«اصل بنیاد»؛ مارتین هایدگر؛ ترجمه طالب جابری؛ نشر ققنوس آنچه در در ژرفای همه امور قرار دارد

دکتر علی غزالی‌فر*،   3971030090 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

مارتین هایدگر (1889-1976) فیلسوف ژرف‌کاوی است که از کاوش در اعماق خسته نمی‌شود. او می‌خواهد تا جایی که ممکن است به ژرفای همه چیز فرو رود. طبیعی است. مسئله او هستی است؛ یعنی چیزی که عمیق‌ترین امر ممکن در عالم واقع است؛ چیزی که در ژرفای هر همه امور قرار دارد

آنچه در در ژرفای همه امور قرار دارد

«اصل بنیاد»

نویسنده: مارتین هایدگر

مترجم: طالب جابری

ناشر: ققنوس، چاپ اول 1397

240 صفحه، 17000 تومان

 

****

 

مارتین هایدگر (1889-1976) فیلسوف ژرف‌کاوی است که از کاوش در اعماق خسته نمی‌شود. او می‌خواهد تا جایی که ممکن است به ژرفای همه چیز فرو رود. طبیعی است. مسئله او هستی است؛ یعنی چیزی که عمیق‌ترین امر ممکن در عالم واقع است؛ چیزی که در ژرفای همه امور قرار دارد. علاوه بر این، هایدگر می‌خواهد این ژرف‌کاوی همه‌جانبه باشد. از این روی هر بار از راهی متفاوت و مسیری دیگر به سمت وجود نقب می‌زند. در این اثر این راه جدید "اصلِ بنیاد" است؛ اصل بنیادی که میراث دیگر فیلسوف هموطن او لایب‌نیتز است. از نظر لایب‌نیتز اصل بنیاد، بزرگترین، قوی‌ترین، مشهورترین و شریف‌ترین اصل در میان همه دیگر اصول عقل است. این اهتمام، هایدگر را واداشته تا چندوچون این امر را در سیزده جلسه درس‌گفتار در دانشگاه فرایبورگ عمیق‌تر بررسی کند. زمان این درس‌گفتارها نیم‌سال اول 1955-1956 است. یک سخنرانی با عنوان اصل بنیاد نیز در بخش پایانی کتاب قرار دارد که آن هم در سال 1956 ایراد شده است. البته هایدگر همه این تاملات را نه برای بسط فلسفه لایب‌نیتز، بلکه در راستای فلسفه خاص خودش انجام می‌دهد.

هایدگر به هر اندیشه و فیلسوفی که رو می‌کند، موادی برای ساختمان فلسفه‌اش فراهم می‌کند و با آن مواد آن ساختمان را بالاتر می‌برد. اما چگونه است که او موفق به چنین کاری می‌شود؟ نکته اصلی این است که هایدگر یک طرح کلی و کلان و یک چارچوب بزرگ و بنیادی به نام "مسئله هستی" دارد که با آن به مصاف آثار و افکار اندیشمندان می‌رود. هر چه را می‌‌یابد آن را در طرح از‌پیش‌آماده خویش جای می‌دهد. جای مناسب را در چارچوب خود پیدا می‌کند و آن‌چه را یافته در آن‌جا قرار می‌دهد. نمونه این نحوه عملکرد او در مواجهه با هراکلیتوس، پارمنیدس، کی‌یرکگور، نیچه و بسیاری دیگر از فیلسوفان مشهور است. در این‌جا نیز مشابه آن رادر مواجهه با اندیشه‌های لایب‌نیتز می‌بینیم.

لایب‌نیتز به شکلی متفاوت درگیر با مسئله هستی بود. او پرسش مبنایی خود را این‌گونه مطرح کرد: «چرا به‌جای این‌که چیزها نباشند، هستند؟» این سوال به نوعی پرسش از هستی است که مسئله اصلی هایدگر بود. بنابراین عجیب نیست که در اینجا نیز هایدگر به سراغ فلسفه این غول فلسفه می‌رود. البته نه همه فلسفه‌اش؛ زیرا لایب‌نیتز فلسفه بزرگ و پیچیده‌ای دارد. هایدگر فقط به سراغ یکی از اصول بنیادی آن فلسفه رفته و تا توانسته در اطراف آن کندوکاو کرده است. آن اصل که یک اصل بنیادی است، "اصل جهت کافی" است که هایدگر آن را "اصل بنیاد" می‌نامد؛ زیرا نه‌تنها یکی از اصول بنیادی فلسفه لایب‌نیتز است، بلکه اساسا یکی از اصول بنیادی کل تفکر و تعقل بشری به شمار می‌آید. اما این اصل چه می‌گوید، چگونه می‌گوید و اصلا درباره چیست؟ و از همه مهم‌تر و اساسی‌تر این‌که اصل بنیاد چگونه با مسئله هستی گره می‌خورد؟

