است که تو را به خاطر میآورم.
اگر بخش نخست دفتر رد پایی از فروغ در شعرهایش داشت، فصل پایانی کتاب (صنوبرها به نجوا چیزی میگویند) در حقیقت ادای دینی به شاملو و سپانلو است. شاعر در شعرهای این بخش به لحاظ زبانی از بافت کلام شاملو تاثیر پذیرفته است. در بسیاری از شعرهای این بخش میتوان سطرهایی از شاملو پیدا کرد که شاعر در پاورقی به تضمین آنها اشاره کرده است:
«من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ هم
مربوط میشود
به وقتی که آیدا خانه نبوده است»
یا:
«آنکه به در میکوبد شباهنگام
لزوما
به کشتن چراغ نیامده است
گاهی چراغ به دست
که سوسویی رو به دور دارد»
در این میان چون بخش نخست، شعرهایی هست که در واقع جوابیه به شعرهای شاعران بزرگ معاصرند. مثل شعر «کبوتران بامداد» که در واقع شعری است در فضای شعر «محاق» از احمد شاملو:
فردا کمی دیر است
همین امشب
به نوکردن ماه بر بام شو
عقیق و سبزه را از آسمان سرد جدا کن
و روبهروی آینه بگذار.
میتوانی پیش از خواب، سیگاری هم دود کنی
صبح که شد
پرندگانی را میبینی
که در خانهات پرواز میکنند
برخیشان از راه رسیدهاند
برخی دیگر همان کبوترانی هستند
که در شعر شاملو ممنوعالپرواز بودند
میشنوی
صنوبرها به نجوا چیزی میگویند