«روز رستاخیز»
(بازخوانی رمان محشر صغرا نوشتهی تادئوش کونویتسکی)
نویسنده: محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور
ناشر: نشر نو؛ چاپ اول ۱۳۹۷
۸۰ صفحه، ۹۰۰۰ تومان
****
کریستف کیشلفسکی، سینماگر پرآوازهی لهستانی در مصاحبهای میگوید: «ما مردم لهستانیم. آدمهایی غمگین!» آشنایی ما با این «مردم غمگین» به جنگ جهانی دوم و مهاجرت گروهی از آنها به ایران و بندر انزلی باز میگردد. مردم جنگزدهی لهستان پس از پایان جنگ نیز نتوانستند پایههای اقتصادی قابل اتکایی برای توسعهی کشورشان بنا کنند و سیاستمداران فاسد سرمایههای لهستان را در قالب شعارهایی چون عدالت و قانون به باد دادند. در چنین جامعهای غمگینترین آدمها همان روشنفکران و نخبهگاناند که به ناگزیر در برابر غول استبداد -که در قالب بوروکراسی و قانون متجلی شده است- قربانی میشوند. نمایشنامهی روز رستاخیز به طور نمادین احوالات جامعهی لهستان را پس از جنگ روایت میکند. نمایشی که باید آن را در زمینهی موسیقی «رکوئیم برای دوستم» ساختهی «زبیگنیف پرایزنر» خواند!
نمایشنامهی روز رستاخیز در یک پرده و با پانزده شخصیت، روایت سادهی اضمحلال روشنفکری و خودویرانگری نسل پس از جنگ در لهستان است. «تادئوش» نویسنده و روشنفکری که در نظارت شدید دستگاه سانسور و سرکوب زندگی میکند و زندگی او چیزی شبیه زیستن در شیشه است، از جانب همقطاران و مردم تشویق میشود تا در اعتراض به وضع موجود خودش را مقابل کنگره آتش بزند. خودسوزی او که یادآور تصلیب مسیح است میتواند گناهان جامعهای سرسپرده به دیکتاتوری و خوگرفته به شعارهای امید و آزادی را بسوزاند. «هالینا» زن خبرچینی که تادئوش عاشقش میشود به او میگوید:
«به جلجتا میری بی اینکه کسی باورت داشته باشه! شدی مث یه پستچی که فقط باید گناهان ما رو تحویل خدا بدی! همین!» (ص۶۷)
تادئوش روشنفکری که جامعه بنا گذاشته تا قربانیاش کند، رام و مطیع به قربانگاه میرود و هنگامی که بر سکوی عروج قرار میگیرد، خودش را مسیحی میبیند که در برابر دجال ایستاده است. نه دجالی که یوحنا وعدهی آمدنش را داد بلکه شکل متکثر و منکسرشدهای از دجال که خودش را در سیمای نظامی یکسره استبدادی و مردمی فرمانبر و بیاراده نشان داده است. هنگامی که از جلجتای فرضیاش بالا میرود، آواز میدهد:
«من امروز که اینجا ایستادهام، به یقین میگویم همهی آنچه که ساختهایم، اینک به دست ویرانیست. چرا که دجال بر زمین نازل شده است. من کابوس او را دیدهام؛ او با من، سخن گفته است. دجال اینک خود را در میان همهی شما و من تقسیم کرده است. دیگر منتظر دجال نباشید. او همین حالا، میان شما و من است؛ روی زمین.» (ص۷۳)
تادئوش نشانهای برای آروزهای بر بادرفتهی نسلی از نویسندگان جامعه است که به خیزشهای اجتماعی و تغییر در الگوهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دل بسته بودند اما همگی در آستان نظامهای اولیگارشی و تمامیتخواه به خاک افتادند. او محکوم به سوختن است و این سرنوشت وجدان آگاه در جامعهی بسته است.
نمایش روز رستاخیز در اتاق تادئوش میگذرد. هرکس که به خانهی او میآید، از مامور گاز و آب گرفته تا مامور کفن و دفن و رانندهی تاکسی، همگی خبرچینها و گزارشنویسهای حکومتاند. آنها موظفاند تا روزانه دستکم ده سطر از احوالات تادئوش و تصمیماتش به مقامهای بالا گزارش بدهند و هنگامی که امر خودسوزی به او قبولانده شده است، تمام مردم شهر و رسانهها از آن باخبرند و حالا همگی منتظرند تا شب فرا برسد و تادئوش به عهدش وفا کند. از شخصیتهای محبوب روز رستاخیز، یکی زن سرایدار است که هرچه میگوید حکیمانه و شنیدنی است. نمایش با دیالوگ او آغاز میشود هنگامی که همقطاران تادئوش، هربرت و ریشارد کنار تختخوابش نشستهاند تا او را به خودسوزی در راه آرمانهایشان ترغیب کنند. زن سرایدار میگوید:
«امروز بلورهای نمک رو طوری درست میکنند که بتوان آنها را شمرد. و کبریتها را طوری درست میکنند که نتوان آنها را آتش زد. و ساعت را آنقدر عقب-جلو میکنند که دیگر نتوان فهمید بالاخره ساعت نه همان نه است، یا ده یا هشت یا هیچکدام. به سرایدار میگویند رییس ساختمان تا نتوان یک روز لگد به ماتحتش زد چرا که کشیش و بقال و سیاستمدارو قصاب و رانندهی تاکسی همگی میگویند باید زندگی را همانطور که به ما دادهاند دوباره دودستی پس داد.» (ص۱۷)
تادئوش از دجالی سخن میگوید که در قالب نظام سرمایهداری همهچیز از جمله مفاهیم والای انسانی و اخلاقی را تحت سیستمی بیرحم و فاسد میگذارد و زن سرایدار که همخوابهی او نیز هست و در نمادشناسی روانی اثر نشانهی بخش تاریک ناخودآگاه او، نظرات تادئوش را به شکلی عوامانهتر برای شخصیتها و خواننده/بینندهی نمایش تبیین میکند. در جای دیگری آنجا که از حسادت به هالینا میسوزد و میکوشد تا حسادتش را در لفافهای از سخنوری پنهان کند میگوید:
«نمیدونی وقتی اون زرورقای خوشگلتون رو که توش لوله شدین باز میکنم و میبینم یکی مث خودم اون توئه، چقده خوشم میآد. نمیدونی چقده دلگرم میشم از اینکه میبینم هنوز سرزمین مادری بچههاشو با گه سگ شیر میده! آه ای سرزمین بیپدر که زنانت فاحشگی را در کیف دارند و مردانت دریوزگی را در مشت! نامت متبرک باد!» (ص۶۶)
تادئوش وجدان بیدار جامعه و مسیحی مدرن است که به تنهایی رستاخیز کرده است. عنوان رمان تادئوش کونویتسکی «محشر صغرا» است که به خوبی با این رستاخیز انفرادی در تناسب است و در برابر «محشر کبرا» باری از هجو و پارودی نیز دارد. اگر بازخوانان رمان به رعایت این اصل در نمایشنامه هم توجه میکردند، این تناسب در متن نمایشی هم رعایت میشد چرا که «روز رستاخیز» نمیتواند این معنای مهم و تاکیدشده را به مخاطب القا کند. در این کتاب نیز همچون کتاب نخست مجموعه اشارهای به متن مرجع نشده است. رمان محشر صغرا را فروغ پوریاوری ترجمه کرده و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان در سالهای ۷۰ و ۸۰ منتشر کرده است. رمان دیگری از کونویتسکی به نام «خانهی اربابی بوهین» به فارسی ترجمه شده که از سال ۹۳ در نوبت انتشار است.