«مرگزار»
نویسنده: علیرضا آقایی راد
ناشر: قطره؛ چاپ اول ۱۳۹۷
۷۰ صفحه، ۸۰۰۰ تومان
****
این ایده که کسی ناگهان سر از جایی در بیاورد که ناآشنا و عجیب و غریب است، ما را یاد کتاب معروف «ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب» نوشتهی لوئیس کارول میاندازد، اما این فانتزی عمری به اندازهی تاریخ بشر دارد و میتوان برای نمونه از قصههای پررمز و راز هزار و یکشب شاهد آورد. در ادبیات داستانی مدرن، نمونهی چنین روایتی، داستان باشکوه فلن اوبراین به نام «سومین پلیس» است که حد و مرزی برای خیالورزیها و فانتزیهای حیرتانگیز آن نیست. سازندگان سریال «گمشده» که موفقیتی عظیم به دست آوردند، ایدهی فیلمشان را از سومین پلیس گرفته و در یکی از قسمتها به آن ادای دین میکنند. اگر زیاده نگویم، فانتزی گمشدن و پیداشدن در جهانی ناشناخته و مرموز در حقیقت استعارهای پیچیده برای زندگی انسانی است که به ناگهان خودش را روی زمین پهناور و شگفتانگیز پیدا کرده و محکوم است تا زمانی که زنده است، چالشها و مصائب زندگی زمینی را به جان بخرد. این کهن الگو در ادبیات قدیم و اسطوره سابقهای طولانی دارد و میتوان رد پای آن را در بسیاری از متون قدیم پیدا کرد. هنگامی که خواجهی شیراز میگوید: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد در این دیر خرابآبادم» در حقیقت به چنین مضمونی اشاره دارد. این درونمایه اگر مذهبی نباشد دستکم میتوان مطمئن بود که ریشه در باورهای اساطیری انسان دارد. داستان پرآوازهی «شازده کوچولو» اثر آنتوان دوسنت اگزوپری یکی دیگر از داستانها با این درونمایه است.
داستان بلند «مرگزار» نوشتهی علیرضا آقایی راد از چنین فانتزی و پیرنگی پیروی میکند؛ عکاس جوانی که چندان ماجراجو هم نیست در جادهای ناآشنا تصادف میکند و هنگامی که از ماشینش پیاده میشود خودش را در احاطهی دریایی از مه میبیند. در مه راهش را گم میکند و با راهنمایی چوپان عجیب و غریبی به نام مهلول، به آبادی مرموزی به نام زار وارد میشود. نویسنده به شکلی غیر مستقیم اسم زار را در عنوان کتابش گنجانده است و شکل نوشتاری این واژه، ناآگاه خواننده را به یاد راز هم میاندازد که بسیار مناسب با ماجراهای اسرارآمیز کتاب است. زار از طرفی به معنای زاری و گریه هم هست و هنگامی که خواننده وارد فضای سیاه و اندهبار داستان میشود تازه در مییابد که دلیل انتخاب این نام برای روستای اسرارآمیز چیست. راوی به زار که ویرانهای از دهی فراموششده است وارد میشود و به دنبال راه خروجی از آنجا درگیر ماجراهایی مرموز میشود. مهلول که عقل سالم ندارد، نخستین کسی است که به پیشواز او آمده است و هم او پس از آن ناپدید میشود و جز در روایت اهالی، حضور مستقیمی در داستان ندارد. افراد دیگر داستان که هرکدام القاکنندهی حس ترس و وحشت و مرگاند به عنوان دکورهایی متحرک برای تشدید فضای تیره و تار داستان به کار گرفته شدهاند. با اینکه روایت در هیچکدام از این کاراکترها عمق نمیگیرد و در درون هیچکدام از آنها نفوذ نمیکند، خواننده انگار هرکدام از آنها را سالهاست که میشناسد. دلیل این حس آشنایی این است که آنها مستقیم از دل قصهها و افسانههای عامیانهی فارسی در آمدهاند. قصههایی که مادربزرگهایمان در شبهای دراز زمستان برایمان تعریف کردهاند بیآنکه متوجه عواقب و تاثیرات آن افسانهها در ما باشند!
بخش زیادی از داستان مرگزار صرف فضاسازی شده است تا آنجا که نویسنده، میتوانست از این بخشها برای جان بخشیدن بیشتر به شخصیتهایش بهره ببرد و شخصیتها میتوانستند از حالت تختی که بعضا به آنها تحمیل شده بیرون بیایند، اما از طرفی فرصت فضاسازی به نویسنده این امکان را داده است که توصیفات هولناکی از زار و مردمانش به دست بدهد؛ راوی که به ناگاه خودش را در زار پیدا کرده است، اول از همه با حجم غلیظی از مرگ روبهرو میشود. همهچیز در پیرامون او بوی مرگ میدهد. آدمهای بیامید، از کارفتاده، جذامی و شیرینعقل، قبرستان پهناور با کلاغهای غمگیناش، امامزادهی متروک با متولی سالخوردهاش و آدمهایی که پیوسته در حال تشییع جنازه و خاکسپاری مردگاناند، در و دیوار شکسته و ویران و دیوارهایی با خطوط باستانی که علامتی برای ورود به جهان مردگان است. این فضاها بیآنکه کمترین امیدی به گشایش آن باشد، خواننده را به شدت با راوی همراه میکند و به آسانی اجازه میدهد تا خواننده خودش را جای راوی بگذارد.
راوی سرگشتهی داستان مرگزار در جستوجوی مهلول، چوپان شیرینعقل و دیوانهی زار به پیرزنی میرسد که دخترکی را کنارش خوابانده و به افقهای دوردست خیره شده است. پیرزن از راوی میخواهد دخترک را بردارد و به گورستان ببرد چون او مرده است. راوی که تا سرحد مرگ خشمگین و عصبانی است این درخواست پیرزن را شرمآور و نشدنی میداند اما با دیدن چهرهی معصوم دختر مرده هنگامی که باد در موهایش میوزد دلش به رحم میآید و میپذیرد که او را تا گورستان به دوش بکشد. داستان لایهای پنهان و نمادین در خود دارد که به طور مستقیم با درونمایههای مذهبی نیز مرتبط است. در حقیقت راوی با به دوش کشیدن دخترک مرده در حال به دوش کشیدن بار گناهان خود است و هنگامی که مرد گورکن به او میگوید که نمیتواند غریبهها را در گورستان زاریها دفن کند و او را به بلندی تپهی امامزاده هدایت میکند، در گناهان او رحمت و گشایشی اتفاق افتاده است. این گشایش که همان فرج پس از شدت است در ادامهی داستان تکمیل میشود.
علیرضا آقایی راد روزنامهنگار و نمایشنامهنویس متولد ۱۳۵۹ است. پیش از این کتابی از او به نام «همهی ساعتهای جهان خوابند» منتشر شده است. «سوپرمنها پشت خاکریز کرخه» و «در تمنای باران» از دیگر آثار این نویسنده است.