شاید فکر کنید در شهر شلوغ تهران با این همه آلودگی های صوتی و تصویری و هوایی ، گرانی اجاره خانه و مواد غذایی و هزینه رفت و آمد و هزار مشکل دیگر هیچ موجودی نمیتواند خوشبخت باشد و در رفاه زندگی کند و تازه از آلودگی خیابانها و بی توجهی مسئولان لذت هم ببرد!
اما باید خاطرنشان کنم اگر این طرز فکر را دارید پس بدانید و آگاه باشید که با اصول جامعه شناسی کلان شهرهای کشور عزیزمان بیگانهاید!
مثلا خود من هر روز صبح وقتی به محل کار میروم در گوشه و کنار خیابان ها و پیاده روهای تهران یک گروه خوشبخت را با همین چشمان نزدیک بینم مشاهده میکنم که پایکوبان و جستوخیزکنان به
شادی و خوردن و آشامیدن مشغولند و مثل پاره ای از مشکلات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی شهر تهران ، هر روز چاق تر هم می شوند!
خاکستری پوشان باپرستیژی که هر روز با چشم های درخشان و بادامی شان رهگذران را رصد میکنند و بدون هیچ شرمندگی و خجالتی در کوچه و خیابان به خوردن و حرکات موزون و بازیهای گروهی می پردازند.
امروز صبح می خواستم با یکی از این عالی جنابان مصاحبه ای کرده و رمز موفقیت شان را جویا شوم که ناگهان جبغ بنفش خانمی که در کنارم بود،آنان را به فرار واداشت!
خانم فریاد کشید : مووووووووووش و خودش نقش بر زمین شد! به همین راحتی در این وانفسای بی سوژگی، متاسفانه سوژه های من در یک چشم بر هم زدن به داخل جوی آب و راه فاضلاب و ظرف زباله کنار خیابان پریدند و ناپدید شدند!
اما وقتی خانم ذکر شده با کمک رهگذران و پس از کلی سلام و صلوات به مسئولان شهرداری از محل حادثه دور شد من به سراغ یکی از این بازیگوش های خوشبخت که با دمش گردو میشکست رفتم.
به محض مشاهده ریکوردر بنده، سوژه فرمود: من مصاحبه نمیکنم ! بابا بگذارید به زندگیمان برسیم! شما خبرنگارها با هرکس مصاحبه میکنید طرف را از نان خوردن می اندازید و به استیضاح میکشانید!
گفتم حالا یک لحظه لطفا بفرمایید« اوری تینگز ایز اوکی ویت یو ؟ » دمی تکان داد و سر و گردنی برافراشت و گفت : « اکسلنت! »آن هم چه جور ! بابا اینجا تهرانه، از پیتزای ژامبون تنوری تا کوبیده نگینی و موز و کیوی و کلم بروکلی هرچی دلت بخواد یک تکه تو ظرف زباله پیدامیکنی! فضای سبز هم برای بازی زیاد داریم، کسی هم خدارو شکر به ما انگ نمی زنه و موش دوانی نمیکنه!
از تله موش و سم و زهر و گروه ضربت شهرداری هم خبری نیست ...در مذاکرات شش به اضافه یک با گربه ها هم به توافقات اصولی رسیده ایم، چون شش تا گربه مردنی تهرانی الان حریف یک موش چاق و چله نمی شوند، دیگه شاعر گفته مرگ میخوای برو....!
پرسیدم حالا عزیزجان، پیامی، پیامکی ، کامنتی برای مسئولان ندارید؟ فرمودند از قول ما به مسئولان شهرداری تهران سلامهای گرم برسانید و بگویید : درود بر شما ! ایول دارید رفقا... دمتان گرم ... همین طوری دوچرخهتان را برانید ...ورزش کنید....فقط پا تو کفش ما نکنید...جبران میکنیم زحمات شما را....
پرسیدم موشی جان پیام تان تمام شد ؟ فرمودند پَ نه پَ ، میخوام الان همایش مبارزه با آلودگی شهر تهران براتون بگذارم ! ....حالا هم با اجازتون تا دیر نشده برم....آخه با خاله سوسکه چارقد زری، پیرهن پری قرار دارم !
گفتم اجازه میدی ... یه سلفی لطفا! یا عکس دونفره مثلا !
فرمودند خواهشا عکس مارو تو شبکه های اجتماعی پخش و پلا نکن ، گرفتاری درست نکن ؟ بگذار تعامل ما با اصحاب رسانه برقرار باشه ! حالا چرا بزرگش می کنی ؟ خوب عاشق شدیم دیگه ! عشق هم که خودت میدونی سن و سال و موقعیت نمیشناسه ! من رفتم سر قرار ...عزت زیاد!