لایب‌نیتز درباره این اصل می‌گوید: «به سبب آن چنین می‌دانیم که هیچ امری نمی‌تواند واقعی یا موجود باشد و هیچ حکمی نمی‌تواند صادق باشد مگر این‌که جهتی کافی برای این‌که چنین باشد و نه طور دیگر، وجود داشته باشد. هر چند غالبا شناخت این جهات بر ما مقدور نیست.» اما هایدگر آن را به این صورت خلاصه کند: «نه چیزی هست بدون بنیاد یا به عبارت دیگر، هیچ چیزی بدون بنیاد نیست». در توضیح آن می‌گوید که هر چیزی یک بنیاد دارد، یعنی هر چیزی که به نحوی از انحا هست. هر امر واقع برای واقعیتش یک بنیاد دارد. هر امر ممکن برای امکانش یک بنیاد دارد. هر امر ضروری برای ضرورتش یک بنیاد دارد. از نظر هایدگر همین اصل ساده حرف‌های زیادی برای گفتن دارد؛ زیرا به باور هایدگر «هر اندازه کار فکری متفکری بزرگ‌تر باشد – امری که هرگز به گستره و تعداد تالیفات او بستگی ندارد – فکرنشده و نیندیشیده این کار فکری غنای بیشتری خواهد داشت، یعنی آن‌چه نخستین‌بار و تنها به واسطه این کار فکری به مثابه هنوز-فکر نشده یا هنوز در اندیشه نیامده بروز پیدا می‌کند. این فکرنشده به هیچ وجه نه مربوط به موضوعی است که یک متفکر آن را ندیده یا بر آن چیره نگشته است، و نه چیزی که بنا باشد کسی در آینده با دانشِ بهتر از پس آن برآید.»

نتیجه آن‌که این اصل بناست بنیاد همه چیز باشد؛ یعنی در واقع عملا این‌گونه است. هایدگر نشان می‌دهد که فاهمه ما به هر چیزی که رو کند، به دنبال بنیاد آن می‌گردد. فاهمه از این طریق امور را می‌فهمد که این پرسش‌ها پاسخی پیدا کنند: «چرا هست؟»، «به چه علت هست؟»، «دلیل آن چیست؟» فاهمه به این اکتفا نمی‌کند که امور را همان‌گونه که هستند، به صورت دست‌نخورده، باقی بگذارد. بلکه آنها را بدون بنیاد به رسمیت نمی‌شناسد و قبول نمی‌کند. اصل جهت کافی در واقع صورت‌بندی انتزاعی و فلسفی طرز کار فاهمه انسان است. اما هایدگر اینجا متوقف نمی‌شود و باز هم بیشتر به پیش می‌رود. او می‌پرسد اساسا بنیاد اصل بنیاد چیست؟ اصل بنیاد که یکی از عام‌ترین اصول تفکر بشری است خودش را نیز در بر می‌گیرد یا نه؟ به عبارت دیگر خودش مصداق خودش هست یا خیر؟ اگر پاسخ منفی باشد، باید آن را بدون مبنا دانست؛ در غیر این صورت، باید به سراغ بنیاد آن رفت. هایدگر نیز به دنبال همان بنیاد اصلی است و با بررسی‌های فلسفی، تاریخی و زبانی سر از هستی در می‌آورد. بنیاد اصل بنیاد چیزی نیست جز هستی.

هایدگر در این راه او واژگان زبان‌های یونانی، لاتین و آلمانی را با دقت خاص خودش تجزیه و تحلیل می‌کند. به سراغ اندیشه‌های سیسیرون، موتسارت، هامان، نووالیس، گوته و هولدرلین می‌رود. از سخنان عرفانی شخصیت‌های گمنامی همچون آنجلوس سیلسیوس بهره‌برداری می‌کند؛ زیرا بر این باور است که «دقیق‌ترین و ژرف‌ترین تفکر متعلق به عارفان بزرگ و راستین است.»

نیازی به گفتن نیست که از اندیشه‌های فیلسوفان بزرگ نیز چه مایه استفاده‌های شایانی می‌کند. در این‌ اثر از میان فیلسوفان یونان باستان، به ارسطو بیشتر می‌پردازد و حتی از نوشته‌های کمترفلسفی او، همچون "فیزیک"، نیز بهره‌برداری می‌کند. او در باب فصل اول کتاب "فیزیک" ارسطو می‌گوید: «این فصل کوتاه مقدمه‌ای کلاسیک بر فلسفه است. این فصل حتی امروزه نیز کل کتاب‌خانه‌های ادبیات فلسفی را زاید می‌سازد. هر کسی که این فصل را فهمیده است، می‌تواند جسارت برداشتن نخستین گام‌های تفکر را داشته باشد.» از میان فیلسوفان جدید هم کانت بیشتر مورد توجه است. به اعتقاد هایدگر فلسفه کانت به نوعی تفصیل همان اصل بنیاد است؛ یعنی نقد قوای سه‌گانه در واقع پرداختن به اصل بنیاد است؛ چراکه عقل قوه اصل بنیاد است. در ادامه، بحث را به طور کلی به موضوع عقل و مسئله عقلانیت می‌کشاند و سپس به ذات و سرشت انسان و در نهایت به آینده و سرنوشت او.

مباحث دقیق و پیچیده هایدگر می‌تواند انسان را کلافه کند و او را وادارد که بپرسد: «باشد! اما همه این مباحث انتزاعی و دشوار به چه دردی می‌خورد و چه مشکلی را حل می‌کند؟ با طرح این مسئله و حل آن، چه دردی از ما دوا خواهد شد؟» در پاسخ به این اعتراض می‌توان به این نکته اشاره کرد که هایدگر یک فیلسوف آکادمیک محض نیست و تفکر راستین را همراه با تجربه‌ای ژرف می‌داند. از این روی، در اندیشه‌های خود دغدغه‌ای بسیار بزرگ دارد: "وضعیت وجودی انسان و حوالت تاریخی بشر". در بررسی اصل بنیاد نیز این دغدغه را دنبال می‌کند. از نظر او پرداختن به اصل بنیاد به وضعیت معاصر ما مربوط می‌شود. از این روی می‌بینیم که در خلال مباحث فلسفی او چنین مسائل عجیب و غریبی مطرح می‌شود: مبنای دانشگاه، بمب اتمی، نمایشگاه‌های هنر و... . همه این موارد به اصل بنیاد وابسته هستند. این امر به این دلیل امکان‌پذیر است که از نظر هایدگر اصل بنیاد یک اصل معرفت‌شناختی نیست، بلکه در واقع یک اصل هستی‌شناختی است. این اصل نوع خاصی از نسبت انسان را با هستی آشکار می‌کند. از این روی، در دیدگاه هایدگر دیگر آن بنیادی‌ترین اصل علی‌الاطلاق نخواهد بود، بلکه حیطه خاصی خواهد داشت و در برخی زمینه‌ها از کار می‌افتد. برای مثال هایدگر نشان می‌دهد که در عرفان چنین است. نگاه عرفانی به جهان و اشیاء به گونه‌ای است که اصل بنیاد را نمی‌پذیرد؛ زیرا عرفان نوعی نسبت دیگر با هستی است. در اندیشیدن به اصل بنیاد راهی دیگر برای تفکر ما ظهور می‌کند.

این بسیار مهم و حیاتی است؛ زیرا به باور هایدگر امروزه خطر اصلی این است که اصل تفکر در خطر است. اصل تفکر نیز اندیشیدن به اصل‌ها و بنیادهاست و تا جایی که می‌توان باید ادامه داد و پیش رفت. لذا رسالت هایدگر می‌شود پرداختن به اصل تفکر و تفکر اصلی؛ تفکری که هستی را نشانه می‌گیرد. چگونه باید به هستی اندیشید؟ هایدگر با آثار فراوان خود می‌خواهد این نوع تفکر را در عمل نشان دهد.

*دکترای فلسفه